نوید شاهد - شهيد "عطاءالله مرادی" در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نور ضدهوائی‌ها هم چون ستاره هاي بسيار به آسمان پرتاب مي‌شد، بسيار هيجان زده بوديم، در ضمن نور سرخي از پالايشگاه بدن ما را رنگي مي کرد...» متن خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
ستاره هایی در آسمان از جنس ضد هوائی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "عطاءالله مرادی" 15 اسفند 1340 در یکی از روستاهای اردکان در خانه اي گلي دیده به جهان گشود. روزگار را با فقر و سختي سپري نمود. 6 ساله بود که راهی مدرسه شد. به علت فقر و تنگدستی به اجبار او به صورت شبانه درس می خواند تا روزها کمک خرج خانواده باشد.
سال 1359 دو ماهی از آغاز سال تحصيلي نگذشته بود که هوای جبهه رفتن به سرش افتاد. پس از آموزش دوره تکاوري و آموزش سلاح سبک به جبهه اعزام شد. او فعاليتش را در جبهه آبادان همراه با ساير برادران جهادگر آغاز کرد. وی سرانجام 3 تیر ماه 1360 در حال ساخت سنگر به شهادت رسید.


متن خاطره:
هل من ناصر ينصرني " پيامت را حسين جان لبيک مي گوئيم و جانمان را به کف اخلاص مي گذاريم براي احياء اسلام. اينجانب عطاالله مرادي فرزند بهمن ساکن شيراز - روز چهارشنبه 3دی ماه 1359 ساعت 4 بعد از ظهر با قلبي پر از ايمان و شوق بسوي راه انسانیت قدمهايمان را به رکاب اتوبوس گذاشتيم. شب مهتاب راه را برايمان روشن مي ساخت و ما با عشق و شوق فراوان سينه بيابان را مي شکافتيم. بچه ها صلوات مي فرستادند و خوشحال بودند بالاخره پس از گذراندن جاده هاي پرپيچ و خم به ماهشهر رسيديم اما جهاد را بلد نبوديم ساعت 2:30 دو نيم بعد از نيمه شب بود من و يکي از رفقا بنام رحمان از اتوبوس پياده شده و به دنبال جهاد پس از گذشتن از چندين خيابان موفق به پيدا کردن جهاد شديم به آنجا رفته شب را در سالن با خوشحالي به صبح رسانديم.

در گرای دشمن

 صبح روز بعد یعنی 4 دی ماه ساعت 11 يازده از ماهشهر به سوي آبادان اين شهر خون حرکت کرديم ما با دو جيپ شهباز به راهمان ادامه مي داديم. مجبور بوديم که از نيمه راه برويم اما چون باران باريده بود ماشين ها دم به دم گير مي کردند. با شعار و تکبير ماشين را آزاد کرديم اما ما را به زير گرا گرفتند و به اطرافمان خمپاره مي افتاد. اين لحظه ها گرچه مقداري دلهره بوجود مي آورد اما اراده و خشم بچه ها بيشتر مي شد. خلاصه از اين بيابان که تا چشم کار مي کرد بيابان بود و ديد وجود نداشت گذشته و به جاده خاکي و سنگرهاي شيرمردان قهرمان رسيديم و سپس به جهاد آمديم.

در ميان آتش خمپاره
 لحظه رسيدن ما به جهاد تقريباً ساعت 3:30 روز پنج شنبه 4 دی ماه بود. شب کارهاي همه معلوم شد کار من راننده و کمک دينام پيچ بود؛ ولي صبح هنگام بلند شدن دست و پاي تنگ ديديم و تا ظهر به نظافت پرداختيم. بعد از ظهر سه نفر از برادران ما براي درست کردن لودر به جبهه رفتند و با درسي بزرگ از برادران ايثارگرمان از برادراني که جانشان را به کف اخلاص گذاشته در ميان آتش خمپاره مي جنگند.

ستاره هایی در آسمان از جنس ضد هوائی
 شب شد نور ضد هوائي ها هم چون ستاره هاي بسيار به آسمان پرتاب مي شد بسيار هيجان زده بوديم در ضمن نور سرخي از پالايشگاه بدن ما را رنگي مي کرد. امشب به تاريخ 7 دی ماه  برادر ما براي مأموريتي اعزام به خط اول جبهه براي سنگر کندن مي شدن و اما همين شب خود من براي روشن ساختن بلدوزر به خط اول جبهه مي رفتم.


ادامه دارد...
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده