خاطره خودنوشت شهيد "براتعلی کبيری" «1»
نوید شاهد - شهيد "براتعلی کبيری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از اينکه هوا نسبتا آرام شد و طوفان تمام شد، ديديم ابر سياهی سراسر آسمان را فرا گرفته و باران شروع کرد به باريدن و اول نم نم می باريد که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.  
خاطره

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "براتعلی کبيری" با نام مستعار اکبر دوم فروردین ماه 1341 در خانواده مذهبی و مستضعف به دنيا آمد. 6 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدايی را در دبستان سعدی علی آباد کمين به پايان رساند.
دوره تحصیلی دبيرستان را در مدرسه 22 بهمن سعادت شهر گذراند. این دوره همزمان شد با اوج گیری انقلاب اسلامی. او از انقلابيون و مبارزين منطقه بود که در اکثر راهپيمايی ها و تظاهرات و پخش اعلامیه برعليه رژيم طاغوت شرکت می کرد. سال 1359 موفق به اخذ مدرک ديپلم با معدل بالا شد. پس از آغاز جنگ تحميلی آذر سال 1360به جنوب اعزام شد.
وی سرانجام 19 آبان ماه 1361 در عمليات محرم، منطقه عين خوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. پيکر مطهر اين شهيد بزرگوار در گلزار شهداء علی آباد کمين به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت(۱): هوای طوفانی در یک حمله
بیمه تعالی | دهم تا سیزدهم آبان سال 1361. بعد از چندين روز انتظار کشيدن امشب و فردا شب کردن بالاخره روز دوشنبه 10آبان ماه 1361 فرمانده تيپ برای برادران طی سخنرانی گفت که امشب حمله است. همه شاد و خوشحال بودند و منتظر ساعت حرکت. ما همه که اورژانس بوديم تقسيم شدیم و هر بی ام پی را به يک گردان دادند و بی ام پی ما سهميه گردان 965 شد. رفتيم پهلوی بچه های گردان و عصر آن روز هنوز هوا تاريک نشده بود که هوا طوفانی شده و باد به شدت خاک ها را بر سر و روی ما می زد و ما پيش خودمان می گفتيم اين ها همه خواست خداست چون امشب عمليات است و خدا می خواهد ديد دشمن را کور کند.

جاری شدن سیل در جبهه های جنگ
 بعد از اينکه هوا نسبتا آرام شد و طوفان تمام شد، ديديم ابر سياهی سراسر آسمان را فرا گرفته و باران شروع کرد به باريدن و اول نم نم می باريد. ما همه رفتيم داخل بی ام پی نشستيم تا باران نخوريم. چند دقيقه ای نشستيم ديديم تگرگ بشدت می بارد و سر و صدای برادران بلند است. مثل اينکه چادرهايشان را آب گرفته است. برادر راننده بی ام پی بلند گفت: "برويم از پشت خاکريز بالا که آب اينجا رو می گيره." درب عقب را باز کرد که برود ديديم آب می خواهد بياد داخل و سريع درب را بست و از درب بالا بيرون رفته و پشت بی ام پی نشست و روشن کرد و سريع دنده عقب گرفت و به لطف خدا آمد بيرون بعد که آمد مقداري جلوتر ايستاد درب را باز کرديم. ديديم جايی که ايستاده بوديم آب گرفته و قسمت های ديگر مثل سيل داره آب مياد و تمام چادرها را آب گرفته.

اين لشکر حق، عازم کربلاست امشب
چند دقيقه ای داخل نشستيم بعد که باران تمام شد، هوا هم کم کم صاف شد و لحظه ای بعد هوای خيلی خوبی بود و آمديم بيرون رفتيم وضو گرفتيم و نماز خوانديم و شام آن شب هم تخم مرغ بود و چون باران آمده بود و همه جا خيس بود و وسيله هم نداشتيم چند تا کنسرو از برادران امدادگر گرفتيم و خورديم و منتظر بوديم تا دستور حرکت بدهند. سر شب گروه تبليغات نوحه «اين لشکر حق، عازم کربلاست امشب»را پشت بلندگو گذاشته بودند و با شنيدن اين نوحه حال و هوای ديگر پيدا کرده بوديم و دلمان بيشتر شور می زد براي رفتن. چون خسته بوديم بعد از صرف شام خوابيديم ولی سر و صدای توپ و خمپاره نمی گذاشت بخوابيم و از همان سر شب آتش تهيه می ريختند.


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده