نوید شاهد - شهيد "براتعلی کبيری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «...برادران گردان هم شاد و خوشحال بودند و تکبيرگويان برای ما دست تکان می دادند. خيلی شادمان بودند، زيرا که بلندترين تپه را از اشغال متجاوزان بعثی بيرون آورده بودند...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
۳ خاطره

به گزارش 
نوید شاهد فارس، شهيد "براتعلی کبيری" با نام مستعار اکبر دوم فروردین ماه 1341 در خانواده مذهبی و مستضعف به دنيا آمد. 6 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدايی را در دبستان سعدی علی آباد کمين به پايان رساند.
دوره تحصیلی دبيرستان را در مدرسه 22 بهمن سعادت شهر گذراند. این دوره همزمان شد با اوج گیری انقلاب اسلامی. او از انقلابيون و مبارزين منطقه بود که در اکثر راهپيمايی ها و تظاهرات و پخش اعلامیه برعليه رژيم طاغوت شرکت می کرد. سال 1359 موفق به اخذ مدرک ديپلم با معدل بالا شد. پس از آغاز جنگ تحميلی آذر سال 1360به جنوب اعزام شد.
وی سرانجام 19 آبان ماه 1361 در عمليات محرم، منطقه عين خوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. پيکر مطهر اين شهيد بزرگوار در گلزار شهداء علی آباد کمين به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت قسمت ۳: روشنایی هوا
آنها به جلو رفتند و ما هم منتظر مانديم. پس از ساعتی ديديم جايی که ما ايستاده ايم شديد دارند می کوبند و چند تا خمپاره هم نزديک آمبولانس ها و بی ام پی خورد احساس کرديم که اگر تا چند لحظه ديگر بمانيم ممکن است خمپاره روی بی ام پی بخورد و همگی نابود شويم. بالاخره حرکت کرديم رفتيم جلو ديديم برادران دارند می آيند و چند تا مجروح همراه آنها بود مجروحين را سوار بر بی ام پی کرده و به آمبولانس ها رسانيديم و به عقب برگشتيم و چند تايی ديگر از برادران که مجروح شده بودند با بی ام پی آورديم و آمديم کنار پل و به آمبولانس ها داديم و دوباره برگشتيم. يکی از برادران گفت: بيا برويم جلو يکی از برادران مجروح مانده آنجا. رفتيم ولی  نتوانستيم آن برادر را پيدا کنيم و يک نفر از برادران که از تيپ علی بن ابی طالب تنها مانده بود آورديم و وقتی برگشتيم برادران نبودند و نفهميديم کجا هستند. همين طور ناراحت بوديم و پهلوی برادر رودکی آمده و گفتيم تماس بگيريد تا بفهميم کجا هستند. آن برادر تماس گرفت و گفت که روی بلندترين تپه هستند و قرار شد که همانجا بمانيم و آنها دو نفر بفرستند برای راهنمايی ما، آنجا مانديم هوا کم کم روشن می شد نماز صبح را خوانديم و بعد از اينکه هوا صاف شد. برادر رودکي يکي از برادران را با موتور فرستاد تا جای برادران را پيدا کند و چند دقيقه ای بعد آن برادر آمد و گفت: بيائيد برويم . 

شادی برادران گردان
ساعت حدود 7 صبح بود مقداری مهمات زديم و رفتيم تا به بالای تپه رسيديم ديديم که چندين ماشين ايفا و تانک داخل جاده هستند و برادران مجروح هم آن بالا سريع ماشين ها را جا به جا کرديم و راه را باز کرده رفتيم بالا مهمات ها را خالی کرديم و مجروحين را سوار بر بی ام پی کرديم. در بين ماشين ها کشته های عراقی به چشم می خورد. برادران گردان هم شاد و خوشحال بودند و تکبير گويان برای ما دست تکان می دادند . خيلی شادمان بودند، زيرا که بلندترين تپه را از اشغال متجاوزان بعثی بيرون آورده بودند. 

پیروزی در عملیات
مجروحين را سريع به عقب آورديم و در بين راه به آمبولانس ها داديم و برگشتيم مقداری مهمات و آب و غذا برداشتيم و دوباره رفتيم بالای تپه حالا ديگر اون بالا خيلی شلوغ بود، آمبولانس ها رسيده بودند و مجروحين و شهدا را به عقب برده بودند و ماشين فرماندهان هم آنجا گشت می زد و همه روی تپه ای بلند رفته و اين طرف و آن طرف می گشتند و شاد و خوشحال بودند و خدا را شکر می کردند که در عمليات پيروز شده اند. در آنجا 5 تا تانک بود که رويش نوشته بودند تيپ امام سجاد و چند تا ماشين ايفا و جيپ فرماندهی بر يک جرثقيل همه را به غنيمت گرفته بودند. يک تانک هم رفته بود توی دره و نمی شد بالا بياوری. کم کم ظهر شد گفتند که گردان 965 آماده بشود برای حرکت و می خواستند بروند جلو روی تپه جايی که آزاد شده بود و پدافند کنند و در صورت پاتک دشمن در مقابل آنها... گردان حرکت کرد و ما هم حرکت کرديم رفتيم تا به آن تپه های بلندی که جلو بودند رسيديم. ديديم يک تريلی کمر شکن که يک بولدزر روی آن بود و به طرف عراق در جاده ايستاده با يک جيپ و دو نفر راننده آنها هم کنار جاده افتاده بودند.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده