درد فراق / زندگی نامه شهید عبدالحميد راهپيما
سهشنبه, ۰۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۴۳
زماني که در سنگر عراقي ها بوديم و خونريزي داشتم بسيار تشنه بودم طوري که لبانم از تشنگي پوست انداخته بود در همين زمان به يکباره دهانم پر از آب شيريني شد و تا زماني که در سنگر بودم هيچگونه احساس تشنگي نکردم .
نوید شاهد فارس: شهيد عبدالحميد راهپيما در سوم آذر سال 1345 مصادف با نیمه شعبان در جهرم چشم به جهان گشود . در سن هفت سالگي در مدرسه اميرکبير جهرم ثبت نام کرد از زماني که پا به مدرسه گذاشت فريضه هاي واجب را مانند نماز و روزه بجا مي آورد . اوايل انقلاب که جنب و جوشي در مردم بوجود آمد او نيز با ديگر همکلاسيهايش مبارزه اش را از پشت نيمکت مدرسه آغاز کرد در تظاهرات شرکت می کرد و گاهي شبها خانه نمي آمد .
با پیروزی انقلاب و با صدور حکم امام مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین، حمید با وجود اینکه 12-13 سال بیشتر نداشت به دعوت امام لبیک گفت و بلافاصله در بسيج ثبت نام کرد و تعليمات نظامي و در عين حال آشنايي بيشتر با احکام اسلام را زير نظر معلم و مربي شهيد نادريان فراگرفت . چنانچه گذشته از تعليمات نظامي شهيد نادريان راه سرخ شهادت را نيز به او آموخت .
با آغاز جنگ ذکر و فکر حمید جبهه شده بود. تا اينکه در شهريور سال 1360 به جبهه خرمشهر اعزام شد. حدود سه ماه در آن جبهه جنگيد و مي گفت که بايد متجاوزين را از اين سرزمين اسلامي بيرون کرد .
به گفته همسنگرش : حميد بسيار فعال بود و زماني که عراقيها به طرف ما آتش مي کردند او اولين کسي بود که به طرف صداميان شليک مي کرد و تنها کسي در گروه ما بود که بوسيله تيربار تک تير مي زند و شجاعانه مي جنگيد .
بعد از سه ماه به خانه بر می گردد ولی حال و هوای جبهه به قدری در وجودش رخنه کرده بود که نمی توانست بماند. هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که خود را به جبهه رساند و در خط بستان و سوسنگرد و شوش بر عليه کفر جنگيد. در این مدتی که در جبهه حضور داشت روزه های قضا را ادا کرده بود .
بعد از دو ماه به جهرم برگشت. همزمان با برگشت حمید حمله ی فتح المبین آغاز شد . وی به محض اینکه خبر حمله را شنید دوباره جهت اعزام به جبهه ثبت نام کرد ولی مانع رفتنش شدند. مادر حمید می گوید: حميد بسيار ناراحت بود حتي شبها گريه مي کرد که چرا در اين حمله شرکت نداشته و شب و روز آرامش نداشت .
به شیراز می رود و با دوستانش با ذکر یا زهرا اعتصاب می کنند. و سر انجام با سه تن از دوستانش (شهيد ابوئيان و شهيد جعفر رحمانيان و شهيد اسدي) به جبهه فکه اعزام می شوند . پس از گذر چهل روز عملیات بيت المقدس با رمز يا علي بن ابيطالب آغاز می شود.
در مرحله اول با پيروزي در این عملیات شرکت می کند. در صبح اولین روز مرحله دوم این عملیات حمید زخمی می شود. ترکش به نخاع و عصب کمرش اصابت کرده و موج انفجار دو پايش را تا نيم تنه فلج مي کند . حمید خونریزی زیادی داشت ولی به علت محاصره شدن توسط عراقی ها نمی توانستند وی را به عقب برگردانند تا اینکه بعد از گذشت ساعتها همسنگرش از تاريکي شب استفاده مي کنند و او را به بيمارستان منتقل مي کنند .
پس از سه روز در بیمارستان به هوش آمد . اکنون حمید دیگر نمیتوانست کار ی کند و حسرت روزهای جبهه بودن را می خورد. روی تخت بیمارستان از خاطرات جبهه مي گفت او خاطره سومين اعزام خود را به جبهه برای برادر خود اینچنین بازگو می کند:
در صبح حمله سيصد نفر از بسيجيهاي فارس بوديم که براي گرفتن فکه آماده شديم پس از مدتي جاده عين خوش فکه را به تصرف خويش درآورديم که در اين عمليات تيربارم گير کرد و از تيربار عراقي ها که به غنيمت گرفته بود استفاده کرديم . پس از مدتي اين نيز از کار افتاد باز با آرپي جي که مال بعثيها بود به شکار تانک رفتيم .
اولين تانک که بر سر راهم قرار گفت منهدم کردم در جبهه نيروهاي غيبي و همچنين امام زمان (عج) بسيار احساس مي شد . زماني که در سنگر عراقي ها بوديم و خونريزي داشتم بسيار تشنه بودم طوري که لبانم از تشنگي پوست انداخته بود در همين زمان به يکباره دهانم پر از آب شيريني شد و تا زماني که در سنگر بودم هيچگونه احساس تشنگي نکردم .
بر روی تخت بیمارستان خاطرات را مررور می کرد و از برادرش می خواست تا به در گاه خدا دعا کند تا زود خوب شود و بتواند به جبهه برگردد. حميد به پدرش مي گويد: من که شهيد نشدم . پدر به نزد امام برو و بگو ، پسرم زخمی شده و از ایشان بخواهید تا برایم دعا کند تا مقام شهادت نصیبم شود .
سر انجام شهید عبدالحمید رهنما در نهم خرداد ماه 1361 پس از یک ماه درد فراق در نیمه ماه شعبان تولدی دیگر یافت و به دیدار دوست شتافت. روحش شاد.
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد و ایثارگران فارس
انتهای متن/
با پیروزی انقلاب و با صدور حکم امام مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین، حمید با وجود اینکه 12-13 سال بیشتر نداشت به دعوت امام لبیک گفت و بلافاصله در بسيج ثبت نام کرد و تعليمات نظامي و در عين حال آشنايي بيشتر با احکام اسلام را زير نظر معلم و مربي شهيد نادريان فراگرفت . چنانچه گذشته از تعليمات نظامي شهيد نادريان راه سرخ شهادت را نيز به او آموخت .
با آغاز جنگ ذکر و فکر حمید جبهه شده بود. تا اينکه در شهريور سال 1360 به جبهه خرمشهر اعزام شد. حدود سه ماه در آن جبهه جنگيد و مي گفت که بايد متجاوزين را از اين سرزمين اسلامي بيرون کرد .
به گفته همسنگرش : حميد بسيار فعال بود و زماني که عراقيها به طرف ما آتش مي کردند او اولين کسي بود که به طرف صداميان شليک مي کرد و تنها کسي در گروه ما بود که بوسيله تيربار تک تير مي زند و شجاعانه مي جنگيد .
بعد از سه ماه به خانه بر می گردد ولی حال و هوای جبهه به قدری در وجودش رخنه کرده بود که نمی توانست بماند. هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که خود را به جبهه رساند و در خط بستان و سوسنگرد و شوش بر عليه کفر جنگيد. در این مدتی که در جبهه حضور داشت روزه های قضا را ادا کرده بود .
بعد از دو ماه به جهرم برگشت. همزمان با برگشت حمید حمله ی فتح المبین آغاز شد . وی به محض اینکه خبر حمله را شنید دوباره جهت اعزام به جبهه ثبت نام کرد ولی مانع رفتنش شدند. مادر حمید می گوید: حميد بسيار ناراحت بود حتي شبها گريه مي کرد که چرا در اين حمله شرکت نداشته و شب و روز آرامش نداشت .
به شیراز می رود و با دوستانش با ذکر یا زهرا اعتصاب می کنند. و سر انجام با سه تن از دوستانش (شهيد ابوئيان و شهيد جعفر رحمانيان و شهيد اسدي) به جبهه فکه اعزام می شوند . پس از گذر چهل روز عملیات بيت المقدس با رمز يا علي بن ابيطالب آغاز می شود.
در مرحله اول با پيروزي در این عملیات شرکت می کند. در صبح اولین روز مرحله دوم این عملیات حمید زخمی می شود. ترکش به نخاع و عصب کمرش اصابت کرده و موج انفجار دو پايش را تا نيم تنه فلج مي کند . حمید خونریزی زیادی داشت ولی به علت محاصره شدن توسط عراقی ها نمی توانستند وی را به عقب برگردانند تا اینکه بعد از گذشت ساعتها همسنگرش از تاريکي شب استفاده مي کنند و او را به بيمارستان منتقل مي کنند .
پس از سه روز در بیمارستان به هوش آمد . اکنون حمید دیگر نمیتوانست کار ی کند و حسرت روزهای جبهه بودن را می خورد. روی تخت بیمارستان از خاطرات جبهه مي گفت او خاطره سومين اعزام خود را به جبهه برای برادر خود اینچنین بازگو می کند:
در صبح حمله سيصد نفر از بسيجيهاي فارس بوديم که براي گرفتن فکه آماده شديم پس از مدتي جاده عين خوش فکه را به تصرف خويش درآورديم که در اين عمليات تيربارم گير کرد و از تيربار عراقي ها که به غنيمت گرفته بود استفاده کرديم . پس از مدتي اين نيز از کار افتاد باز با آرپي جي که مال بعثيها بود به شکار تانک رفتيم .
اولين تانک که بر سر راهم قرار گفت منهدم کردم در جبهه نيروهاي غيبي و همچنين امام زمان (عج) بسيار احساس مي شد . زماني که در سنگر عراقي ها بوديم و خونريزي داشتم بسيار تشنه بودم طوري که لبانم از تشنگي پوست انداخته بود در همين زمان به يکباره دهانم پر از آب شيريني شد و تا زماني که در سنگر بودم هيچگونه احساس تشنگي نکردم .
بر روی تخت بیمارستان خاطرات را مررور می کرد و از برادرش می خواست تا به در گاه خدا دعا کند تا زود خوب شود و بتواند به جبهه برگردد. حميد به پدرش مي گويد: من که شهيد نشدم . پدر به نزد امام برو و بگو ، پسرم زخمی شده و از ایشان بخواهید تا برایم دعا کند تا مقام شهادت نصیبم شود .
سر انجام شهید عبدالحمید رهنما در نهم خرداد ماه 1361 پس از یک ماه درد فراق در نیمه ماه شعبان تولدی دیگر یافت و به دیدار دوست شتافت. روحش شاد.
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد و ایثارگران فارس
انتهای متن/
نظر شما