زندگی نامه شهيد مسعود باقري در آستانه سی و ششمین سالگرد شهادتش
دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۳۲
اين بار مسعود ، مسعودي نبود که دفعات پيش مي ديديم و مي شناختيم ، بلکه سراپا عوض شده بود و شور و شوقي ديگر داشت ، صحبتهايش حاکي از اين بود که آخرين بار است که در کنار دوستانش مي باشد ...
![](/files/fa/news/1395/3/24/14970_407.jpg)
بسم الله ارحمن الرحيم
برادر شهيد مسعود باقري در دهم اسفندماه سال 1340 در روستاي گويم در يک خانواده کشاورز پا به عرصه وجود گذاشت و دوران ابتدائي و راهنمائي را در مدرسه شهيد رجبي گويم و چهار سال دبيرستان را در دبيرستان حربن رياحي (زينب قديم ) گذراند ، و در خرداد ماه 1360 موفق به اخذ ديپلم در رشته اقتصاد اجتماعي گرديد . از خصوصيات بارز اخلاقي برادر شهید مسعود باقري اين بود که از هر نظر ، چه انجام دادن فرايض ديني ، چه برخورد با مردم ، و چه برخورد با خانواده الگو بود و هميشه در کارهاي خانه مادرش را در تمام زمينه ها ياري مي کرد و اين کار را نه تنها عيب نمي دانست بلکه افتخار هم مي کرد و در انجام کارهاي کشاورزي ياور پدرش بود و همچنين در جامعه و در برخورد با مردم متواضع و فروتن بود و اين خصلت برادر شهيد مسعود باقري زبانزد همه مردم علي الخصوص افرادي بود که او را از نزديک مي شناختند . شهيد باقري در جريان انقلاب اسلامي شور و شوق عجيبي داشت و در تمام راهپيمائيها و گردهمائي ها شرکت فعال داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني مانند تمام امت حزب الله در تبليغ ، دفاع و پشتيباني از جمهوري اسلامي کوششي در خور توجه داشت و نسبت به مسائل مذهبي توجه خاصي داشت و هيچگاه نماز و روزه اش ترک نمي شد . در مورد فعاليتهاي برادر شهيد مسعود باقري در جبهه : يکي از برادران همرزمش چنين مي گويد : مسعود عزيز خود را به کلي در اختيار اسلام گذاشته بود از روزي که قدم به خدمت مقدس سربازي گذاشت و شروع به خدمت سربازي براي او شروعي بيشتر در راه خودسازي و فعاليت در راه انقلاب اسلامي بود . به همين علت در جبهه بودن را بر ماندن در خانه ترجيح مي داد . دوران آموزشي را در پادگان 06 پشت سرگذاشت با وجود اينکه از نظر رفتن به جبهه اجباري در کار نبود و به طور داوطلب خود را به جبهه رساند و در کنار رزمندگان مبارزه و نبرد بر عليه صداميان را شروع کرد . يک ماه در جبهه جنوب به نبرد خود ادامه داد تا اينکه به ياري الله و همت والاي رزمندگان اسلام خرمشهر ، اين شهر خون و شهادت از لوث وجود بعثي ها پاک شد . يک ماه ديگر در منطقه شلمچه در نزديک خرمشهر ماند تا اينکه از خرمشهر به جنوب غربي در منطقه تنگ ابوقريب و شرهاني منتقل شد . و چون به خاطر مسئوليتي که بر دوش خود احساس مي کرد و از طرفي به خاطر اينکه همرزمانش او را لايق و درستکار مي دانستند به نمايندگي سياسي ، ايدئولوژِیک گروهان انتخابش کردند . فعاليتهاي زيادي من جمله ساختن حسينيه در خط اول و برگزاري نماز جماعت و دعاي کميل و غيره داشت تا اينکه در ايام مرخصي به ديار خود آمد .اين بار مسعود ، مسعودي نبود که دفعات پيش مي ديديم و مي شناختيم ، بلکه سراپا عوض شده بود و شور و شوقي ديگر داشت ، صحبتهايش حاکي از اين بود که آخرين بار است که در کنار دوستانش مي باشد . اين گونه بود که پس از بازگشت به جبهه جنوب غربي (شرهاني) در روز 27/3/61 در درگيري مستقيمي که با مزدوران بعثي عراقي داشت بر اثر اصابت ترکش به سر و سينه شهيد و دعوت حق را لبيک و به سوي معبود خويش شتافت .
پيکر پاک و مطهرش را به گويم فارس منتقل و به خاک سپردند .
به اميد ادامه راهش و به اميد شفاعتش .
والسلام .
به اميد ادامه راهش و به اميد شفاعتش .
والسلام .
نظر شما