عشق به میهن و شوق شهادت
خانواده این شهید بزرگوار در خاطرهای میگویند: خسرو با عشق به میهن عازم جبهه شد و با عشق به شهادت به خانه باز گشت. او هر زمان که به مرخصی می آمد با حسرتی در دل می گفت: این بار هم شهید نشدم.
خواهرش می گوید: چند بار به جبهه اعزام شد. هر بار برای مرخصی با دو دوستش به داراب می آمد. ولی در آخرین مرخصیش بدون آنان از جبهه آمد. خیلی ناراحت بود و اصلا صحبت نمی کرد همه فکر می کردند که دوستان خسرو شهید شدند با اضطراب مردم به خانه امان آمدند تا از احوال آنان جویا شوند. کسی جرات سخن گفتن را نداشت . بلاخره سر صحبت باز شد و از جبهه و دوستانش سوال شد. در جواب گفت الحمدالله حالشان خوب است و انجام وظیفه می کنند و بعد مکثی کرد و به اطرافیان گفت تو رو خدا قسمتون میدم اگر کسی از من گلایه ای یا ناراحتی دارد بگوید به خدا سوگند تا دلش را به دست نیاورم و تا حلالیت نطلبم از این جا نمی روم...
در آن شب به مسجد رفت و وقتی برگشت سر صحبت را برایمان باز کرد گفت چند شب پیش برای استراحت به سنگر رفتم. در عالم خواب دیدم از بچه های جبهه خون میگیرند، نوبت به سنگر ما رسید و ما چند نفری در سنگر بودیم از جمله آن دو دوستم
به صورت جداگانه یک مشت خون دادیم همه خون ها را مخلوط کردند و جلو چشمانمان به آسمان پاشیدند از آن خونها فقط خون من به صورتم پاشیده شد...
اگر می بینید تنها آمده ام به همین دلیل است امروز آمده ام تا ببینم کجای کارم لنگ بوده و یا چه کسی از من دلخور است آیا تعبیر خوابم غیر از این است که آن دو شهید می شوند ولی من نه... بغض گلویش را گرفت. مادر در حالی که گریه می کرد گفت نه مادر تعبیر خوابت منم. هرگاه که به جبهه می روی از خدا میخواهم که خدایا پسرم را به من برگردان ... و همچنان چشم انتظار می ماندم . اگر مادر تو آرزوی شهادت داری راضیم به رضای خدا ...
بعد از گذر چند ماه سرانجام در یازدهم تیرماه 1365 در فاو به آرزوی خود رسید و به لقاالله شتافت . روحش شاد
انتهای متن/
منبع : پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس