خواهر شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می نویسد: در اردیبهشت سال 1366 ، چهار ماهه باردار بودم و چون فرزند اولم دختر بود دوست داشتم این فرزندم پسر باشد و حتی نذر کرده و به حضرت ابوالفضل (ع) نیز متوسل شده بودم .


به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "محمد پژگاله" در 14 مهر ماه 1339  در خانواده اي مسلمان و متدين در  آبادان دیده به حهان گشود. در سن 6 سالگي تحصيل علم را آغاز کرد و سال اول ابتدايي را در دبستان کسري و سال هاي بعد ابتدائي را در مدرسه اقبال با موفقيت و با نمره هاي خوب پشت سر گذاشت. دوران راهنمايي را در مدرسه صادق هدايت با موفقيت به اتمام رساند و دوره تحصیلی دبيرستان را در مدرسه هشترودي در رشته  بازرگاني طي کرد و در سال 1359 موفق به اخذ ديپلم شد .
پس از شروع جنگ تحميلی به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست. پس از اتمام دوره تخصصي در واحد عمليات قسمت توپ 106 و سلاح هاي سنگين به عنوان يک نيروي مجرب به جبهه اعزام شد در اکثر عمليات هاي غرب و جنوب شرکت کرد.

او يک سال و نيم در غرب کردستان و اروميه مسئوليت قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) واحد طرح و عمليات قسمت ادوات مستقر در پادگان آموزشي بود. پس از آن به او پيشنهاد شد که در تهران به عنوان معلم آموزش دهد، ولي نپذیرفت و به جبهه رفت و در ستاد مرکزي قرارگاه خاتم الانبياء (ص) فعاليت کرد. شهید محمد پژگاله سرانجام در 14 اسفند ماه 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پيکر پاکش در بهشت زهرای کازرون به خاک سپرده شد.

خبر از آینده
خواهر شهید "محمد پژگاله" در خاطره ای می نویسد: در اردیبهشت سال 1366 ، چهار ماهه باردار بودم و چون فرزند اولم دختر بود دوست داشتم این فرزندم پسر باشد . و حتی نذر کرده و به حضرت ابوالفضل (ع) نیز متوسل شده بودم . یک شب خواب دیدم که در زیارتگاهی مشغول عبادت هستم و برادرم محمد ، بیرون از زیارتگاه زیر یک درخت ایستاده و یک پرچم سبز رنگ در دست دارد . تا او را دیدم به سویش رفتم و از فرط خوشحالی خواستم او را در آغوش بگیرم و ببوسم که او دستش را به طرف من آورد و گفت : « همان جا که هستی بایست و جلو نیا! »
- گفتم: «چرا؟»
*گفت: «هر موقع بچه ات را به دنیا آوردی آن وقت می توانی به من دست بزنی.»
-   خب ، حالا که دیدمت می خوام ازت یه سؤال بپرسم .
*  بپرس خواهر !
-   به نظر تو این بچه ای که در شکم من است دختر است یا پسر ؟
*  دختر است .
-   نه ، اشتباه می کنی محمد جان ؛ من می دانم که پسر است و حتی نذر کرده ام که نام او را عباس بگذارم .
*  نه ...نه ... مطمئن باش دختر است .
-  حالا که می گویی دختر است و این قدر هم مطمئنی ، دوست داری نام او را چه بگذارم ؟
* طیبه یا فاطمه ، از این دو اسم هر کدام را دوست داری بگذار... دیگر باید بروم .
من همین طور که از رفتن او ناراحت بودم از خواب بیدار شدم ؛ و بعد از پنج ماه خداوند دختری به من عنایت کرد و من به پیشنهاد برادرم محمد ، نام او را فاطمه گذاشتم .


انتهای متن/
منبع: کتاب دامنه های آبی بهشت
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده