شعري از شهيد علي ضامن محرمي / امشب اي دوست من از آتش هجران سوزم
يکشنبه, ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۲۸
دوستان بازکنيد اين گره از کار عزيز/ صفت شمع بيا سوخته گريان سوزم.
نوید شاهد فارس: شهيد علي ضامن محرمي
در سال 1341 در روستاي عابد آباد خفر پا به عرصه وجود نهاد. دوران تحصیلات
را تا مقطع دیپلم در خفر گذراند و سپس جهت ادامه تحصیل در دانشکده کشاورزی
مرودشت پذیرفته شد.با شروع جنگ تحمیلی(سال آخر رشته کشاورزی) پس از کسب
رضایت پدر و مادر به جبهه اعزام شد.
پس از دوبار اعزام به جبهه ؛ و در آخرین دیدار به خانواده می گوید: من قابل شهادت نداشته ام چون تمام همسنگرهايم شهيد شدند و من تجديد شده ام
شهید علی ضامن محرمی در سومین اعزام به جبهه در پنجم فروردین ماه سال ۶۱ در عملیات فتح المبین به مقام والای شهادت نائل آمد.
پس از دوبار اعزام به جبهه ؛ و در آخرین دیدار به خانواده می گوید: من قابل شهادت نداشته ام چون تمام همسنگرهايم شهيد شدند و من تجديد شده ام
شهید علی ضامن محرمی در سومین اعزام به جبهه در پنجم فروردین ماه سال ۶۱ در عملیات فتح المبین به مقام والای شهادت نائل آمد.
شعري از شهيد علي ضامن محرمي
امشب اي دوست من از آتش هجران سوزم شمع در باد من زار و پريشان سوزم
دست از دامن و از درد دلم برداريد در تب عشق چنان آتش سوزان سوزم
پاک سوزم کسي از درد دلم آگاه نيست همچو شمعي به خدا در دل زندان سوزم
آرزويست که گويم دل نيست زبان چاره اين است که جان سوزم يتيمان سوزم
به ره عشق گذارم ز جبهه افتاد اي دوست من بيچاره چرا در غم جانان سوزم
همه بودند چو نيلوفر بيجان بريار من خرسند به ديدن ز چه اينسان سوزم
شمع بيداري مستان حقيقت دورم از وفا سوزم و تا آخر امکان سوزم
دوستان بازکنيد اين گره از کار عزيز صفت شمع بيا سوخته گريان سوزم
***
آن روز که من محو تماشاي تو گشتم دلباخته قامت رعنا گشتم .
آمد به طواف کل رخسار تو اين دل چون جغد دگر ساکن ماواي تو گشتم
پنداشت دلم گر قفس عشق تو را هست در هر گذر صيد تمناي تو گشتم
پيوسته لبت گفت که ديدار دگر روز ديوانه من از گفتن فرداي تو گشتم
صد روز بيامد همه شد وعده به فردا حيران دگر از حل معماي تو گشتم
دست از دامن و از درد دلم برداريد در تب عشق چنان آتش سوزان سوزم
پاک سوزم کسي از درد دلم آگاه نيست همچو شمعي به خدا در دل زندان سوزم
آرزويست که گويم دل نيست زبان چاره اين است که جان سوزم يتيمان سوزم
به ره عشق گذارم ز جبهه افتاد اي دوست من بيچاره چرا در غم جانان سوزم
همه بودند چو نيلوفر بيجان بريار من خرسند به ديدن ز چه اينسان سوزم
شمع بيداري مستان حقيقت دورم از وفا سوزم و تا آخر امکان سوزم
دوستان بازکنيد اين گره از کار عزيز صفت شمع بيا سوخته گريان سوزم
***
آن روز که من محو تماشاي تو گشتم دلباخته قامت رعنا گشتم .
آمد به طواف کل رخسار تو اين دل چون جغد دگر ساکن ماواي تو گشتم
پنداشت دلم گر قفس عشق تو را هست در هر گذر صيد تمناي تو گشتم
پيوسته لبت گفت که ديدار دگر روز ديوانه من از گفتن فرداي تو گشتم
صد روز بيامد همه شد وعده به فردا حيران دگر از حل معماي تو گشتم
منبع: مرکز اسناد ایثارگران فارس
انتهای متن/
انتهای متن/
نظر شما