نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 41 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: همه چشم انتظار بقیه نیروهای گردان بودیم و با هر قدمی که بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد، به میانه های روستا رسیده و خبری از یاران نشد، بیشتر نگران و هراسان شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درها هر کدام جان پناهی یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه گردان شدیم .

به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 41 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می‌کند:

با شهادت پیک دلاور گردان و مجروحیت تعداد دیگری از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب باز می گردند ، نفرات گردان مدام در حال کاهش و کم شدن بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم آتش بی امان دشمن افزوده می شد ، اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم ، نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و به صورت پی در پی منفجر می شدند ، در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند . به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد ، واقعاً باورنکردنی بود ، دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند .

گروهان

کم کم منازل روستا دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می داد ، آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن به قدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شود ، تعدادی زخمی و شهید می شوند و عده ای هم پیکر زخم خورده ها را به عقب منتقل می کنند ، تعدادی هم ترسیده و با عقب ماندن از ستون ، یواشکی از بند جیم استفاده کرده و به عقبه بر می گردند ، گردان دواطلبان تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفر پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم ، خلاصه زیر بارانی از گلوله و ترکش به ورودی روستا رسیده و سردار رستمخانی از رزمندگان گردان خواست که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند .

به اميد رسيدن نيروها

ماموريت اصلی گردان ، کمک به بچه های درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود . دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد و مقابله با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن بودند .

با برادران دلاور محرمعلی الماسی و (شهید) مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و چند تن از رزمندگان دلاور و باغیرت اردبیلی و تبریزی و یک رزمنده امدادگر به عنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد ، اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم شده و با شتاب به راه خود ادامه دادیم ، به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی می کنند ، رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هرکدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم ، برادر الماسی از لحظات درگیری استفاده و تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجکی سنگر را خاموش کرد ، دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا می رویم ، یکدفعه آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چندنفر از هم‌رزمان بشدت زخمی می شوند ، چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک می کردند.

انتظار

زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی هم قطاران به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چندتا نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار شان شدیم ، با پایان درگیری و تیراندازی رزمندگان زخمی ، توسط برادر امدادگر و تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم به راه خود ادامه دادیم ، حالا فقط ما بچه های زنجانی مانده بودیم و یک روستایی غریب و ناشناس و با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همه چشم انتظار بقیه نیروهای گردان بودیم و با هر قدمی که بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد ، به میانه های روستا رسیده و خبری از یاران نشد ، بیشتر نگران و هراسان شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درها هر کدام جان پناهی یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه گردان شدیم ...

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده