شهادت 18 شهریور؛
امروز مصادف با 15 ماه مبارک رمضان زير چادري که اينجا داشتيم نشسته ايم و اوقات خوشی داريم و چادرمان در جاي خيلي خوبي است و داخل چمن هاي جالب قرار دارد و گوسفندان هم در جلو و اطراف چادرمان خوابيده اند در حال استراحت مي باشند.
خاطره روز نوشت شهید عبدالرحيم منصوری
 نوید شاهد فارس : شهيد عبدالرحيم منصوری در 2 مهر ماه 1344 در يک خانواده مستضعف عشايري از طائفه صفي خاني از تيره گچلو دیده به جهان گشود. عبدالرحمن دوران کودکی را  در سیاه چادرهای عشایری در کوه های فارس گذراند. 7 ساله که شد با عشق و علاقه اي که به درس خواندن داشت راهي مدرسه گرديد.
بعد از اتمام دوره ابتدايي در نزديکي فراشبند فارس در روستاي منصور آباد سکنی گزيد . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در آن حوالي مدرسه راهنمايي برپا گرديد پا به آن مدرسه نهاد و با عشق و علاقه بسيار دوره راهنمايي را نیز به پايان رساند و بعد از دوره راهنمايي براي اينکه در حوزه اين مناطق دبيرستان وجود نداشت به کازرون رفت و با تحمل مشقات در آنجا به ادامه تحصيل مشغول گرديد و در حين درس خواندن راه بسيار پر معنا و با ارزش تبار حسين عليه السلام را انتخاب نمود و راهي جبهه هاي جنگ شد .

وی سرانجام در 18 شهریور ماه 1364 در آن منطقه در پشت خطوط مقدم آماده حمله به دشمن صهيونيستي بود که فرمان از سوي جماران صادر شد و فرزندش لبيک گفت و به سوي دشمنان خدا حمله ور گرديد که در اين عمليات به گفته هاي همرزمان ايشان دلاورانه جنگيد و پس از اينکه تمام پايگاههاي دشمن در هم پيچيده شد مفقود گرديد و به شهادت رسيد.


«خاطره روز نوشت شهید عبدالرحيم منصوری»

بسمه تعالي
امروز روز پنج شنبه مورخه 13 آبان ماه 1361 اين دفترچه را از کازرون خريد نمودم و اميد از خداوند تبارک و تعالي دارم که استفاده خوبي از اين دفتر کرده باشم. امروز در مورخه 3 مرداد 1362 روزي است که براي سرکوبي کفار به جبهه ها عازم مي شويم اما در اولين مرحله ي اعزام به پادگان صاحب الزمان عجل الله واقع در شيراز وارد شده ايم و فرمانده ها محترم ما را در آسايشگاه وارد نموده و مشغول استراحت هستيم و اميد است که بزودي زود عازم جبهه شويم و کافران را از صحنه ي تاريخ پاکسازي کنيم .

با درود فراوان بر شهيدان راه اسلام و آزادي و قرآن و نابودي کفار و منافقين سرگذشت را آغاز مي کنم. امروز در مورخه 6 مرداد 1362 از پادگان صاحب الزمان واقع در شيراز به سوي نبرد عازم شديم البته موقعي که حرکت مي کنيم در حدود ساعت 2:30 بعد از ظهر است که با دل شوق زده و با روحيه ي شاد و خندن سوار اتوبوس شده و حرکت نموده ايم و در ساعت 10 به شهر شهيد پرور اصفهان رسيديم و بعد از مدتي اقامت در شهر اصفهان ساعت 2:30 شب همگي گردان سوار قطار شديم و به سوي شهرهاي غرب حرکت نموديم و لاکن شهرهايي از آن عبور کرديم بدين قرار است به ترتيب قم ـ تهران ـ قزوين ـ زنجان  ـ مراغه و در آخرين مرحله اي که از قطار پياده شديم ساعت 4 صبح مورخه ي 8 مرداد 1362 بود که به شهر مراغه پياده شديم و اکنون در انتظار ماشين هستيم تا بيايد و به سوي شهر مهاباد حرکت کنيم .والسلام


امروز مورخه 25 اردیبهشت  1362 مصادف با 15 ماه مبارک رمضان زير چادري که اينجا داشتيم نشسته ايم و اوقات خوشی داريم و چادرمان در جاي خيلي خوبي است و داخل چمن هاي جالب قرار دارد و گوسفندان هم در جلو و اطراف چادرمان خوابيده اند در حال استراحت مي باشند و آقايان حمزه مهرابی و خانباز و غيره هم در اطراف هستن و بنده پدرم در زير سايه ي چادر مي باشيم و ساعت هم در حال نزديک شدن به ساعت 12 ظهر است و البته لازم دانستم که پس از صرف نهار کوچکي که همان نان و ماست مي باشد اين چند کلمه را براي يادگاري بنويسم باشد که هميشه و فاداران به اسلام و کساني که در راه اسلام پا مي گذارند و در حقيقت زاهدان شب و پیکارگران روز مي باشند .
پيروز و سربلند و سرافراز باشند و خداوند جل جلاله همه ي برادران عزيز را به راه راست هدايت فرمايد و در آخر لطفي نيز به اين بنده حقير خود نمائيد . يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور ، کلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور ، باز عمر باشد بر تخت چمن ، چه گل به سرکشي اي مرغ ... غم مخور .


مورخه 8 مرداد 1362 .
بسم رب الشهداء و الصديقين ، امروز در مورخه ي 8 مرداد 1362 است که به شهر شهيدان گمنام مهاباد رسيده ايم و با برادر عزيز علي قلي منصور بر تختي به ما داده اند نشسته ايم و درباره جبهه ها و کافران گفتگو مي کنيم و اکنون براي نابود کردن منافقين در اين شهر مستقر شده ايم و اما اين چند کلمه را براي يادگاري در دفترچه يادداشت نمودم به اميد حجت سريع حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي و پاک شدن کافران از صحنه تاريخ .


امشب به تاريخ 14 آذر ماه 1363 در منزل خودمان تک و تنها نشسته ايم و به فکر و خيالاتي درازي فرو رفتم  و البته مدتي است که برادر عزيز محمد جان منصوري براي امتحان به فراشبند تشريف برده اند و بنده را تنها در اين شهر غريب گذاشته اند و حيف هم از خداوند طلب ياري همه ي برادران به ويژه آقاي محمد جان منصوري را خواستارم و اميدوارم که امتحانات را با موفقيت کامل پشت سر گذاشته و به اين جا برگردد. البته بايد با مشکلات زندگي ساخت و با اين گونه مشکلات اگر با اراده اي استوار است و پنجه نرم بکنم روزگار ما را در هر آن زمان به گرداب هلاکت خواهد افکند و بايد سوخت و ساخت . در نوميدي بسي اميد است ، پايان شب سيه سپيد است . منصوري والسلام 
 
خاطره روز نوشت شهید عبدالرحيم منصوری
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده