دوشنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۰۲
اکبر عاشق شهادت بود او خدا را شناخته بود. او امام را شناخته بود و او سرور شهیدان را شناخته بود و همیشه در خط امام کار می کرد. در تظاهرات شرکت می کرد. او می گفت مانند راهنمایی است که به طرف خدا می رود و کسانی که پیرو او هستند به خدا می رسند.و اگر کسی سد راه آنان شود ما آنها را نابود خواهیم کرد. هر موقع که در مسجد کسی نبود به مسجد می رفت و با صدای بلند قرآن می خواند و اشک در چشمانش جاری می شد.
آرزویش «شهادت» بود

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهیداکبر چاقومی/ نهم شهریور 1344، در شهرستان ری به دنیا آمد. پدرش محمد، کارگری می کرد و مادرش سکینه نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه بود. به عنوان پاسدار درجبهه حضوریافت. هشتم مرداد 1360 با سمت تک تیرانداز در بانه توسط گروه های ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر وسینه شهید شد. مزار وی دربهشت زهرا ی تهران واقع است.

خاطره ای از شهید سیدعلی سادات زواره ای در وصف «شهید علی اکبر چاقومی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

من هر روز صبح به دنیال اکبر در مسجد می رفتم که با هم به دبیرستان برویم او شبها پست می داد و صبحها به دبیرستان می رفتیم و در بین راه همش درباره اسلام و قرآن و امام و شهید شدن صحبت می کرد.

و به من می گفت: ای کاش من به جبهه می رفتم و در راه اسلام شهید می شدم. او در بسیج عضو فعالی بود و همه او را به عنوان برادر دوست می داشتم . در انجمن اسلامی شرکت می کرد.

اکبر عاشق شهادت بود او خدا را شناخته بود. او امام را شناخته بود و او سرور شهیدان را شناخته بود و همیشه در خط امام کار می کرد. در تظاهرات شرکت می کرد. او می گفت مانند راهنمایی است که به طرف خدا می رود و کسانی که پیرو او هستند به خدا می رسند.

و اگر کسی سد راه آنان شود ما آنها را نابود خواهیم کرد. هر موقع که در مسجد کسی نبود به مسجد می رفت و با صدای بلند قرآن می خواند و اشک در چشمانش جاری می شد.

در بسیج مسجد حضرت ابوالفضل(ع) واقع در خیابان بابک عضو بسیج فعال بود و به هیچ وجه دعای کمیل او ترک نمی شد.

وقتی هم که در جبهه بودیم، همواره مجالس دعای کمیل و دعای توسل بر پا می کردد. دعا برای او مانند اسلحه بود. علاقه فراوانی به حفظ کردن قرآن داشت.

به طوری که بسیاری از آیاتی را که در پادگان امام حسین(ع) به ما یاد داده بودند را حفظ کرده بود. نیمه های شب بیدار می شد و با چشمهای گریان نماز شب می خواند.

ایشان علاقه زیادی به شهادت داشت به طوری که می گفت: برادران هر کدام از شما که شهید شد شفاعت من را هم بکند و از خدا بخواهد که مرا هم به جمع شما ملحق کند. به هنگام خداحافظی و رفتن سوی شهادت هم، آنچنان می خندید، مثل اینکه شب عروسی اوست و می خواهد داماد شود.

اکبر به بزرگترین آرزوی خود یعنی «شهادت» رسید.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده