خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «3»
نوید شاهد - شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به اتفاق برادر كدخدا به ميدان آمديم و بچه ها را سازماندهی كرديم و قرار شد كه بقيه سازماندهی در ساعت 4 انجام شود و...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
تیپ عاشورا، معاونت گردان امام حسین(ع)
 
 

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "حسين رنجبر اسلام لو" یکم شهریور سال 1339 در شیراز دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد. او هوش بالایی داشت و در مدرسه بسيار موفق بود. سال 1357 موفق به اخذ ديپلم شد. 
حسین از اولين نفراتی بود که در سپاه پاسداران مشغول خدمت شد. با وجودی که در اداره برق پیشنهاد کار برای او شده بود، اما سپاه را انتخاب کرد. با شروع درگیری در  غرب کشور راهی کردستان شد.
 
پس از بازگشت از کردستان با سمت فرمانده عمليات سپاه شيراز به خدمت ادامه داد و به مبارزه با اشرار و منافقين پرداخت. سال 1359 ازدواج کرد که ثمره آن پيوند دو فرزند بود. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 10 آبان سال 1361 مصادف با 14 محرم الحرام به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: گشت در پادگان/ قسمت 2

متن خاطره خودنوشت: سازماندهی نیرو ها در جوار شهید کدخدا

 14 آبان ماه 1360 صبح زود جهت نماز بيدار شدم. به علت خرابی، توالت ها خيلی شلوغ بود. به هر صورت نماز را به جا آورديم. سپس تا ساعت 7 دراز كشيديم. بعد همه ی بچه ها را در ميدان صبحگاهی جمع كرديم و حاجی سلطانی قرآن خواند. سپس برادر بنائيان برای بچه ها صحبت كرد و قرار شد گروهی كه در پادگان گلستان دوره ديده بودند ساعت 10:30 در ميدان صبح گاه جمع شوند. بقيه هم جهت صبحانه پراكنده شدند.
 
دعای كميل
 
ساعت 13:30 به اتفاق برادر كدخدا به ميدان آمديم و بچه ها را سازماندهی كرديم و قرار شد كه بقيه سازماندهی در ساعت 4 انجام شود. همين طور شد و در ساعت 6 حاجی سلطانی بچه ها را جمع كرد و تا ساعت 8 به سينه زنی مشغول شدند (از صبح قرار شد كه حاجی سلطاني مسئول برادران مستقر در پادگان 92 زرهی شود) سپس بچه ها جهت شام به محل استقرار خود رفتند و بعد از شام مراسم دعای كميل با حال بسيار خوبی برگزار شد و بعد هم سينه زنی و اين دو برنامه تا ساعت 22:30 شب ادامه داشت.
 

عطر خوش حضور یار، فضا را عطر آگین کرد
 ساعت 24 شب بود كه ناگاه با صدای بچه ها که می گفتند امام زمان (عج) آمده از خواب پریدم و سراسیمه از پله ها بالا رفتم و ديدم كه بچه ها در طبقه سوم مشغول سينه زدن هستند. بوی خوشی فضا را عطرآگین کرده بود. بچه ها می گفتند اين بوی عطر قبلاً از پشت بام بوده و عطرش هر لحظه زيادتر مي شد. بچه ها با شور و حال فراواني سينه مي زدند و مي گفتند يا حجت ابن الحسن عجل علی ظهورك و خيلی ذکرهای تكان دهنده ای بود. ديگر كه گويا اين حالت در سينه زنی و دعا و غيره به بچه ها دست داده بود.
انتهای متن/
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده