خاطره ای از آزاده سر افراز، زهير غلامي
سهشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۳
از يک درب کوچک ما را وارد يک سالن کردند در اين سالن اتاق هاي کوچک 4 نفري بود و هر 6 نفرمان را در يک اتاق جاي دادند چون جاي هر 6 نفر نبود به نوبت 3 نفري ايستاديم و 3 نفري می خوابيديم...
آزاده زهير غلامي : تولد: 1345
مدت اسارت: 2 سال و پنج ماه
بسم الله الرحمن الرحيم
خاطرات دوران اسارت:حمد و سپاس الله را سزا است همو که پروردگار جهانيان است و برترين درودها تقديم به آن برانگيخته شده از سوي پروردگار او که براي جهانيان رحمت است سرور و سالار ما ابوالقاسم محمد بن عبدالله (ص) آخرين پيامبر و فرستاده حق و به خاندان پاک و دودمان طاهرش درود باد و خداوند به برکت محمد و آلش بر من منت نهاده و مرا به شناختن حق واداشت حقي که پس از آن گمراهي نيست . آمين يا رب العالمين .
در روز 27/1/1367 ساعت 12 صبح در حين اين که از ناحيه پا و شکم و کمر به شدت مجروح شده بودم به اسارت نيروهاي بعث عراقي در آمدم و در همان جا از طرف نيروهاي عراقي با آن که مجروح بودم مورد ضرب و شتم فراواني قرار گرفتم و بعد از بازجويي که از من و ديگر دوستان صورت گرفت من به پشت خط عملياتي فرستادند و حدود 7 ساعت طول کشيد تا من به بيمارستان رساندن وقتي من را در محل بيمارستان که لاي يک پتو قرار داده بودند از ماشين پياده کردند و يک پانسمان سرپايي انجام دادند و بعد به اتاق راديولوژي بردند بعد از عکس برداري طبق دستور دکتر روان اتاق عمل کردند بعد از انجام عمل روي بدنم فرداي آن روز حالم نسبتاً خوب بود که دکتر عمل آمد و گفت شما تا چند روز اجازه آب و غذا خوردن نداريد کل مجروح هاي ايراني در يک سالن بردند در آن بيمارستان هم از آب و غذا و امکانات درماني خبري نبود و ما براي رفع تشنگي از آب دستشويي استفاده مي کرديم حدود 20 روز در بيمارستان الرشيد بغداد بوديم که ما را با يک کاميون سرپوشيده سوار کردند و دست هايم و چشمايمان را بسته بودند حدود 2 ساعت کاميون در حرکت بود بعد از اين مدت وارد يک حياط با ديوارهاي بسيار بلند ما را پياده کردند و از طريق يک درب کوچک ما را وارد يک سالن کردند در اين سالن اتاق هاي کوچک 4 نفري بود و ما هر 6 نفر در يک اتاق جاي دادند چون جاي هر 6 نفر نبود به نوبت 3 نفري ايستاديم و 3 نفري خوابيديم و فقط در طول 24 ساعت دو بار براي دستشويي رفتن درب روي ما باز مي کردند و اگر کسي در طول اين مدت مريض مي شد هيچ کس نبود که او را صدا بزن بعد از 12 روز که در آن سلول ها بوديم آن وقت ما را به زندان عمومي که حدود 700 نفر ازاسرا در آن جا بودند بردند اين خلاصه از سرگذشت اين چند سال اسارت بنده بود .
خدا به همه توفيق خدمت گذاري بدهد .
والسلام
والسلام
منبع: مرکز اسناد ایثارگران
نظر شما