خانه پدري
ـ داوودم يكساله بود كه خبر آوردند نادعلي در راه بازگشت به «گردهكوه» بعنوان سرباز فراري دستگير شده! حدود سه سال بود كه بعلّت نداشتن زمين كشاورزي و كمي درآمد، به كرج ميرفت و آنجا كار ميكرد و بعد از هفت يا هشت ماه كار روي زمينهاي مردم به روستا برميگشت.
او 19 ساله بود و سكينه خانم، فقط 16 سال داشت كه با هم ازدواج كردند. پدر سكينه روحاني دِه بود و تعليم و تعلّم مردم دّه را بعهده داشت.
تمام سالهاي سربازي نادعلي را سكينه با كودكش داوود در انتظار به سر بردند، بي هيچ منبع درآمدي! وقتي نادعلي از سربازي برگشت هيچ نقطه اي اميدي براي ادامه زندگي در آن دِه وجود نداشت.
بعد از مشورتهاي فراوان با بزرگان خانواده، نادعلي تصميم گرفت كه سكينه و داوود را نيز با خود به كرج ببرد.
مختصر اثاثيه ايي كه داشتند را برداشتند و راهي كرج شدند. اطاق كرايه كردند به مبلغ 25 تومان؛ طي 3 سال مستأجري 7 بار جا به جا شدند. و اين براي سكينه خانم كه حالا 3 فرزند داشت خوشايند نبود.
از آنجا كه دختر روحاني سرشناس دِه بود و گاهي هم ولايتي هايش را در كرج ميديد كه نسبت به آنها وضع بهتري دارند در مقام مقايسه احساس شرم ميكرد.
هر چه زودتر بايد اين وضعيت تغيير ميكرد. در آن زمان نادعلي در كارخانه روغن نباتي جهان مشغول كار بود. شبها در كارخانه و روزها به همراه سكينه روي زمينهاي سيفي كاري مردم، مشغول بودند.
ـ همه جور سختي و مرارت را تحمل ميكند الا مستأجري!
با سختكوشي و كار فراوان، توانستند قطعه زميني به مساحت 112 متر خريداري كنند؛ كسري پولشان را با گرفتن وام از بانك جبران كردند و ماهانه 50 تومان قسط پرداخت ميكردند.
ـ شش اطاق در طبقه پايين و چهاراطاق در طبقه بالا ساختيم و اجاره داديم. سكينه خانم شكايتي نداشت و از اينكه خود مالك ساختمان است، خوشحال و راضي بود و تمام آن سختيها را به اميد روزي كه بتواند قرضها را پس بدهد و در اطاقها ساكن شود تحمّل ميكرد.
چند سالي گذشت و آنها توانستند در همان محل مغازهاي بخرند و تره بار فروشي راه اندازي كنند.
در ساعاتي كه نادعلي در كارخانه بود، داوود و ابوطالب، مغازه را اداره ميكردند.
آنها در مجموع يك تيم بودند. يك تيم كاري و شاد و اميدوار. عشق و محبّتي عميق بين نادعلي و سكينه وجود داشت و هنوز بچه ها از آن رابطه خوب و نيكي ياد ميكنند.
اين عشق در بين بچه ها نيز حكمفرما بود... و رفتاري حمايتگرانه نسبت به هم داشتند.
ـ روزي ابوطالب كه فقط 16 سال داشت تنها پسانداز خود را براي تهيّه پارچه چادري خرج كرده بود. و خواهرش زهرا را كه از خودش 4 سال كوچكتر بود به خياطي برد و به خواهرش سفارش كرد بعد از اين چادر بپوش؛ چون ديگه خانم شدي. وقتي چادر بپوشي و در محل با وقار راه بري من و داوود به تو ميباليم و به داشتن چنين خواهري افتخار ميكنم.
پسرها مغازه را اداره ميكردند و حالا سكينه و نادعلي اوقات بعد از ظهر را روي زمينهاي مردم به سيفي كاري ميپرداختند. بچهها خودشان مغازه و خانه را اداره ميكردند. درس ميخواندند و از هيچ كمكي براي خانواده كوتاهي نميكردند.
ـ انقلاب كه شروع شد داوود فعالانه در تظاهرات شركت ميكرد و بعد از آغاز جنگ به جبهه رفت. او ازدواج كرده بود و يك دختر داشت و در همان خانه پدري ساكن بود. شغلش كشاورزي بود و با پدرش همكاري ميكرد. 22 اسفند ماه 63، حين عمليات بدر، در هورالعظيم، به شهادت رسيد.
بعد از او، بازي دراز، در 17 شهريور60 مقتل ابوطالب شد، اما پيكر او مفقود گرديد. نادعلي در جستجوي ابوطالب به جبهه رفت و همان روز جبهه بمبباران شيميايي شده بود. نيروهاي بسيجي به او تذكر داده بودند كه جلو نرود؛ چون منطقه آلوده است! امّا عشق به فرزندش او را به جلو هدايت ميكرد. و ترس از بيماري مانع او نميشد.
ـ محمدرضا زمان شهادت فقط 17 ساله بود، در عمليات كربلاي5 در تاريخ 27/10/65 شهيد شد.
خانه ديگر گرماي سابق را نداشت. داغ سه پسر، نادعلي را سخت پژمرده كرده بود. دست و دلش به كار نميرفت.
روزي به خانه آمد و گفت ديگر قادر نيست در مغازه كار كند.
ـ كوچه پر است از خاطرات بچّه ها. گاهي وقتي وارد مغازه ميشوم ناخود آگاه ابوطالب را ميبينم كه پشت ترازو ميوه و تره بار ميكشد و به دست مشتري ميدهد! ديگر طاقت ندارم. ميخواهم سر به بيابان بگذارم.
علاوه بر غم پسرها نارسايي ريه او را ميآزرد. بمبهاي شيميايي كار خودشان را كرده بودند. و دوا و درمان هم كمكي نكرد و او به ديدار فرزندانش شتافت.
نادعلي مغازه را فروخت و قطعه زميني در اطراف كرج تهيه كرد و به كار كشاورزي پرداخت بعد از گذشت 20 سال از شهادت ابوطالب، بعلت نارسايي قلبي و ناراحتي ريه در گذشت. و سكينه را تنها گذاشت.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده