خاطره خودنوشت شهید موسوی (3)
شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «یک مرتبه ديديم يک نفر به طرف ما مي آيد. بعد از چند ايست برادران مرحمتی که تير بار چي بود او را به...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطرات یک پاسدار
 
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید سید خدابخش موسوی در سوم خرداد ماه 1340 در روستای توتستان ممسنی دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در شهر نورآباد گذراند. با شروع جنگ تحمیلی اسلحه را بر قلم ترجیح داد و برای اولین بار در آبان ماه 1360 با تعدادی از دوستانش راهی جبهه شد. دوران آموزشی را گذراند و در عملیات طریق القدس شرکت کرده و مجروح شد. پس از چند روز استراحت مجدد به جبهه بازگشت و در عملیات رمضان شرکت کرد. در همان سال به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست . پس از چند سال حضور مستمر در جبهه های جنگ ، در خرداد 1364 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی علوم انسانی شد و سپس به دانشگاه جبهه باز گشت .
او فرماندهی گمنام و پاسداری مخلص بود. در طی چند سال خدمت در سپاه الگوی همرزمانش بود . سید خدابخش در عملیات های سرنوشت سازی همچون فتح المبین ، فتح خرمشهر ، طریق القدس ، رمضان ، محرم و والفجر ها ، خیبر و قادر حضور داشت. او بعد از رشادتهای فراوان ، در عملیات قادر در منطقه ی غرب ( اشنویه عراق ) به عنوان فرمانده گروهان علی بن ابیطالب (ع) شرکت کرد و سرانجام در 19 شهریور ماه 1364 به آرزویش یعنی شهادت رسید.
 
 
متن خاطره: زخمی شدن صدراله
بقيه تانک ها عقب نشينی کردند و يک مرتبه ديدم ناله شديدی پشت سرم بلند شده ديدم تا صورت برادر صدر الله بخشي پر از خون است. گمان می بردم که تير کاليبر به او خورده گفتم بچه ها بيائيد بخشی تير خورده. بعد که او را به پائين خاک ريز برديم تا آتش عقب آر پی جی من صورت او را سوزانده.
خلاصه لحظه هاي شيرينی بود هر آن در فکر مرگ بودم ديگر اميدي به برگشتن نداشتم نشسته بوديم و تعريف می کرديم که چه چيز باعث شد که اين تانک را من بزنم البته معجزه و امام زمان ياری کرد.
 
هدفم شهادت است
يک مرتبه ديديم يک نفر به طرف ما مي آيد. بعد از چند ايست برادران مرحمتی که تير بار چي بود او را به رگبار بست و رفتيم تا يک عراقی است... خلاصه صبح شد و به من خبر دادند که کرامت گودرزی زخمی شده هيچ تأثيری به من رخ نداد. چون هدفم همين است که بايد يا شهيد شوم و يا زخمی و يا اسير و يا سالم برگردم. لحظه به لحظه خودم با برادرم اسدالله با هم بوديم. صبح شد از بچه های خودمان فقط اعظم و اسدالله و برادر شهيد محمد خسروی و حميد رضازاده و حميد مرحمتی و عبدالحسين ميرزائی و شهيد سعيدی از کازرون با هم بوديم.
 
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده