زندگي نامه شهيد قربانعلي آونج/شهادت 5 مرداد ماه
دوشنبه, ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۴
دوره راهنمائي بود که مخالفت خود را با اين خاندان يزيدي شروع کرد و به خاطر مخالفت با حجاب که فرمانده بي حجابي فرح و اشرف پهلوي همسر و خواهر شاهنشاه بودند شروع کرد و چندين بار از مدرسه اخراج شد...
بسم الله الرحمن الرحيم
ملتي که شهادت دارد اسارت ندارد .
امام خميني
زندگي نامه شهيد قربانعلي آونج:امام خميني
شهيد قربانعلي آونج که در تاریخ 1341/3/8 در عشایر سروستان به دنیا آمد .
پدر شهيد قربانعلي آونج که یکی از عشايرهاي ايراني بود قبل از ازدواج زندگيش بصورت کوچ از بياباني به بياباني و چوپاني کردن مي گذشت و در زمان ازدواج در دهنو سروستان به زندگي روستائي شروع به کار کشاورزي کرد و بعد از اينکه داراي 2 فرزند شد از آن روستا به روستاي رکن آباد سروستان کوچ کرد و در آن ديار تا مدتها زندگي کرد و چون کار کشاورزي آن درآمد را نداشت مادر شهيد براي گذراندن تحصيل فرزندان خود قاليبافي و پدر در شيراز به کار چاه حفر کردن آب و قنات مشغول بود .
شهيد قربانعلي از روستاي رکن آباد سروستان براي تحصيل به دهنو که حدود 4 کيلومتري رکن آباد بود مي رفت . تا اينکه درکلاس سوم ابتدائي بخاطر درآمد کم زندگي، پدرش تصميم گرفت که به شهر شیراز کوچ کند و در محله جنوب شهر به نام پاي کوتا در کلبه اي شروع به زندگي روزمره کرد.
شهيد در مدرسه رحمت در فلکه خاتون دوره ابتدائي را گذراند و بعد در مدرسه راهنمائي آستانه شروع به تحصيل کرد و در دوره راهنمائي بود که مخالفت خود را با اين خاندان يزيدي شروع کرد و به خاطر مخالفت با حجاب که فرمانده بي حجابي فرح و اشرف پهلوي همسر و خواهر شاهنشاه بودند شروع کرد و چندين بار از مدرسه اخراج و دوباره به سرکار خود باز مي گشت .
تا اينکه يک روز معلمان از مادرش خواستند که به مدرسه مراجعه کند وقتي ایشان به مدرسه رفتند به او گفتند: پسرتان با یکی از معلمین که طرفدار اين خاندان بوده درگير و باعث زدوخورد شده و حرفهاي ضد شهربانو زده است .
براي هميشه از مدرسه اخراج گرديد و ديگر به مدرسه نرفت .
در مقطع سوم راهنمایی بود که از مدرسه اخراج شد بعداز اخراج ، شروع به کار جوشکاري و بنائي کرد.
او هميشه در زندگي خوشحال بود و با هر کس که برخوردي داشت صحبتهايش با خنده و شوخي شروع مي گرديد و باعث شادماني از طرف مقابلش مي گرديد .
احترام شاياني به مادرش می گذاشت و هميشه همراه او بود.
تا اینکه در آذرماه 15/9/60 از طرف ارتش بخدمت مقدس سربازي درآمد و دوره آموزشي خود را در پادگان جهرم گذراند و داوطلب به استان کرمان رفت و مدتي در پادگان بم کرمان خدمت کرد، بعد به پاسگاه رحمت آباد رفت و در آنجا شروع به پاسداري از جمهوري اسلامي و نواميس کشور کرد .
در تيرماه سال 61 داوطلبانه به مأموريت در کردستان رفت. در کردستان - سنندج و از آنجا به سقز و بعد به شهر بوکان گردان کربلا رفت .
از گردان کربلا به سد رزينه بوکان که محل استقرار خودشان در مقابل ضد انقلابيون دمکرات و کومله بود شروع به مبارزه کردند و در آن منطقه که حدود 6 نفر از بچه ها که از شش دسته اعزامي از شهرهاي ديگر بوده است از دسته 44 نفري خودشان داوطلب براي شناسائي منطقه مي شود و در شب در ساعت 8 در حال گشت درگير و بعد از چند ساعت مبارزه و تمام کردن مهمات به اسارت کومله در مي آيند و حدود 10 ساعت زير شکنجه دشمن با قنداق او را شکنجه داده و سينه پر عشق به امام و امتش را مي سوزاندند و بعد زير شکنجه چشم راستش را از حدقه درآورده و اينگونه در 1361/5/5 به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد و به سوي خدايش پيوست . انا لله و انا اليه راجعون . براستي بازگشت همه به سوي خداست .
پدر شهيد قربانعلي آونج که یکی از عشايرهاي ايراني بود قبل از ازدواج زندگيش بصورت کوچ از بياباني به بياباني و چوپاني کردن مي گذشت و در زمان ازدواج در دهنو سروستان به زندگي روستائي شروع به کار کشاورزي کرد و بعد از اينکه داراي 2 فرزند شد از آن روستا به روستاي رکن آباد سروستان کوچ کرد و در آن ديار تا مدتها زندگي کرد و چون کار کشاورزي آن درآمد را نداشت مادر شهيد براي گذراندن تحصيل فرزندان خود قاليبافي و پدر در شيراز به کار چاه حفر کردن آب و قنات مشغول بود .
شهيد قربانعلي از روستاي رکن آباد سروستان براي تحصيل به دهنو که حدود 4 کيلومتري رکن آباد بود مي رفت . تا اينکه درکلاس سوم ابتدائي بخاطر درآمد کم زندگي، پدرش تصميم گرفت که به شهر شیراز کوچ کند و در محله جنوب شهر به نام پاي کوتا در کلبه اي شروع به زندگي روزمره کرد.
شهيد در مدرسه رحمت در فلکه خاتون دوره ابتدائي را گذراند و بعد در مدرسه راهنمائي آستانه شروع به تحصيل کرد و در دوره راهنمائي بود که مخالفت خود را با اين خاندان يزيدي شروع کرد و به خاطر مخالفت با حجاب که فرمانده بي حجابي فرح و اشرف پهلوي همسر و خواهر شاهنشاه بودند شروع کرد و چندين بار از مدرسه اخراج و دوباره به سرکار خود باز مي گشت .
تا اينکه يک روز معلمان از مادرش خواستند که به مدرسه مراجعه کند وقتي ایشان به مدرسه رفتند به او گفتند: پسرتان با یکی از معلمین که طرفدار اين خاندان بوده درگير و باعث زدوخورد شده و حرفهاي ضد شهربانو زده است .
براي هميشه از مدرسه اخراج گرديد و ديگر به مدرسه نرفت .
در مقطع سوم راهنمایی بود که از مدرسه اخراج شد بعداز اخراج ، شروع به کار جوشکاري و بنائي کرد.
او هميشه در زندگي خوشحال بود و با هر کس که برخوردي داشت صحبتهايش با خنده و شوخي شروع مي گرديد و باعث شادماني از طرف مقابلش مي گرديد .
احترام شاياني به مادرش می گذاشت و هميشه همراه او بود.
تا اینکه در آذرماه 15/9/60 از طرف ارتش بخدمت مقدس سربازي درآمد و دوره آموزشي خود را در پادگان جهرم گذراند و داوطلب به استان کرمان رفت و مدتي در پادگان بم کرمان خدمت کرد، بعد به پاسگاه رحمت آباد رفت و در آنجا شروع به پاسداري از جمهوري اسلامي و نواميس کشور کرد .
در تيرماه سال 61 داوطلبانه به مأموريت در کردستان رفت. در کردستان - سنندج و از آنجا به سقز و بعد به شهر بوکان گردان کربلا رفت .
از گردان کربلا به سد رزينه بوکان که محل استقرار خودشان در مقابل ضد انقلابيون دمکرات و کومله بود شروع به مبارزه کردند و در آن منطقه که حدود 6 نفر از بچه ها که از شش دسته اعزامي از شهرهاي ديگر بوده است از دسته 44 نفري خودشان داوطلب براي شناسائي منطقه مي شود و در شب در ساعت 8 در حال گشت درگير و بعد از چند ساعت مبارزه و تمام کردن مهمات به اسارت کومله در مي آيند و حدود 10 ساعت زير شکنجه دشمن با قنداق او را شکنجه داده و سينه پر عشق به امام و امتش را مي سوزاندند و بعد زير شکنجه چشم راستش را از حدقه درآورده و اينگونه در 1361/5/5 به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد و به سوي خدايش پيوست . انا لله و انا اليه راجعون . براستي بازگشت همه به سوي خداست .
روحش شاد و راهش مستدام باد .
چکیده ای از وصیت نامه شهید:
اکنون که درحال نوشتن وصيت نامه خودهستم
شوقي عجيب به شرکت کردن در عمليات دارم و شوق عجيب و
عجيب تري به شهادت تا زندگي کردن در اين دنياي فاني البته پدر و مادر برايتان بگويم
که يادتان نرود که خدا در قرآن کريم گفته است که اي پدران و اي مادران هديه اي به شما داده ام
و بايد شما هم در عوض هر موقع که احتياج بود هديه را پس دهيد و خودم خونبهاي او هستم پس اي مادر و پدر
وقتي که خدا با اين همه مهربانيش چنين مي گويد ما و امسال ما بايد روي برگردانيم نه مادر و پدر خدايي
که نيستي را به هستي و هستي را به نيستي مي کند و جان و روح خودش را به ما مي دهد
مگر ميشود از فرمانش روي برگردان وبايد بگويم که اگر که قابل بودم و به درجه
رفيع شهادت نائل گردم و از اين دنياي چند روزه به دنياي ابدي
مي رفتم اگر که به شما پدر و مادر خود برنگردم مرا
عفو کنيد و ببخشيد و اگر نتوانستم فرزند
خوبي براي شما باشم .
اکنون که درحال نوشتن وصيت نامه خودهستم
شوقي عجيب به شرکت کردن در عمليات دارم و شوق عجيب و
عجيب تري به شهادت تا زندگي کردن در اين دنياي فاني البته پدر و مادر برايتان بگويم
که يادتان نرود که خدا در قرآن کريم گفته است که اي پدران و اي مادران هديه اي به شما داده ام
و بايد شما هم در عوض هر موقع که احتياج بود هديه را پس دهيد و خودم خونبهاي او هستم پس اي مادر و پدر
وقتي که خدا با اين همه مهربانيش چنين مي گويد ما و امسال ما بايد روي برگردانيم نه مادر و پدر خدايي
که نيستي را به هستي و هستي را به نيستي مي کند و جان و روح خودش را به ما مي دهد
مگر ميشود از فرمانش روي برگردان وبايد بگويم که اگر که قابل بودم و به درجه
رفيع شهادت نائل گردم و از اين دنياي چند روزه به دنياي ابدي
مي رفتم اگر که به شما پدر و مادر خود برنگردم مرا
عفو کنيد و ببخشيد و اگر نتوانستم فرزند
خوبي براي شما باشم .
منبع: مرکز اسناد ایثارگران
نظر شما