مروری بر زندگی نامه شهيد صفر جعفری / شهادت 30 مرداد
دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۸
با آغاز جنگ تحمیلی فکر جبهه رفتن را در سرخود می پروراند ولی به خاطر سن کمی که داشت خانواده مانع رفتن او می شدند یک روز پس از اعزام خانواده متوجه شدند که او به جبهه رفته است .
دوران ابتدایی را در دبستان عشایری عبدالرضا دهندی پشت سر گذاشت او با سن کمی که داشت به پدر در کار کشاورزی کمک می کرد و مخارج خانواده را هم به عهده داشت.
صفر دوران راهنمایی را در مدرسه توحید رحمتی به پایان رساند و در اواخر سال تحصیلی راهنمایی بود که جنگ شروع شد .
با آغاز جنگ تحمیلی فکر جبهه رفتن را در سرخود می پروراند ولی به خاطر سن کمی که داشت خانواده مانع رفتن او می شدند . صفر تحصیلات دبیرستان را در مدرسه توحید در رشته علوم تجربی به پایان رساند و در دی ماه 61 به محض اتمام سال سوم بدون اطلاع خانواده به جبهه اعزام شد .
صفر با برادر بزرگتر به مدرسه می رفت و پس از درس با یکدیگر به بنایی مشغول می شدند . برادرش از آن دوران می گوید :
( صفر16 ساله بود که ما از منطقه شيب کوه فسا به شهر آمديم ما چادر نشين بوديم و در عين درس خواندن کار هم می کرديم تا کمک خرجی برای خانواده باشيم. من و صفر که پسران بزرگ خانواده بوديم تابستان ها برای کار کردن به جهرم مي رفتيم و گاهی ساعتها برای پيدا کردن کار که معمولا بنايی بود منتظر مي مانديم يک روز که منتظر بوديم مردی آمد و خواست مرا با خود به منظور کار ببرد، من هم اصرار کردم که برادرم هم بايد با من بيايد.
آن مرد گفت: او بچه است و نمی تواند کار کند اما من اصرار کردم که بگذار او هم بيايد و تو نيمی از مزد مرا به او بده و اگر خوب کار کرد مزدش را کامل پرداخت کن. عصر هنگامی که کارمان تمام شد. کارفرما مزد صفر را به خاطر خوب کارکردنش بیش از اندازه داد و تا آخر تابستان در تمام کارها او را همراه خود می برد .
هنوز انقلاب نشده بود ،زمزمه هايي درباره قيام بود اما هنوز فعاليتي انجام نمي شد. در آن زمان در خانه ما فقط من و صفر به مدرسه مي رفتيم . من از مدرسه برگشتم وارد اتاق شدم، ديدم گوني آردي که گوشه اتاق است نوشته هايي به رويش است اما توجهي به آن نکردم.
وقتي که پدرم به خانه آمد در حالي که گوني را در دست داشت از من پرسيد:کي اينها را روي گوني نوشته است؟
روي گوني نوشته شده بود مرگ بر شاه،در آن زمان هيچ کس اصلا حتي جرات گفتن اين کلمات را هم نداشت چه برسد به اينکه بخواهد آن را جايي که همه مي بينند بنويسد. اما از آنجا که صفر بسيار فرد شجاع ونترسي بود، از اين خفقان نمي ترسيد
او از همان زمان فعاليت هاي خود را بر عليه رژيم شاه آغاز کرده بود و ما هيچ اطلاعي از کارهاي او نداشتيم. )
پدر در ادامه در خاطره ای از نحوه ی اعزام پسر می گوید:
(پسرم صفر دانش آموز بود که جنگ شروع شد و عشق رفتن به جبهه او را لحظه ای آرام نمیگذاشت . یک روز به ما اطلاع دادند که صفر جهت اعزام به جبهه به کازرون رفته است . من بسیار ناراحت شدم زیرا سن زیادی نداشت پسر بزرگم را به دنبالش فرستادم . او صفر را به خانه برگرداند .
صفر خیلی ناراحت بود و همواره می گفت دوست دارم به جبهه بروم . او خیلی به من احترام میگذاشت و حرفم برايش مهم بود پس با او صحبت کردم و برايش توضيح دادم که فعلاً درس تو از همه واجب تر است و بهتر است درست را تمام کني و بعد به جبهه بروی. او هم قانع شد و درسش را ادامه داد تا اينکه آن سال تحصيلي به پايان رسيد .
و اين بار صفر بي خبر به جبهه رفت . ما به دنبال او همه جا را گشتيم . به خانه دوستانش سر زديم تا آنکه یکی از دوستانش گفت امروز صبح صفر از طريق بسيج عازم جبهه شده است ، و به ما گفت اگر پدرم را ديديد به او بگوييد « من درسم را خواندم و حالا مي خواهم به جبهه بروم ، وقتي به آنجا رسيدم و در جايي مستقر شدم برايتان نامه مي نویسم .» و چند روز بعد نامه صفر از قصر شيرين به دستمان رسيد.
صفر زمانی که از جبهه بر مي گشت در پايگاه مسجد زهرا نگهباني مي داد با مسجد و سجاده و روزه و رمضان انس مي گرفت و قلبش را با نور صفا و صداقت روشن مي کرد
صفر در زمان انقلاب چون ديگر نوجوانان برومند ايران زمين در صفهاي با شکوه تظاهرات میکرد و با شعارهاي شور انگيز خود شعور و شور والايش را بروز مي داد .)
سرانجام شهید صفر جعفری در صبح سی ام مرداد ماه 1362 پس از خداحافظی از دوستانش و غسل شهادت در قصر شیرین به آرزوی خود رسید و به مقام شهادت نائل آمد. روحش شاد.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما