وعده ی شهادت و نامه ی اعمال سفید حاجی شهید غلامرضا شاکرین
شنبه, ۱۱ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۸
نیمه شبی هراسان از خواب پرید . تمام بدنش میلرزید... وضو گرفت و به نماز ایستاد . پس از نماز مجدد پرسیدم چه شده آقا ؟ چه خوابی دیدی که انقدر هراسانی ؟ پس از اصرار فراوان گفت : در خواب دیدم آقایی آمد و گفت برخیز ، نامه ی عمل تو سفید است... برخیز...."
نوید شاهد فارس به مناسبت سالروز شهادت شهدای منا به سراغ خانواده شهید «غلامرضا شاکرین» آمدیم تا با همسر شهید همکلام شویم .
در ابتدا شمه ای از زندگی نامه شهید را بگویید:
شهید غلامرضا شاکری در سال 1318 در محله دروازه سعدی شیراز به دنیا آمد.
او تحصیلات خود را در رشته ادبیات به اتمام رساند و به سربازی اعزام شد، سپس جهت شرکت در آزمون ماشین نویسی به تهران رفت و پس از اخذ مدرک به شیراز بازگشت و در اداره کشاورزی فارس مشغول به کار شد و در سن 26 سالگی اقدام به تاسیس آموزشگاه ماشین نویسی کرد.
-نحوه ی آشنای شما با شهید شاکرین چگونه بود؟
من از بستگان حاجی بودم و لذا از کودکی یکدیگر را می شناختیم ، ما در سال 1344 ازدواج کردیم و دارای 4 فرزند هستم.
-خاطره ای از دوران کودکی را به خاطر دارید؟
بله - پدر شهید شاکرین فردی متدین بود و به علت تشرفات زیاد به کربلای معلا، به «کربلائی عبدالعلی» شهرت داشت. من در کودکی با پدر و مادرش به کربلا مشرف شدم و خاطرات شیرین آن دوران هنوز در ذهنم باقی است.
او هفت ساله بود که پدر به کربلا می رود.
پدر در کربلا در خواب می بیند، غلامرضا به زمین خورده و سرش شکسته و پیشانی او به شدت آسیب دیده است.
پس از دیدن این خواب، پدر در کربلا برای سلامتی فرزندانش دعا می کند و هنگامی که باز میگردد متوجه میشود ، سَرِ غلامرضا در اثر ضربه ی وارده با قندشکن شکسته است و آن ضربه با این حال که مهلک بوده ولی به خیر گذشته است.
-از کار و شغل شهید بفرمائید:
حاجی دلسوز بود و بسیار به فکر بی بضاعتان بود . از این رو قراردادی با کمیته امداد خمینی (ره) بسته بود که افراد محرم را به صورت رایگان در آموزشگاه می پذیرفت او حتی برای حفظ آبروی آنان این مورد را با هیچ شخصی در میان نگذاشته بود.
شهید شاکرین حقوق مربیان را از جیب خود پرداخت میکرد . در سال 69 از اداره کشاورزی فارس بازنشسته شد ولی به علت تبهر و دلسوزیش مجدد 3 سال دیگر دعوت به کار شد. او حتی بعد از تحویل سال به سر کار میرفت تا کارهای حسابداری و حقوق کارمندان به تعویق نیافتد.
شهید شاکرین چگونه به حج اعزام شد؟
سال 92-93 بود که تمایل شدیدی برای رفتن به حج داشت، به او گفتم : بگذار سال 95 به حج برو... در جوابم گفت: "سال نود و پنجی برای من وجود ندارد و من الان میخواهم بروم" و درصدد خرید فیش حج برآمد.
پس از مدتی در همان سال 93، نیمه شبی هراسان از خواب پرید . تمام بدنش میلرزید...
وضو گرفت و به نماز ایستاد . پس از نماز مجدد پرسیدم چه شده آقا ؟ چه خوابی دیدی که انقدر هراسانی ؟
پس از اصرار فراوان گفت : در خواب دیدم آقایی آمد و گفت برخیز ، نامه ی عمل تو سفید است... برخیز...."
فردای آن روز ، برنامه خرید فیش مهیا شد و فیش حج را خریداری کرد.
از آخرین دیدار بگویید؟ آیا سفارشی به شما نکرد؟
آخرین دیدارمان در حرم مطهر سید علاءالدین حسین بود .
ساعت 4 صبح جهت بدرقه و خداحافظی به حرم مطهر رفتیم و در آنجا آخرین دیدارمان بود.
آیا در آن لحظه سفارشی به شما نکرد ؟
بله - در آخرین لحظه رو به من کرد و گفت:" حواست باشد که یک قبر خوبی برای من در نظر بگیر، در یک جای خوب".
اخبر شهادت را چگونه مطلع شدید ؟
بعد از اینکه نماز عید را خواندم ، خبر حادثه منا را از تلوزیون شنیدیم . به سر زدم و بی قرار بودم پسرم کمی مرا آرام کرد.. ولی دلم آشوب بود و نمی توانستم تحمل کنم.
در اسمهایی که زیر نویس تلویزیون بود نگاه می کردیم و هر گاه اسمش نبود امیدوار می شدیم .
بچه ها مدام خبر را از اینترنت چک می کردند . تا اینکه اسمش را در مفقودی ها دیدیم . هنوز امیدوار بودم ولی دلم لحظه ای آرام نمی شد ...
روزهای خیلی سختی را گذراندیم .. اینکه عزیزت در کشور دیگر باشد و نتوانی کاری کنی ...
پس یک هفته به حج الزیاره رفتیم و در همان روز خبر شهادتش را به ما دادند.
پس از گذشت 55 روز مشخص شد ، در شب پنجم حادثه در مقبره الشهدای مکه به خاک سپرده شده است.
مسئولین به ما گفتند : پیکر شهید را به ایران برگردانیم یا در مکه بماند ؟
با توجه به اینکه شهید شاکری وصیت کرده بود که مرا در مکانی خوب به خاک بسپارید تصمیم گرفتیم که در مکه، سرزمین وحی که مکان اولیاء خداست بماند و ما هم به سفارش او عمل کرده باشیم.
اکنون هر گاه که دلم می گیرد به حرم سید علاالدین حسین می روم و در مکانی که خداحافظی کردیم منشینم و فرض میگیرم که مزار او آنجاست و عقده ی دلم را باز می کنم ...
انتهای متن/
نظر شما