زندگینامه
حمام که رفت به مادرش گفت انشاالله همین غسل شهادتم باشد. مادر گریه کرد اما او راه خود را یافته بود و آینده برایش روشن بود...
نوید شاهد کردستان:

دانش آموز شهید هوشنگ صفرخانی

شهید معظم هوشنگ صفرخانی در تاریخ هفتم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و نه در روستای همایون از توابع شهرستان بیجار دیده به جهان گشود. پدرش براتعلی و مادرش گل مرجان نام داشت. بعد از دوره‌ی طفولیت پا به مدرسه گذاشت و از همان سالهای ابتدای تحصیل با پاره کردن عکس شاه و فرح ، انقلابی بودن خود را به نمایش گذاشت. این کار اگر چه موجب اعتراض مسؤلین مدرسه شد. همزمان با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی دوره ابتدایی را در همایون پشت سر گذاشت و به ناچار برای طی دوره‌ی راهنمایی به مدرسه شهر پیرتاج رفت که در شش کیلومتری آنها قرار داشت.

سیزده ساله بود که یک روحانی مبارز پایگاه شهید کاظمی را در همایون تأسیس کرد.

این اتفاق جرقه‌هایی را در درون هوشنگ کاشت. شب‌ها در پایگاه نگهبانی می‌داد و مردم را به شرکت در بسیج دعوت می‌کرد. خانواده او انقلابی بودند اما پدر می خواست هوشنگ بماند و درس بخواند. او تا سرباز شدن فاصله‌ی زیادی داشت.

هوشنگ در اردیبهشت ماه سال شصت و چهار به پادگان آموزشی سپاه پاسداران در بیجار آمد و با اصرار دوره‌ی آموزشی چهل و پنج روزه را گذراند و بعد در مناطق عملیاتی سنندج مشغول خدمت شد ودر ابتدا به یک روستای صعب العبور که به تازگی از دست ضد انقلاب آزاد شده بود رفت. همیشه یک قرآن کوچک همراهش بود و همواره به تلاوت آن می پرداخت.

در نهم دی ماه سال شصت و پنج اعلام کردند که جبهه‌ی جنوب به نیروی آماده نیاز دارد. آن زمان هوشنگ یک سرباز تمام عیار بود و با رضایت خانواده‌اش برای جنگیدن در جنوب لحظه شماری می‌کرد.

در پانزدهم دی ماه همان سال به مرخصی پنج روزه رفت و در ضمن خواندن اشعاری مادرش را به صبر بعد از شهادتش دعوت می کرد. حمام که رفت به مادرش گفت انشاالله همین غسل شهادتم باشد. مادر گریه کرد اما او راه خود را یافته بود و آینده برایش روشن بود.

پس از آخرین وداع هوشنگ به همراه همرزمانش برای طی یک دوره‌ی آموزشی به ارومیه رفتند و پس از آن به جبهه‌ی جنوب اعزام و در موقعیت شهید افیونی در اهواز مستقر شدند. به همراه یکی از دوستانش شهید محمد علی قائم پناه کانالی حفر کرده بودند و در آنجا نماز می خوانند. بیست و هفتم دی ماه پس از چند عملیات خود را برای عملیات کربلای پنج آماده کردند. هوشنگ آرپی جی زن ماهری بود و خوب از پس مسئولیت سنگینش برمی‌آمد. وقت حرکت که رسید لباس نو بر تن کرد و عطر زد. این رفتار برای همه سؤال برانگیز بود اما او جواب داد لباس نو می پوشم که اگر اسیر شدم عراقی‌ها نگویند ایرانی‌ها ضعیف و زبون هستند.

عملیات آغاز شد و نیروهای خط شکن لشگر امام حسین(ع) در پنج کیلومتری بصره زیر آتش سنگین نیروهای بعثی، جان برکف به مبارزه پرداختند.

سرانجام هوشنگ در بیست و هشت دی ماه شصت و پنج با اصابت تیر به صورت و پاهایش به شهادت رسید. از او یک قرآن خونین به یادگار ماند که همیشه همراهش بود. پیکر پاکش در زادگاهش روستای همایون به خاک سپرده شد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده