خاطره ای از شهید "محمد اسلامی نسب"؛
همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: شب بیست ودوم بهمن بود ، گردانها تازه از خط برگشته بودند .بچه ها عصر را استراحتی کرده بودند و شب ، شوخ وشنگ ، سالگرد پیروزی انقلاب را به ابزار شادمانی پرداختند وچنان تیراندازی کردند که صدای شلیک گلوله ها مقرهای نزدیک را به این و هم و گمان انداخت که دشمن پاتک کرده است!
آژیر سکوت

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "محمد اسلامی نسب" در سال 1333  در روستای لايزنگان داراب فارس دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات را در روستای خود گذراند و در سال 1349 به شيراز آمد و در حوزه علمیه مشغول تحصیل شد. در سال 53 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 2 پسر و 3 دختر بود.
 پس از پيروزی انقلاب طولي نکشيد که جنگ کردستان شروع شد با شنيدن پيام امام روانه کردستان شد و به مدت سه ماه دليرانه جنگيد و پيروزمندانه به شيراز برگشت .
هنوز خستگي جنگ کردستان را در بدن داشت که جنگ تحميلي عراق شروع شد. و او داوطلبانه به نيروهای شهيد چمران ملحق شد و از اولين کساني بود که لباس مقدس پاسداري پوشيد و با سمت گروهان و فرمانده گردان در عملیاتهای فتح المبين ، والفجر 2 ، عمليات بدر (که از ناحيه چشم مجروح شد)، عمليات والفجر 8 (دراین عملیات شيمياي شدند) شرکت کردند.
شهید محمد اسلامی نسب سرانجام در چهارم دی ماه 65 در عملیات کربلای 4 پس از پيشروی در خاک عراق به فيض عظماي شهادت رسيد. پیکر پاک و مطهرش پس از مدتی مفقودیت به شیراز انتقال یافت و با حضورگسترده مردم شیراز ضمن تشییع با شکوه در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.
متن زیر خاطره ای است یه روایت همرزم شهید "محمد اسلامی نسب":


آژیر سکوت
شب بیست ودوم بهمن بود ، گردانها تازه از خط برگشته بودند .
بچه ها عصر را استراحتی کرده بودند و شب ، شوخ وشنگ ، سالگرد پیروزی انقلاب را به ابزار شادمانی پرداختند وچنان تیراندازی کردند که صدای شلیک گلوله ها مقرهای نزدیک را به این و هم و گمان انداخت که دشمن پاتک کرده است !
فرماندهان هرچه بیشتر به آرام کردن بچه ها سعی می کردند ، کمتر از عهده آن بر می آمدند . شهید « اسلامی نسب »
با دیدن چنین موقعیتی مرا صدا کرد و گفت : « برو تمام آمبولانسهای مقر را روشن کن تا آژیرکشان در محوطه مقر دور بزنند .»
سریعا خود را به موتوری رساندم و دستور « فرمانده » را اجرا کردیم .
در کمتر از یک دقیقه شلیک ها قطع شد و سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت .
وقتی از او علت این اقدام هوشمندانه را پرسیدم.
گفت : « آمبولانسها که آژیر می کشند ، بچه ها فکر میکنند بر اثر شلیک آنها حادثه ای پیش آمده است ، بنابراین دست از تیر اندازی بر میدارند و به چادرهایشان می روند » که همین طور هم شد .


انتهای متن/
منبع: کتاب رواق خوانی سنگر، راوی همرزم محسن کشاورز


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده