سیری در زندگی پاسدار شهید "سیدحسن قادری"؛
نوید شاهد - «فرزندم میلاد جان اگر بزرگ شدی دست خطم را بخوان و نسبت به بزرگترها و اطرافیان تعصب داشته باش، تعصب و احترام خصلت مردان با غیرت و شجاع است». آنچه خواندید بخشی از یادداشت شهید "سید حسن قادری" است، در ادامه شما را به خواندن زندگی و متن کامل یادداشت این شهید والامقام دعوت می‌کنیم.

به گزارش نويد شاهد كردستان؛ شهید سید حسن قادری روز نهم تیر ماه سال 1345 از خانواده ای مومن و معتقد در روستای سوربان از توابع شهرستان مریوان به دنیا آمد.

کودکی

سید حسن ایام کودکی را زیر سایه پر مهر پدر و مادر در زادگاهش سپری کرد و با رسیدن به سن 6 سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد، با هوش سرشاری که داشت مقطع ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند.

وی برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی راهی شهرستان مریوان شد و تا پایان دوره راهنمایی به تحصیل ادامه داد.

ازدواج

پس از پایان دوره راهنمایی ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد. در سال 1371 با خانمی از خانواده ای نجیب ازدواج کرد و ثمره این پیوند یک پسر و یک دختر است.

خصوصیات اخلاقی

سید حسن با قرآن مانوس بود و دیگران را نیز به خواندن و تامل در آیات قرآن و انس با این کتاب آسمانی تشویق می کرد.

سخاوت‌مندی از بارزترین خصیصه‌های اخلاقی سید حسن بود. همین خصوصیت اخلاقی یاد او را در بین مردم منطقه و کسانی که با اخلاق و معنویاتش آشنا بودند زنده تر کرده است.

مدافع حق بود و از مظلومان دفاع می کرد به طوریکه با دیدن کوچکترین ظلمی خونش به جوش می آمد.

فعالیت نظامی

وی با روحیه و علاقه‌ای که به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران داشت، روز یکم اردیبهشت ماه سال 1371 به عنوان بسیجی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مریوان درآمد.

شهادت

این پاسدار دلاور سرانجام پس از سالها جهاد خستگی ناپذیر روز چهارم آبان ماه سال 1382 در حین ماموریت و تعقیب ضد انقلاب، که از طرف یگان ویژه تیپ 2 لشکر 22 بیت المقدس اعزام شده بود به علت صعب العبور بودن منطقه دچار سانحه رانندگی شده و به شهادت رسید.

چند خط برای فرزندم

«بسمه تعالی»

در روز بیستم مهرماه سال 1379 راس ساعت سه بامداد پدرم به رحمت خدا رفت و در ساعت ۵ صبح به منزل یکی از اقوام زنگ زدند و خبر از دنیا رفتن پدرم را از این طریق به ما دادند و ساعت 7 صبح من و برادرانم به روستای سوربان رسیدیم.

تا وقتی که زنده هستم این تاریخ و ساعات و لحظه های تلخ را فراموش نمی کنم. یکی از تلخترین روزهای عمرم همان روز بود و مانند تفصیر فیلم همیشه در ذهنم ماندگار است.

این چند خط را برای فامیل و فرزندانم نوشته ام که به یادشان بماند.

در ضمن وقتی ما به روستای سوربان رسیدیم مادرم به همراه برادرم و عمویم امورات مربوط به کفن و دفن پدرم را انجام داده بودند وقتی به مسجد رسیدیم با دیدن پیکر بی جان پدرم نتوانستم بر احساساتم غلبه کنم و بی اختیار اشکهایم جاری شد همان لحظه احساس کردم پیر شده ام و این را خودم به خوبی با دیدن ظاهرم متوجه شدم. پس از ادای نماز میت پیکر پدرم را با دستان پر مهر مردم منطقه خاکسپاری کردیم.

هنوز چند هفته از مرگ پدرم نگذشته بود و من نیز 34 سال بیشتر سن نداشتم اما کسانی که من را میدیدند از محاسن سفید و سن کمی که داشتم تعجب می کردند.

با خودم می گفتم رنگ رخساره خبر دارد از سر درون، اما از درون من کسی خبر نداشت. عزیزان بدانید هر کس پدر و مادرش را شکرگزاری نکند و سپاس نگوید شکر خدای را هم به جای نیاورده است.

فرزندم میلاد جان اگر بزرگ شدی دست خطم را بخوان و نسبت به بزرگترها و اطرافیان تعصب داشته باش، تعصب و احترام خصلت مردان با غیرت و شجاع است.

کوچک شما "سید حسن قادری"

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده