وصیت نامه شهید سيد عبدالوهاب حسيني
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۲۶
خدايا به نام تو دست به قلم مي گيرم و آن را روي کاغذ مي فشرم اما مانده ام و نمي دانم چه وصيتي کنم اگر بخواهم به مردم در وصيتم پيام بدهم که کوچکتر از آنم که بتوانم به اين مردم آگاه و شجاع و قهرمان و شهيد پرور پيام بدهم ...
بسم الله الرحمن الرحيم
" ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص" . بدرستي که خدا دوست مي دارد کساني را که در راهش چون سدي محکم و استوار صف بسته پيکار مي کنند . " يا ايها الذين امنوا اذا ؟؟؟ الذين کفرو زحفا فلا تولوهم الادبار." اي اهل ايمان هرگاه با تهاجم کافران در ميدان کارزار روبرو شديد مبادا از بيم آنها پشت کرده و از جنگ بريزد . خدايا به نام تو دست به قلم مي گيرم و آن را روي کاغذ مي فشرم اما مانده ام و نمي دانم چه وصيتي کنم اگر بخواهم به مردم در وصيتم پيام بدهم که کوچکتر از آنم که بتوانم به اين مردم آگاه و شجاع و قهرمان و شهيد پرور پيام بدهم اما چاره اي نيست وظيفه مي دانم که هر چند کوچکتر ولي به عنوان وصيت چند کلمه اي ناقابل با اين برادران و خواهران عرضه مي دارم .اينجانب حقير اولا هدفم از جبهه رفتن اين بود که به نداي رهبر کبير انقلاب اين رهبر شجاع و آگاه به زمان و مدير و مدبر به اسلام نائب مهدي زمان عجل الله لبيک گفته و عزم سفر کنم و چون اين رهبر عالي قدر گفته بود که جنگ يک مسئله اصلي و يک وظيفه شرعي است که هر کس توان آن را داد بايد به جبهه برود و من هم همه مسائل را پشت سر گذاشتم و مسئله اصلي را جلو قدمم گذاشتم و به جبهه ها رفتم اما اين بنده معصيت کار با چه روئي به ميدان عاشقان عشق به الله و با چه روئي با اين مردان خدا هم گام شوم بده اي که هميشه معصيتکار و نادان بودم ولي اي خدا کمک کن و گناهانم را بيامرز تا بتوانم در راهت قدم بردارم ، اما راجع به پدر و مادر : پدرجان هميشه شکر خدا کن که فرزندي را در راه خدا فدا کردي و مي خواهي که براي فرزندت گريه نکني هر چند که تحملي نيست ولي از خدا مي خواهم که تحمل و صبر اين کار را به شما بدهد و تواي مادرم خوبم هميشه شکر پروردگار را به جاي آورد که توانستي فرزندي شجاع در راه خدا تربيت کني و آن را در همين راه فداي راهي که سرانجام آن همان راهي هست که حسين عليه السلام رفت فدا کني و تو اي خواهر و برادرانم من خيلي نادان بودم شما را اذيت مي کردم و شما بس که مرا ديده بوديد دلخوشي به من نداشته اما مي خواهم از شما که دل نگيريد و به بزرگواري خودتان مرا ببخشيد و از خواهرانم مي خواهم که هميشه در راه زينب حرکت کنند و حجاب را رعايت کنند و از همه قوم و خويشان کساني که مرا مي شناسند اگر وقتي بوده به آنها اذيتي کرده ام مرا ببخشند و اگر کسي هم مرا اذيت کرده من او را همين جا او را بخشيدم .در پايان بنويسم که اين امت همچون مرد کوفه نباشيد تا آخرين نفس و آخرين قطره خون دست از امام بر ندارند و همراه و همگام امام باشند و مشکلات انقلاب را تحمل کنند که خدا با شماست والسلام مورخه 15/4/1364 خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار . سيد عبدالوهاب حسيني . والسلام .
اما به شما برادران عزيزم اولا من در روي شما به خدا قسم شرمنده هستم چون برادر خوبي برايتان نبودم و من خيلي کوچکتر از آن هم که بخواهم براي شما چيزي و يا توصيه اي کنم اما اميدوارم که خداوند از همه ما راضي باشد برادران از جان عزيزترم اميدوارم که هميشه با هم خوب باشيد هيچ وقت خدا نکرده ناراحت از همديگر نشويد و تا مي توانيد احترانم به همديگر بگذاريد و هميشه در جلسات مذهبي و نماز و دعاها و نماز شرکت کنيد و به همديگر کمک کنيد و در تمام جمعه کارها با هم همکاري کنيد و سعي کنيد بعد از شهيد شدن من هميشه در تمام جلسات مذهبي شرکت کنيد نمي دانم چه بنويسم که شما از من راضي باشيد و مرا ببخشيد . خدايا وقتي به گذشته ام مي نگرم سراسر وجودم معصيت و گناه مي بينم خدايا نه عمل نيک دارم و نه اخلاص وقتي نگاهي به رحمت بي منتهاي الهي مي اندازم دل گرم مي شودم ، مناجات اين حقير : که بارالها خداوندا گناه من زياد است اما رحمت و دل بخشيدن تو از گناهان بيشتر است . چند شعر کوچک : هدف اين نيست که در حجله داماد به سفارت بروم ، قسمت اين است که در سنگر اسلام به شهادت برسم خدايا عاشقم عاشقترم کن ، شهيد خط سرخ رهبرم کن ، بارالها من نمي خواهم که در بستر بميرم ، ياريم کن تا ز راهت در دل سنگر بميرم . خدايا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشي ما رستگار خداحافظ شما سيد عبدالوهاب در مورخه 9/6/1365 خداحافظ
" ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص" . بدرستي که خدا دوست مي دارد کساني را که در راهش چون سدي محکم و استوار صف بسته پيکار مي کنند . " يا ايها الذين امنوا اذا ؟؟؟ الذين کفرو زحفا فلا تولوهم الادبار." اي اهل ايمان هرگاه با تهاجم کافران در ميدان کارزار روبرو شديد مبادا از بيم آنها پشت کرده و از جنگ بريزد . خدايا به نام تو دست به قلم مي گيرم و آن را روي کاغذ مي فشرم اما مانده ام و نمي دانم چه وصيتي کنم اگر بخواهم به مردم در وصيتم پيام بدهم که کوچکتر از آنم که بتوانم به اين مردم آگاه و شجاع و قهرمان و شهيد پرور پيام بدهم اما چاره اي نيست وظيفه مي دانم که هر چند کوچکتر ولي به عنوان وصيت چند کلمه اي ناقابل با اين برادران و خواهران عرضه مي دارم .اينجانب حقير اولا هدفم از جبهه رفتن اين بود که به نداي رهبر کبير انقلاب اين رهبر شجاع و آگاه به زمان و مدير و مدبر به اسلام نائب مهدي زمان عجل الله لبيک گفته و عزم سفر کنم و چون اين رهبر عالي قدر گفته بود که جنگ يک مسئله اصلي و يک وظيفه شرعي است که هر کس توان آن را داد بايد به جبهه برود و من هم همه مسائل را پشت سر گذاشتم و مسئله اصلي را جلو قدمم گذاشتم و به جبهه ها رفتم اما اين بنده معصيت کار با چه روئي به ميدان عاشقان عشق به الله و با چه روئي با اين مردان خدا هم گام شوم بده اي که هميشه معصيتکار و نادان بودم ولي اي خدا کمک کن و گناهانم را بيامرز تا بتوانم در راهت قدم بردارم ، اما راجع به پدر و مادر : پدرجان هميشه شکر خدا کن که فرزندي را در راه خدا فدا کردي و مي خواهي که براي فرزندت گريه نکني هر چند که تحملي نيست ولي از خدا مي خواهم که تحمل و صبر اين کار را به شما بدهد و تواي مادرم خوبم هميشه شکر پروردگار را به جاي آورد که توانستي فرزندي شجاع در راه خدا تربيت کني و آن را در همين راه فداي راهي که سرانجام آن همان راهي هست که حسين عليه السلام رفت فدا کني و تو اي خواهر و برادرانم من خيلي نادان بودم شما را اذيت مي کردم و شما بس که مرا ديده بوديد دلخوشي به من نداشته اما مي خواهم از شما که دل نگيريد و به بزرگواري خودتان مرا ببخشيد و از خواهرانم مي خواهم که هميشه در راه زينب حرکت کنند و حجاب را رعايت کنند و از همه قوم و خويشان کساني که مرا مي شناسند اگر وقتي بوده به آنها اذيتي کرده ام مرا ببخشند و اگر کسي هم مرا اذيت کرده من او را همين جا او را بخشيدم .در پايان بنويسم که اين امت همچون مرد کوفه نباشيد تا آخرين نفس و آخرين قطره خون دست از امام بر ندارند و همراه و همگام امام باشند و مشکلات انقلاب را تحمل کنند که خدا با شماست والسلام مورخه 15/4/1364 خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار . سيد عبدالوهاب حسيني . والسلام .
و
بسم الله الرحمن الرحيم وصیت 2
اما به شما برادران عزيزم اولا من در روي شما به خدا قسم شرمنده هستم چون برادر خوبي برايتان نبودم و من خيلي کوچکتر از آن هم که بخواهم براي شما چيزي و يا توصيه اي کنم اما اميدوارم که خداوند از همه ما راضي باشد برادران از جان عزيزترم اميدوارم که هميشه با هم خوب باشيد هيچ وقت خدا نکرده ناراحت از همديگر نشويد و تا مي توانيد احترانم به همديگر بگذاريد و هميشه در جلسات مذهبي و نماز و دعاها و نماز شرکت کنيد و به همديگر کمک کنيد و در تمام جمعه کارها با هم همکاري کنيد و سعي کنيد بعد از شهيد شدن من هميشه در تمام جلسات مذهبي شرکت کنيد نمي دانم چه بنويسم که شما از من راضي باشيد و مرا ببخشيد . خدايا وقتي به گذشته ام مي نگرم سراسر وجودم معصيت و گناه مي بينم خدايا نه عمل نيک دارم و نه اخلاص وقتي نگاهي به رحمت بي منتهاي الهي مي اندازم دل گرم مي شودم ، مناجات اين حقير : که بارالها خداوندا گناه من زياد است اما رحمت و دل بخشيدن تو از گناهان بيشتر است . چند شعر کوچک : هدف اين نيست که در حجله داماد به سفارت بروم ، قسمت اين است که در سنگر اسلام به شهادت برسم خدايا عاشقم عاشقترم کن ، شهيد خط سرخ رهبرم کن ، بارالها من نمي خواهم که در بستر بميرم ، ياريم کن تا ز راهت در دل سنگر بميرم . خدايا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشي ما رستگار خداحافظ شما سيد عبدالوهاب در مورخه 9/6/1365 خداحافظ
نظر شما