تنهائي و خُسران/ دلنوشته بسیار زیبا از شهید حمید کیوانی (1)
چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۲۱
اشکم را جاري بود و چشمم کور مي شد ... و ترس وجودم را گرفته بود و در عين حالي که داشتم عذاب مي شدم حاضر نبودم و دوست نداشتم در پيشگاه خدا حتي لحظه اي - آتش را که مرا فرا گرفته و جهنمي را که او برويم احساس مي کردم رها کنم ولي مي خواست در آن جا...
نوید شاهد فارس: شهيد حميد کيواني در يکم فروردين ماه سال 1339 در شهرستان ني ريز ديده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده بود . تحصيلات ابتدايي خود را در شهرستان ني ريز آغاز نمود و از همان ابتدايي تحصيلات به عنوان دانش آموزي کوشا و درس خوان شناخته شد پس از پشت سر گذاشتن دوران ابتدايي دوران راهنمايي خود را در مدرسه راهنمايي آپادانا آغاز کرد .پس از اتمام دوره راهنمايي ، وارد دبيرستان شعله شد و به فراگيري علم و دانش همت گماشت. حميد در رشته رياضي ادامه تحصيل داد و در دوران دبيرستان هم، شاگردي ممتاز بود. پس از پيروزي انقلاب در سال 58 در امتحانات پايان سال شرکت کرد و موفق شد با معدل 19 ديپلم بگيرد و از دبيرستان فارغ التحصيل شود . در سال57 پس از اخذ ديپلم به خدمت مقدس سربازي در آمد و براي خدمت راهي منطقه بندر عباس شد. در سال 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان ني ريز در آمد. در بیست و دوم بهمن سال 62 از طريق سپاه پاسداران عازم جبهه شد و در عمليات فتح المبين فتح خرمشهر حضور يافت و پس از آنکه به شهر بازگشت و در کنکور دانشگاه ثبت نام کرد و در سال 1363 در رشته رياضي کاربردي دانشگاه اصفهان پذيرفته شد . سپس در دهم دی ماه سال 64 اين بار از طريق دانشگاه به جبهه اعزام شد و در بیست و هفتم بهمن ماه سال 64 در عمليات بزرگ والفجر 8 در محور جاده فاو _ ام القصر به شهادت رسيد و مفقود شد .
پيکر پاک و مطهرش پس از 11 سال مفقوديت در تاريخ 6/8/75 به وطن بازگشت و در جوار ديگر يارانش به خاک سپرده شد . روحش شاد.
( تنهاي و خسران)
چند ساعتي است که گويي جغد شوم ، بالاي سرم پرواز مي کند و با صداي دلخراش خودش، همه وجودم و عصاره هستيم را و در جوهر دلم به لرزه انداخته و ناگهان بر سرم نشسته و دو بال خودش را روي چشم هايم انداخته و اينک در حالي که سياهي جلو چشمم را گرفته و کاملا با اين محيط بيگانه بيگانه شده ام قلم سياه را به دست گرفته ام و تا از همه چيز شکايت کنم .
خدايا، گوئيا 23 سال زنداني و زندان ساز و زندابان بوده ام و کوششم و سعي ام هم در محکمتر ساختن آن بوده است و تا به حال که گامي در رهايي خويش از اين زندان ها نداشته ام - داشتم نماز مي خواندم - نمي دانم چطور شد.
ولي براي يک لحظه احساس کردم قيامت شده و موقع حساب و کتاب است - سرم را شرمگين پايين انداختم آتش بس عظيم را بردوش خود بر وجود خود حس کردم-
گويا که من و آتش مانوس بوديم و از قبل اشنا ـ بر همه چيز خود حسرت خوردم ، بر همه دوستان و آشنايان و... که بربال ملائکه الله نشسته بودند غبطه خوردم و
گفتم: آخه خدايا ، پروردگارا ، من و... او با هم بوديم .... من و او با هم شب را صبح کرديم ... با هم حسرت ديدار تو را کرديم و همه چيزمان مشترک بود نگاهمان ، .و آن چه را با انگشت نشانه کرده بوديم همه يکي بود،
به فکرم گذشت که آن موقع در قلب تو حميد چه مي گذشت و بر قلب او چه مي گذشت. اين را فقط خدا مي داند و قيامت محاسبه مي شود .
اشکم را جاري بود و چشمم کور مي شد ... و ترس وجودم را گرفته بود و در عين حالي که داشتم عذاب مي شدم حاضر نبودم و دوست نداشتم در پيشگاه خدا حتي لحظه اي - آتش را که مرا فرا گرفته و جهنمي را که او برويم احساس مي کردم رها کنم ولي مي خواست در آن جا لا اقل-در آن جا خدا دعایم را قبول مي کرد .
اي کاش اون جا از خدا خواسته بودم که عمرم را تباه شده ببخشد و طلب شهادت کرده بودم . خدايا براي يک لحظه اگر بتوانم به تو فکر کنم و اين افکار دنيايي ام را کنار بگذرام و به خوبي در آن لحظه ها يافته ام و که " ان الانسان لفي خسر..."که چه مي گويي - انسان در زيان کاری است - حميد در خسران است .
آن چه را که به نام طاعت تو به جا آورده ام و فعلي را که انجام داده ام و هر نگاهي را که پيش خودم براي رضايت تو انجام داده ام- را دورغ گفته ام و اين سابقه اي بس طولاني و يک عمر23 سال سابق دارد و در آن جا و در آن لحظه درک کرده ام که :
" و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن و من الخاسرين "
اگر نبخشی و ترحم نکني و از زيانکارم و بازندگانم - و وقتي که بيشتر فکر مي کنم اصلا بگذار خدايا با تو و با دلم راست و حقيقي سخن بگويم و حرف بزنم . اصلا مثل اين که فطرت من و اصل من را روز اول کج بوده و تقدير بر سر من شاخ کج نهاده .
مگر ميشه آدم حدود 10 سال حداقل تو مجالس ديني و... اين طرف و آن طرف به قول خودم نماز و روزه به قول خودمان بخونه ( خودم را ميگم ) و اين ها هيچي روش (يعني روي خودش )-روي خودم- اثر نگذاره و معني عمل صالح و نيت قربه الي الله و براي خدا کار کردن فقط لق لق زبانش باشد و معني آن را درک نکنه
- يعني روزي 17 مرتبه در برابر خدا رکوع کنه و يک لحظه بعد بر اسب شيطان سوار باشه روزي 10 مرتبه و اين در چندين سال است که مي گم
" اياک نعبد و اياک نستعين "
خودم را بنده اش مي دونم و او را تنها از او کمک مي خواهم و هيچ عوض نشده ام و هيچ اندوخته اي نداشته باشم مگر اين ها همه ميشه و غير از اين است که اصلا فطرت من کج است - ذات من خوب است و اصلا ما را در وادي ديگر براي (چَرا ) بايد ببرند و از اين خيل جان بر کف و استوره هاي مقاومت و ايثار بايد به کنجي طويله و ... پرتاب کنند .
من که پس از 23 سال هيچ نتوانسته ام رابطه «کِشي» (چون کِش لاستيک ) خودم را با دنيا پاره کنم و نه دنياي که با هيچ چيز نتوانستم اين رابطه را کم کنم . ولي هر چه هست خدايا در گوشه اي از قبلم و دلم عشقي از حسين (ع) و کربلاي حسين را جا داده اي و، تو اي خدا - اين کار را کرده اي و اينک اي خدا در گوشه اي از وجودم عشق از فرزند حسين ( خميني ) سُوسُو مي زند که اين هم از توست ،
حال خدا ، مي خواستي حسين (ع) را به کربلا نفرستي تا چنين شوري به پا نکند و تا که عاشورا ، نسازد و تا که ذره اي از قلب من را هم فرا نگيرد و حال که بر همه بندگانت منت نهادي و برمن هم منت گذاشتي و در آن گوشه دلم چنين کردي ،در آن شور و شوق و عشق ، آتشم بزن و بر آن گوشه چشمم شعله اي بينداز و نوري از معرفت حسين را جايگزين کن و قوت ببخش و در آن آتش خاکسترم کن تا تطهير شوم و تا زيان نکنم و تا شرمنده نباشم و تا به اميدت دل ببندم و تا راه بيايم و تا مجيد را ...و ملاقات کنم و تا حسين شفاعتم کند و... تا که انگشت منافقان و دشمنانت ، خدايا ، در چشمم نرود و تا زبان دشمنانت بر من در قيامت دراز نشود و تا خنده شيطان گوشم را کر نکند و تا گريه اش بينم و حسرت بر دل منافقان و دشمنانت بنهم و قوتي ده و اراده اي و ايماني و سوز و گدازي تا يک لحظه وآن فراموشت نکنم و همواره خود را در محضرت بينم و تو را ( خدايا ) ناظر برخودم و رحمت و مغفرتت را حس کنم و اميدوارم باشم . والسلام . 26/10/61 حميد .
منبع: مرکز اسناد ایثارگران فارس
انتهای متن/
نظر شما