شهادت : 15 فروردین
مي روم جبهه تا شکم صدام و صداميان را که پر از کينه و ظلم است در برابر ملت مسلم و ملت هاي ضعيفي هم چون ايران عزيز را بدرانم تا صداييش را از حلقوم خفه کنم
بسم رب الشهداء والصديقين
زندگينامه شهيد ابوالقاسم بارورز باب اناري : شهيد بزرگوار ابوالقاسم بارورز باب اناري فرزند علي آقا در روز دوم اسفند ماه 1344 در روستاي باب انار خفر جهرم متولد شد ايشان همانند ديگر برادران و خواهران خود در دامان والديني متديّن رشد و تربيت يافت ايشان از همان ابتداي دوران کودکي داراي هوش و ذکاوت خاصي بود و مورد افتخار خانواده اش بود . ايشان دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستاي باب انار گذرانيد و توانست با موفقيت و سربلندي مدرک تحصيلي مربوطه را اخد نمايد . شهيد ابوالقاسم در راهپيمايي ها و تظاهرات هايي که عليه رژيم پهلوي صورت مي گرفت حضورداشت و همگام با مردم و ديگر دوستانش به مبارزه و پخش بيانيه ها و اعلاميه هاي امام مي پرداخت و آن قدر جذب و سرگرم امورات مربوط به جريان انقلاب شده بود که درس و مدرسه را رها کرد و تا کلاس دوم راهنمايي بيشتر درس نخواند و هميشه مي گفت انقلاب و کمک به مردم و اطاعت از دستور امام خميني از درس و تحصيل و سواد داشتن واجب تر است . با پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي ، و سقوط رژيم پهلوي وضعيت کشور و مردم خيلي بهتر شد و مشکلات و گرفتاري ها حل شد . شهيد ابوالقاسم هم مجدداً به فکر افتاد که ادامه تحصيل بدهد که ديگر مقارن شد با شروع جنگ تحميلي و تجاوز عراق به خاک مقدس ايران اسلامي . بدين سبب ديگر از ادامه تحصيل صرف نظر کرد و براي اعزام به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل نام نويسي کرد و براي فراگيري آموزش هاي نظامي به سپاه جهرم آمد . شهيد ابوالقاسم در بسياري از عمليات ها ، خوش درخشيد . ايشان همراه برادر شهيدش ، احمد بارورز بسيار شجاع و غيور بود و از هيچ خطري واهمه اي نداشت و سرانجام در تاريخ 15/1/1363 در محور مهاباد - سردشت به فيض عظيم شهادت نائل گشت و پيکر پاک و مطهرش به زادگاه خويش يعني شهرستان جهرم شهر خفر روستاي باب انار آورده شد و در کنار ديگر همرزمانش در گلزار  شهداء به خاک سپرده شد . روحش شاد و راهش پر رهرو باد . والسلام .

وصیت نامه
بسم رب الشهدا
شهادت فخر اولياء است (امام خميني) . خدايا از سر گناهاني که مرتکب شده ام درگذر ،پروردگارا ! همه ي مسلمين را به راه راست و صراط مستقيم راهنمائي کن - بار معبودا تو يک لحظه ما را به خودمان وامگذار ، بار الها ! توفيق شهادت را به همه عنايت فرما ! هم اکنون که عازم به جبهه هستم لازم دانستم که وصيتي کنم تا اگر لطف خداوندي شامل حالم گشت و شهيد شدم به منزله ي ياداشت و يادبودي از من باقي بماند . شهادت راهي است که جز سعادت شخص در آن نيست . اگر امام حسين شهيد گشت ، اگر علي اکبر شهيد شد و اگر طفل 3 ساله ي حسين (ع) در خرابه جان سپرد به چه خاطر بود ؟ همه ي اين ها به خاطر اسلام و به احتزاز در آمدن پرچم خونين لااله الاالله بود شهيد زنده است و هرگز نميرد چرا که امام حسين بعد از 1400 سال هنوز نام عزيزش به خاطر مسلمين است جمله ي زيبايي از استاد شهيد مرتضي مطهري به يادم آمد که فرمود (شهادت تزريق خون است به پيکر اجتماع) اگر ما به جبهه نرويم اگر ما شهيد نشويم پس راه فاخري ها و شهيدان گلگون کفن را چه کسي بايد ادامه دهد چطورمي خواهيم به وصيت شهدا عمل کنيم . مي روم جبهه تا شکم صدام و صداميان را که پر از کينه و ظلم است در برابر ملت مسلم و ملت هاي ضعيفي هم چون ايران عزيز را بدرانم  تا صداييش را از حلقوم خفه کنم . پدرم و مادرم ، برادرانم و خواهرانم بدانيد که اين راه را خودم انتخاب کردم چون شهيد شدن بزرگترين آرزو در زندگيم بود . و تنها خواهشي که از شما دارم اين است که کمتر گريه کنيد و صبر کنيد زيرا خداوند مي فرمايد ( ان الله مع الصابرين) خداوند با صبر کنندگان است . پدرم و مادر صبر را پيشه کنيد يار و ياور امام باشيد نماز جمعه ها را ترک نکنيد . هميشه از طرفداران امام و روحانيت باشيد از پدر و مادر و برادران و خواهرانم مي خواهم که مرا ببخشند و يک وظيفه ي سنگين که بر دوش مادرم مي بينم اين است که دو خواهرم را به گونه اي تربيت کند که مورد رضايت خداوند و اولياء خدا باشد (زينب وار باشند) در آخر اگر لطف و مرحمت خداوندي شامل حالم گشت و شهيد شدم مرا در قبرستان نو و در کنار مزار پاک و مطهر حشمت اله فاخري خاک کنيد . از کساني که مرا مي شناسند بخواهيد که مرا حلال کنند از تمام قوم و خوشان حلال بودي مرا بطلبيد . خدايا - خدايا - تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار از عمر ما بکاه به عمر وي بيفزا فرزندتان قاسم بارورز مورخ 31/5/1361 والسلام و عليکم و رحمته اله و برکاته .     



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده