شهيد فريدون کاردانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: باران نسبتاً تندي که از ديشب باريدن گرفته بود بعد از ظهر از بارش ايستاد . نماز ظهر را به جماعت خواندم که البته احد در سمت راست من ايستاده بود .
خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (3)
 
 
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد فريدون کاردانی در 30 شهريور سال 1340 در آبادان ديده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را از 6 سالگی آغاز کرد و تا سوم دبیرستان ادامه داد. با آغاز جنگ تحميلي کلاس درس را رها کرد و با حضور در پايگاههاي مردمي و بسيج شهر آبادان با مزدوران بعثي به مقابله پرداخت.
دوران سربازي را در پادگان شهيد چمران سپري کرد. پس از پايان خدمت مشتاقانه به سوي جبهه شتافت و اين بار در قسمت ديده باني دوستانش را ياري مي کرد وی سرانجام در 15 آذر ماه سال 1363 در اثر اصابت ترکشهاي آتشين خمپاره در ناحيه کمر ، پهلو و قلب با فريادهاي يا حسين ، يا حسين (ع) و قرائت سوره هائی از قرآن به شهادت رسید.

متن خاطره روزنوشت:

 4 دی 1360 امروز هم مانند روز قبل سرمان خيلي شلوغ  بود . امروز با بي سيم  همچنين نامه اي براي خانواده ام نوشتم و به دست يکي از برادران پاسدار دادم که آن را ببريد . در آخر شب هم ساعت 11 شب بعد از پايان نگهباني به شستشوي لباس هايم پرداختم که تا 12/5 مشغول کار بودم . همچنين صبح مرخصي گرفتم و به اتفاق يکي از دوستانم به نام احد باستان به بيمارستان سعدي و صحرائي جهت ملاقات پدرم رفتيم ولي گفتند که مرخص شده است .

 5 دی 1360 طبق معمول امروز نيز به مرتب کردن دسته هاي گردان پرداختيم . ناگفته نماند که نام فرمانده ي ما برادر زماني است . بعد از ظهر گفتند که همگي اثاثيه خود را جمع کنند که عازم جبهه شويم . ما هم اينکار را کرديم  ولي به علت مسائلي در لحظات آخر از اين کار منصرف شديم . چون در اين موقع غروب بود همگي در مساجد پادگان به نماز جماعت ايستاديم . پس از آن شام را در رستوران پادگان صرف کرديم که آش رشته بود . بعد از خوردن شام به عزاداري و سينه زني در مسجد پادگان پرداختيم و پس از اين مراسم به پاي سخنراني يک برادر روحاني نشستيم . نام اين برادر روحاني آقاي صداقت است که سخنان خود را پيرامون دلاوري هاي امامان ما ايراد کرد . در خاتمه هم نوحه ي جالبي خواند .


 6 دی 1360 امروز صبح بعد از نماز مطابق معمول به ورزش صبحگاهي پرداختيم . بعد از ورزش مراسم صبحگاهي اجرا شد که در طول آن يک نوحه توسط يکي از برادران سروده شد . بعد از آن و پس از صرف صبحانه تا ظهر بيکار بوديم . نماز ظهر و عصر را در مسجد پادگان به جماعت خوانديم . نهار را که پلو کشمش و خورشت قيمه بود به همراه دوستم برادر نجفي در آسايشگاه خورديم . بعد از ظهر هم کمي به تماشاي مسابقه ي فوتبال برادران هم قطار خود نشستم . ناگفته نماند که يک دوست جديد به نام فرهاد حاجي وند به ما اضافه شده است که بچه ي شيراز و اهل بوشهر است . او هم بي سيم چي گردان است . در ضمن ظهر تعدادي از دوستانم ( طبا رضا زاده _ احد باستان _ جعفر بهره دار ) را که جزء گروهان قائم بودند به خوابگاه ديگري منتقل  کردند . در حال حاضر من و غلام حسن مطيع و سياوش خسروي و جاويد حسن زاده در خوابگاه فعلي مانده ايم که به غير من و مطيع ، بقيه دوستاني که نام بردم در گروهان حر هستند . بعد از صرف شام سري به دوستانم در خوابگاه جديدشان زدم _ در اين موقع که همزمان با شروع اخبار راديو بود توسط راديوي يکي از برادران که روشن بود مطلع شديم که رزمندگان اسلام در جبهه هاي قصر شيرين و غرب پيروزي هاي چشمگيري به دست آورده اند

.7 دی 1360 ساعت 9:30 صبح بود که تمام بچه هاي گردان را به صف کرده و به همگي 48 ساعت مرخصي دادند من و ساير دوستانم طبا _ جعفر _ احمد _ نجفي _ سياوش _ جاويد _ مطيع به اتفاق چند تن ديگر  از بچه هاي گردان از پادگان که به فلکه ي فرودگاه آمديم  و در گاراژ ميهن تورس بليط براي ساعت 10:30 به مقصد کازرون گرفتيم . در بين راه من و بچه ها به همراه هم به شعار دادن و خواندن سرودهاي انقلابي پرداختيم . به محض اين که به کازرون رسيديم همان جا بليط  براي فردا ساعت 1:30 بعد از ظهر تهيه کرديم . شب بنا به قراري که گذاشته بوديم به خانه ي سياوش خسروي رفتم که طبا _ جاويد _ مطيع _ احد و بهره دار نيز در آن جا بودند . نا گفته نماند که شام هم دعوت سياوش بوديم .


 8دی1360 ساعت 9:30 جهت خريد مقداري وسائل به بازار رفتم که يک ساک هم جزء آن ها بود . در بازار علي نوذري را هم ديدم ( يکي از بچه هاي گردان ) . به منزل که برگشتم هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود که جاويد و سياوش با موتورسيکلت به دنبالم آمدند . از آن جا کمي در خيابان ها تاب خورديم سپس به بسيج رفتيم . چون فکر مي کرديم که طبا و جعفر در آن جا هستند . چون نبودند برگشتيم و هر يک به سوي منزل خود رواه شد . ساعت 1:30 بعدازظهر بود که اتوبوس از کازرون حرکت کرد حدود ساعت 4:20 به شيراز رسيديم . از آن جا  يک اتومبيل گرفته و مستقيماً به پادگان آمديم . بقيه ي اوقات به طور معمولي سپري شد .

منبع: پرونده فرهنگی، مرکزاسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده