روزها و ساعت ها مي گذشت تا اينکه يک گروهي تشکيل داديم به نام ضربت تيپ 3 و مي رفتيم در قلب دشمن و ضربات محکمي به دشمن مي زديم و بر مي گشتيم و جز اين هم چاره اي نبود،

خاطره خودنوشت از ستوانیار دومی شهيد کيامرث دبيري / گروه ضربت تيپ 3

نوید شاهد فارس : شهيد کيامرث دبيري در 14 شهریور ماه 1326 در خانواده اي مستضعف عشايري در حومه شهرستان مرودشت ديده به جهان گشود.
در سن پنج سالگي مادرش به رحمت ايزدي پيوست. تحصيلاتش را در شهرستان مرودشت تا مقطع ديپلم گذراند و در سال 1345 به استخدام ارتش درآمد و درجات نظامي را تا ستوانيار دومي طي نمود .
او يکي از رزمندگان دليري بود که امام امت از آنها به عنوان سربازان گمنام ياد کرد و روي همين اصل بود که به سربازان در اين صف از جمله سرباز گمنام شهيد دکتر چمران عشق و علاقه زيادي داشت.او براي اسلام جهد نمود و در اين جهد مقدس در تاريخ 26 آذر 62 هنگامي که عازم مرخصي بود بدست ضد انقلاب و منافقين ضد خلق و از خدا بي خبر در پيرانشهر به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.


(متن خاطره)
بسم الله الرحمن الرحيم
دفاع يک امر واجبي است که بايد انجام گيرد. خاطرات در طول جنگ تحميلي زياد است ولي نوشتن آن مشکل است.

بنده در تاريخ 20 فروردین 59 به اتفاق همکارانم عازم مأموريت شدم از پادگان دشت آزادگان به تپه هاي الله اکبر که در سمت راست شهر بستان قرار دارد، به مدت 6 ماه در اين منطقه خشک و سوزان در گرماي طاقت فرساي خوزستان به سر برديم که در تاريخ 24 شهریور ماه 59 عازم پاسگاه مرزي صوبله شديم . مدت چند روزي در پاسگاه بوديم که در رأس ساعت 17 مورخه 31 شهریور 59 به ما حمله شد. از زمين و هوا و تعداد ادوات زرهي که به ما حمله کردند بيش از چهارصد دستگاه بودند که بعد از چند ساعت مقابله مجبور به ترک پاسگاه شديم و در همان روز يک شهيد و سه نفر اسير داديم که بعد از راهپيمائي 5 ساعته در رأس ساعت 1بعد از نصف شب رسيدم به شهرستان و از مقامات شهر طلب کمک و ياري جستيم ولي هيچگونه وسيله اي نبود که در اختيار ما بگذارند.


شب صبح شد، همه بچه ها ناراحت بودند هيچ کس صحبت نمي کرد اغلب بچه ها گريه مي کردند که چرا ما نتوانستيم مقابله کنيم. در همان ساعت ترک سنگر من بودم با استوار منوچهر سياري و استوار علي اکبر بروجرد نيا که يک گلوله توپ دشمن به فاصلي يک متري ما به زمين خورد و خاک ما را فرا گرفت. ولي گلوله عمل نکرد ، اگر گلوله عمل مي کرد آثاري از ما سه نفر باقي نمي گذاشت و اين خواست خدا بود و مهترين و بزرگترين معجزه، بعد از سه روز که مجدداً بازسازي شديم با همان تعداد محدود وسائل و ابزار مجدداً مقابل تانکهاي عراق رفتيم.

در ساعت اوليه تعداد زيادي از تانکها و نفربرهاي عراقي از بين برديم ولي حريف از لحاظ ادوات زرهي بسيار قوي بود و نابرابري از لحاظ ادوات بسيار چشمگير بود. يک تانک ايراني در مقابل 70 نفربر عراقي غير قابل مقايسه است ولي شجاعت و شهامت و ايمان بود که چنين نابرابري را تحمل مي کرد و به دشمن ضربه مي زد. روزها و ساعت ها مي گذشت تا اينکه يک گروهي تشکيل داديم به نام ضربت تيپ 3 و مي رفتيم در قلب دشمن و ضربات محکمي به دشمن مي زديم و بر مي گشتيم و جز اين هم چاره اي نبود، دشمن مي بايست ضربه بخورد حال که اين ضربه را به دشمن کي وارد کند مسئله اي نبود ، ارتش ،سپاه،بسيج و عشاير.

در همان روزهاي اول جنگ چندين مرتبه در محاصره دشمن واقع شديم ولي خدا نخواست که اسير شويم و از حيله هاي مختلف استفاده کرديم و اسير نشديم، اولين حمله اي که ما خوشحال شديم حمله هويزه بود که واقعاً براي ما پيروزي داشت. ولي چون فقط  فرمانده بني صدر خائن از جريان قطعي پيروزي ما با اطلاع شد. جلو مهمات را به شيوه اي گرفت و مهمات به ما نرسيد و مجدداً پيروزي از آن دشمن شد و تلفات زيادي را متحمل شديم. يک فرد خائن که رأس کار باشد خيلي به ضرر انسانها کار مي کند. بني صدر خيلي خيانت کرد به اين مملکت که حد و حساب ندارد.

در همان حمله خيلي مهمات صرف شد ولي نتيجه نداد بر اثر خيانت بني صدر. بعد از چند ماه ديگر حمله بزرگ الله اکبر شروع شد. توپخانه ايران به مدت 70دقيقه سد آتشي درست کرد که نمي شد تصور آن را کرد. صبح موعود حمله پياده ها و تانکها شروع شد و چون دشمن در خاک ما بود، بچه ها با شور و هيجاني عجيب پيش مي رفتند و سنگر عراقيهاي پست را يکي از پس از ديگري با خاکستر يکسان مي کردند و بعد از حمله الله اکبر نوبت به کله قندي و بستان و اطراف شهر بستان رسيد که شکست دشمن در اين منطقه بزرگترين شکست او به شمار آمد و واقعاً هم درست بود.

دشمن به هر حيله اي دست زده بود ولي ما با نيروي ايمان و دوست داشتن کشورمان و قديمي بودن تاريخ اين سرزمين را از لوث وجود دشمن پاک کرديم. بعد از مدتي نوبت به منطقه دزفول، عين خوش دشت عباس ،تپه هاي زرد، سايت4-5 و چنان چه رسيد ما در اين حمله در قسمت دشت عباس و گله زرد و سايت4-5 حمله ور بوديم و عمليات با موفقيت به پايان رسيد و بعد از اينکه هدفهاي تعيين شده را گرفتيم به سمت اهواز حرکت کرديم و شبانه آمديم دارخوين و درست 3 روز شناسائي و بازسازي انجام شد و ساعت 7 شب چهارم راه افتاديم از رودخانه کارون عبور کرديم و عمليات تازه شروع شد و فرداي همان شب ساعت 9 صبح کليه هدفهاي مربوطه را تسخير کرديم و تا جاده جديد اهواز ، خرمشهر رسيديم.

در اين عمليات تلفات ما خيلي کم بود(البته خيلي خلاصه مي نويسم) بعد از فتح جاده و خرمشهر نوبت به پيشروي در خاک عراق بود، البته براي آزاد کردن ملت محروم عراق از دست حزب بعث که بعداً به عللي عقب نشيني کرديم و تا پاسگاه زيد عراق بيشتر نرفتيم. و بعداً در منطقه جفير و کوشک به عمليات پدافندي اکتفا شد بنا به دستور و مجدداً در تاريخ 5 شهریور 62 حرکت کرديم به غرب کشور عزيزمان در منطقه کردستان. والسلام.

انتهای متن/
منبع: خاطره خودنوشت شهید؛ مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده