شهید علی اصغر اسدی در سوم آذر ماه 1360 در گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
نگاهی به زندگینامه شهید علی اصغر اسدى

علی اصغر اسدى - فرزند على ‏اكبر - در ششم بهمن ‏ماه 1326 به دنيا آمد.

در كودكى فعال و آرام بود. از همان كودكى اصول و فروع دين و نام دوازده امام را ياد گرفت و آن‏ها را می گفت. علی اصغر تا كلاس چهارم ابتدايى در روستاى «چشمه خسرو» تحصيل كرد. و به خاطر ضعف اقتصادى خانواده از ادامه تحصيل محروم شد. در كارهاى خانه و كشاورزى به مادر و پدرش كمك می کرد.

در اوقات فراغت به مسجد می رفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع می کرد و براى آنها قرآن می خواند. می گفت: «هر وقت قرآن می خوانم روحيه ‏ام عوض می شود.» خواهرش را از يك حادثه‏ خطرناك نجات داد.

علی اصغر اسدى در سال 1348 و در 19 سالگى با خانم ثريا چوبدار پيمان ازدواج بست كه مدت زندگى مشترك آن‏ها 12 سال بود.

ثمره‏ ى اين ازدواج 4 فرزند به نام‏هاى: اكرم (متولد بيست و چهار آذر ماه سال 1349)، مجيد (سى ‏ام شهريور ماه سال 1353)، هادى (پانزدهم شهريور ماه سال 1356) و فاطمه (پانزدهم آذرماه سال 1358) مى‏ باشد..

همسر شهيد مى ‏گويد: «او فردى خوش اخلاق، خوش برخورد، متواضع، صابر و باتقوا بود.»

ثريا چوبدار - همسر شهيد – مى ‏گويد: «به ساده زيستى علاقه داشت. زمانى كه خانه را فرش می کرديم، ايشان فرش را جمع می کرد و می گفت: می خواهم زمين را احساس كنم.»

علی اصغر هميشه سعى بر اين داشت كه نمازش را در جايى بخواند كه بدنش زمين سخت را احساس كند. در زمان سربازى به انقلاب علاقه ‏مند شد. در سال 1351 با آيت الله ربانى شيرازى در رابطه بود. او با روحانيون عليه شاه فعاليت می کرد. پيرو خط امام بود و زندگى خود را وقف مبارزه و اعتقاد خود كرده بود.

قبل از انقلاب كتاب‏ ها و اعلاميه ‏هاى امام را توزيع می کرد. نوارهاى امام را در كوره‏ ها ضبط می کرد و به روستاهاى دور دست استان خراسان مى ‏برد. يك ‏بار از قم كه اعلاميه‏ ى امام را مى ‏آورد، ساواك او را دستگير كرد و مجروح شد كه او را به زندان تايباد بردند. در تهران نيز در زندان اوين افتاد.

اعلاميه‏ هاى امام را پخش ودر راهپيمايى‏ها و تظاهرات شركت می کرد.

محمدمهدى اسدى - برادر شهيد - می گويد: «در سال 1356 و در دوران انقلاب، او يك روحانى را از حوزه‏ى علميه‏ى مشهد جهت سخنرانى به روستا آورده بود. اين روحانى عليه شاه سخنرانى می کرد. پس از اتمام سخنرانى، هنگامى كه عازم مشهد بودند، با عده‏اى از افراد ساواك روبه رو شدند كه قصد ترور آن روحانى را داشتند، ولى با هوشيارى شهيد اسدى آن روحانى جان سالم به در برد.»

در دوران انقلاب در روستا كتابخانه اى داير كرده بود و مردم را به مطالعه كتاب تشويق می کرد.

برادر شهيد - محمد مهدى اسدى - می گويد: «در ايام محرم و صفر نوارهاى سخنرانى شخصيت‏هاى در خط امام را تهيه و ضبط می کرديم و افراد طرفدار انقلاب در منزل ما آن نوارها را گوش می کردند. من يك ‏بار نوار وصيت ‏نامه‏ ى شيخ احمد كافى را تهيه كردم و ما دو نفرى آن را گوش می کرديم. جايى كه كافى نامى از امام زمان(عج) و يا امام خمينى مى ‏برد، شهيد با سوزدل گريه می کرد.»

بعد از پيروزى انقلاب با تشكيل كميته انقلاب اسلامى، ابتدا عضو كميته و سپس عضو سپاه پاسداران شد.

او از معدود افرادى بود كه كميته انقلاب اسلامى را در نيشابور تشكيل داد و با تأسيس سپاه او از بنيان گذاران سپاه در نيشابور بود. از افكار بنى‏ صدر متنفر بود؛ چون مى ‏دانست كه بنى صدر هدفش ضربه زدن به انقلاب و امام است.

در دانشگاه سخنرانى و مسائل سياسى را دنبال می کرد.

بعد از پيروزى انقلاب، يك مأموريت 45 روزه به شهرستان كاخك داشت. چون در آن‏ جا منافقين نفوذ كرده بودند، او به عنوان مسئول گروه توانست با شجاعت شهرستان كاخك را از دست منافقين خارج كند.

در هنگام گرفتارى و مشكلات می گفت: «صبر كنيد. خدا صابرين را دوست دارد.» ديگران را نصيحت می کرد: «قرآن بخوانيد، دعا بخوانيد.» به مراسم مذهبى علاقه داشت. نيمه ‏ى شعبان - كه تولد امام‏ زمان(عج) بود - مولودى می گرفت و با شيرينى از مردم پذيرايى می کرد. او داراى اخلاق اسلامى و رفتارى متين بود. اگر كسى به او توهين می کرد، با خوشرويى با او برخورد می کرد. علاقه‏ ى خاصى به امام زمان(عج) داشت.

به نماز اول وقت اهميت زيادى مى‏ داد. وقتى كه مادرش در ماه مبارك رمضان پيش از افطار نمازش را می خواند، به او می گفت: «خداوند به تو خير دهد كه اول نمازت را می خوانى. هميشه نماز را اول وقت بخوانيد تا به نماز امام زمان(عج) ملحق شود.»

همرزم شهيد - مجتبى انتظارى - می گويد: «هميشه در سلام كردن پيش ‏قدم بود و هيچ كس نمى ‏توانست به او پيش دستى كند. قبل از اذان آماده براى نماز بود.» نسبت به بيت المال حساس بود. وقتى كه با ماشين سپاه مى ‏آمد با آن وسيله كارهاى شخصى را انجام نمى‏ داد.اگر به مطب دكتر يا جايى ديگر می خواست برود، لباس سپاهش را از تن بيرون می کرد و با لباس شخصى می رفت. می گفت: «شايد با اين لباس احترامى براى من قايل شوند و حقى از ديگران ضايع شود.»

مطيع اوامر محض امام بود. رهبرى را قبول داشت؛ می گفت: «بايد آن‏ها در رأس امور باشند.» به ولايت و رهبرى عشق مى ‏ورزيد.

با شروع جنگ تحميلى، براى دفاع از اسلام و ناموس و به خاطر فرمان امام به جبهه رفت. رفتن به جبهه را وظيفه شرعى و دينى مى ‏دانست.

او جنگ تحميلى عراق را جنگى نابرابر و ناجوانمردانه از سوى جهان كفر و استكبار جهانى شرق و غرب مى ‏دانست. بعد از انقلاب می خواست كه وجود بيگانگان از كشور پاك شود و حكومت اسلامى در كشور استقرار يابد.

در اوايل جنگ به منطقه‏ى كردستان اعزام شد و در مقابل حركت‏هاى منافقين استقامت كرد.

او فرمانده‏اى بسيار شجاع بود. با نيروها خوشرفتارى می کرد. بيشتر از همه زحمت می کشيد و در مأموريت‏ هاى خطرناك پيش ‏قدم بود. او از سوى سپاه نيشابور محافظ نمايندگان مجلس بود. در پشت جبهه در سازماندهى نيروهاى بسيج فعاليت می کرد. و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى نيز حضور داشت.

مسئوليت‏هاى شهيد عبارتند از: 1 - از تاريخ 1/7/1358 تا 31/2/1359 مسئول پايگاه بسيج نيشابور 2 - از تاريخ 1/3/1359 تا 1/4/1360 محافظ نماينده مجلس، 3 - از تاريخ 2/4/1360 تا 9/8/1360 محافظ نمايندگان از سوى پايگاه نيشابور، 4 - از تاريخ 10/8/1360 تا 1/10/1360 فرماندهى گردان در لشكر 5 نصر.

محمدمهدى اسدى - برادر شهيد - می گويد: «سال 1359 - 1360 كه اوايل جنگ بود - من در حوزه‏ى علميه درس می خواندم. ما اولين گروه بسيجى بوديم كه از نيشابور عازم جبهه شديم. زمانى كه در مرخصى 5 روزه بودم، شهيد به مادرم گفت: من به برادرم حسادت می کنم كه از من كوچك ‏تر است و اولين نفرى است كه به جبهه رفت و ما عقب مانديم. بعد از چند ماه به جبهه رفت. به منطقه‏ ى قبلى كه من به آن جا عازم شدم در گيلان غرب رفت كه در همان جا به شهادت رسيد. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بارها می گفت: من از سال 1353 آماده شهادت بودم.»

ثريا چوبدار - همسر شهيد - می گويد: «در محاصره‏ ى جاده‏ ى ماهشهر - آبادان در منطقه با مشكل برخورد می کنند كه مجبور می شوند عقب نشينى كنند. در راه برگشت با تعدادى عراقى برخورد می کنند كه او بلافاصله يك لباس عربى كه به همراه داشت بر تن می کند و آن لباس را هم خونى می کند و در همان جا می خوابد. وقتى عراقى‏ها او را مى ‏بينند، فكر می کنند كه او كشته شده است.»

همچنين می گويد: «زمانى كه ايشان در جبهه بود، تلفن می کرد و می گفت: منزل شهيد اسدى. با اين كار می خواست ما را آماده كند. می گفت: وقتى كه شما می گوييد، بفرماييد. من جان تازه می گيرم و با خيال راحت به جنگ می روم. وقتى از جنگ برمی گشت، من می گفتم: خوشحالم كه برگشتى. می گفت: دلت را به جاى ديگران بگذار.»

او با نيروهاى تحت امر خود مثل فرزندانش رفتار می کرد. اگر رزمنده‏ اى مشكل داشت با تمام وجود مشكلش را حل می کرد و در شادى آن‏ها شاد و در غم‏هاى آن‏ها ناراحت می شد.

همرزم شهيد - على اكبر شوشترى - می گويد: «در زمان جنگ شبى نگهبان بودم و نخوابيده بودم. حالت خواب آلودگى داشتم. شهيد اسدى نيز پاسبخش بود. او به طرف من آمد و گفت: شما خسته‏ايد، برويد استراحت كنيد. من به جاى شما انجام وظيفه می کنم.»

او يك نظامى متفكر بود. با اندك مهمات بر دشمن پيروز می شد. با كمترين تلفات، بيشترين تلفات را از نيروهاى بعثى می گرفت.

همرزم شهيد - مجتبى انتظارى - می گويد: «هميشه با وضو بود و نماز شب او هيچ وقت ترك نشد.»

همرزم شهيد - حسين گلقندشى - می گويد: «ما تقريباً 1850 نفر از استان خراسان به جبهه اعزام شديم كه فرماندهى ما را شهيد اسدى بر عهده گرفته بود. ابتدا به پادگان امام حسن(ع) رفتيم. در آن‏جا كمبودهاى زيادى بود. از صبح زود تا نزديكى ظهر براى گرفتن چايى و غذا مى‏ ايستاديم. در پادگان امام حسن امكانات نبود؛ چون يك پادگان نظامى نبود. بعد از دو هفته به پادگان الله‏ اكبر منتقل شديم. آن‏جا قبلاً تعميرگاه تانك بود. هوا بسيار سرد بود. آن جا امكانات مثل پتو و تخت وجود نداشت و همه از اين بابت ناراحت بوديم. ولى شهيد اسدى ما را نصيحت می کرد. براى ما سخنرانى می کرد. از بس كه سخنرانى كرده بود، صدايش گرفته بود. بعد به اسلام آباد غرب رفتيم. زمانى كه رزمندگان از كمبود امكانات با شهيد اسدى صحبت می کردند كه مثلاً مسواك، حوله، پتو و تخت نداريم، او می گفت: اگر خواسته باشيم همه چيز در اختيار ما باشد كه همه اين ‏ها در خانه هست. ما براى هدف مهم‏ ترى به اين‏جا آمده ‏ايم.»

همچنين می گويد: «وقتى كه ما امكانات نداشتيم، شهيد اسدى تلاش و فعاليت زيادى براى نيروها انجام مى ‏داد كه بتواند براى آن‏ها وسايلى فراهم كند. در هواى سرد حرف‏ها و نصيحت‏ هايش گرمى خاصى به ما مى‏داد.

اگر ما پتو نداشتيم او هم - كه فرمانده بود - پتو نداشت. اگر ما گرسنه بوديم او هم گرسنه بود. به همين خاطر زياد به ما سخت نمی گذشت.»

شهيد اسدى قبل از شهادتش براى فرزندانش لباس رنگ سورمه‏اى می خرد كه در مراسم عزادارى او با لباس مشكى نباشند. و به همسرش گفته بود: «در مراسم عزادارى من شيرينى پخش كنيد.»

همسر شهيد می گويد: «او خواب ديده بود كه شهيد می شود. به من گفت: «اين دفعه كه به جبهه بروم، ديگر بر نمی گردم، يا سرم به كربلا می رود، و يا خودم.» همان طور هم شد. وقتى كه او به شهادت رسيد و جنازه‏اش را آوردند، يك قسمت از سرش از بين رفته بود.»

همچنين می گويد: «روز عاشورا به مزار قبور روستا رفتيم. در آن‏جا او سجاده‏ اش را پهن كرد و دعاى توسل خواند. وقتى كه به شهادت رسيد او را در همان‏جايى كه دعاى توسل خوانده بود، دفن كردند.»

همرزم شهيد - مجتبى انتظارى - می گويد: «در عملياتى كه ايشان به شهادت رسيد، بايد از آب عبور می کرديم. او كفش‏هايش را از پا در نياورد. وقتى كه به شهادت رسيد، كفش‏هايش را كه از پا درآوردند پوست پايش به كفش چسبيده بود.»

شهيد يك ساعت قبل از اين كه به منطقه‏ى عملياتى اعزام شود، با خانواده‏ اش تماس گرفت و به آن‏ها سفارش كرد: «بايد شبانه روز در خدمت انقلاب باشيد. انقلاب حق بيشترى دارد. اطاعت از ولايت فقيه واجب است. كم كارى خيانت به انقلاب است.»

همرزم شهيد - جانباز حسينى - می گويد: «در عمليات «مطلع ‏الفجر» او فرمانده‏ ى گردان بود. در حين عمليات تعدادى از رزمندگان عقب نشينى كردند و حاضر به عمليات نشدند. او آن‏ها را جمع و براى آن‏ها سخنرانى كرد.»

علی اصغر اسدى در در تاريخ 3/9/1360 و در گيلان غرب بر اثر اصابت تركش به درجه عظماى شهادت رسيد پيكر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترك روستاى قلعه و چشمه خسرو به خاك سپرده شد.

شهادت او بر روى بسيارى از افراد تأثير گذاشت و باعث شد كه افراد زيادى به جبهه ‏ها بروند.

شهيد در وصيت نامه خود اين چنين می گويد: «بنا به وصيت شهدا و امام فقيدمان، در تمام شئون زندگى مراقب و مواظب اعمال و كردار خود باشيد.

پشتيبان ولايت فقيه و امام عزيز باشيد. اگر از ولايت جدا شويد مسلماً هلاك خواهيد شد. هميشه با چشمانى باز دشمنان و دوستان خود را بشناسيد و به اصل تولى و تبرى - كه از فروع دين ماست - توجه داشته باشيد.

وحدت كلمه را حفظ كنيد تا فنا نشويد كه «واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا.» ياد و خاطره‏ شهدا را هرگز از ياد نبريد. شهدا را براى هميشه معلمان آزادى و ايثار بدانيد.»

همچنين می گويد: «توصيه ‏ام به خانواده ‏هاى شهدا، اسرا و مفقودين اين است كه هيچ ‏گاه احساس حقارت نكنيد؛ زيرا فرزندان، شوهران، پدران و برادران شما براى دفاع از ارزش‏هاى انسانى و اسلامى جان خود را فدا كردند و راهشان را به درستى انتخاب كردند و حقيقتاً لبيك گويان صادق شهدا هستند كه به نداى سرور شهيدان و به حسين زمان لبيك گفتند و همه‏ى هستى خود را فدا كردند و در عوض زندگى جاودانه و ابدى را براى خود برگزيدند.

سنگر صبر و بردبارى و استقامت را هيچگاه خالى نگذاريد و چون «بنيان مرصوص» در مقابل حوادث بايستيد كه ما همه از تبار راست قامتان جاودانه تاريخ خواهيم بود.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده