خاطره خودنوشت شهید موسوی (2)
شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: من آر پی جی داشتم و امرالله هم کمک آر پی جی بود. با هم عهد بستیم که لحظه به لحظه با هم باشيم تا بتوانيم يک ديگر را ياري کنيم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
عملیات طریق القدس
 
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید سید خدابخش موسوی در سوم خرداد ماه 1340 در روستای توتستان ممسنی دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در شهر نورآباد گذراند. با شروع جنگ تحمیلی اسلحه را بر قلم ترجیح داد و برای اولین بار در آبان ماه 1360 با تعدادی از دوستانش راهی جبهه شد. دوران آموزشی را گذراند و در عملیات طریق القدس شرکت کرده و مجروح شد. پس از چند روز استراحت مجدد به جبهه بازگشت و در عملیات رمضان شرکت کرد. در همان سال به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست . پس از چند سال حضور مستمر در جبهه های جنگ ، در خرداد 1364 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی علوم انسانی شد و سپس به دانشگاه جبهه باز گشت .
او فرماندهی گمنام و پاسداری مخلص بود. در طی چند سال خدمت در سپاه الگوی همرزمانش بود . سید خدابخش در عملیات های سرنوشت سازی همچون فتح المبین ، فتح خرمشهر ، طریق القدس ، رمضان ، محرم و والفجر ها ، خیبر و قادر حضور داشت. او بعد از رشادتهای فراوان ، در عملیات قادر در منطقه ی غرب ( اشنویه عراق ) به عنوان فرمانده گروهان علی بن ابیطالب (ع) شرکت کرد و سرانجام در 19 شهریور ماه 1364 به آرزویش یعنی شهادت رسید.
 
 
متن خاطره: عهد دو برادر، در کنار هم تا شهادت
يکشنبه شب 8 آذر 1360 حمله شب ساعت 21 شروع شد. ما را در کانال بردند. من آر پی جی داشتم و امرالله هم کمک آر پی جی بود. با هم عهد بستیم که لحظه به لحظه با هم باشيم تا بتوانيم يک ديگر را ياري کنيم. خلاصه اکبر صداقت فرمانده گروهان ما بود.
 
برادر شهيد حشمتی فرمانده گردان ما بود. برادر خداداد شهنهی فرمانده دسته ما بود. حمله شروع شد ما خيلی می ترسيديم چون اولين مرتبه ما بود در راه که می رفتيم شهيد در کانال انداخته بود. خودم و اسدالله مواظب هم بوديم تا اين که به خاک ريز اول عراقی ها رسيديم.
 
خاکریز عراقی ها - استقرار در خاکریز سوم
 آتش بلند بود. حمله کرديم. سه خاک ريز از دشمن گرفتيم و پشت خاک ريز سومی مستقر شديم. در حالی که نشسته بوديم يک مرتبه صدای تانک عراقی ها به گوش ما رسيد. بچه ها صدايم زدند. گفتند «تانک دارد به طرف ما می آيد، مگر آرپی جی زن نيستي بلند شو و کارش را تمام کن...»
 
تانکی غرق در آتش
خلاصه به برادر اسدالله گفتم بلند شو برويم روي خاک ريز بلند شديم و روي خاک ريز رفتيم نمي توانستيم سر را بلند کنيم آتش دشمن روي خاک ريز خيلي شديد بود. ما گذاشتيم تا تانک ها را ولي آن به 100 متري رسيد موشک آر پي جي 7 را به سوي او با بسم الله روانه کردم يک مرتبه تانک را غرق آتش ديدم.
 
 
ادامه دارد...
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده