شهادت بیست و نهم شهریور؛
پدر جان من تنها فرزند شما نيستم بلکه فرزند سي وشش ميليون نفرم .
مروری بر زندگی نامه شهيد محمد تقي ظهيری

نوید شاهد فارس:
شهيد محمد تقي ظهيري در سوم اسفند ماه 1342 در خانواده اي مستضعف ولي مذهبي پا به عرصه وجود گذاشت. دوران کودکی را در آغوش گرم مادري پاکدامن و مؤمنه پشت سر گذاشت. مادري که از همان نخست تصميم بر آن داشت تا محمد تقي را با عشق به اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت بار آورد .

در شش سالگي او را به مدرسه فرستاد دوران ابتدائي را در ميان بچه هاي محل با موفقيت به پايان رساند و وارد مدرسه راهنمايي شهيد ظهيري (ناصرخسرو سابق) شد . در اين جا هم دوران سه ساله راهنمائي را به اتمام رساند و حالا محمد تقي با آن چهره ی نورانيش و با آن کتاب هايی که هميشه کلام الله مجيد در لابه لايش مشاهده مي شد سر به زير و آرام همگام ، با انقلاب شکوهمند اسلامي وارد دبيرستان امام خميني شد صحبت ها بعد از تلاوت قرآن در فضاي معطر بهاري آرام همگان با چهچه بلبلان و همگام با پرتوافشاني خورشيد محمد تقي وضو مي ساخت و بر سر کلاس درس حاضر مي شد و با لب هاي خندانش اما جدي محو دوستي و صميميت بين همکلاسان بود .

چند سال بود که ايام تابستان به همراه پدرش جهت کار کردن به شيراز و يک سال هم به تهران رفت و در کارخانه آجرپزي کار مي کرد . همزمان با شهادت دوستان و خویشان پاسدارش آتش التهاب و عشق محمد تقي نسبت به انقلاب چند برابر شد. ديگر آرام نداشت. دست از همه چيز شسته بود، حتي ديگر حوصله درس خواندن برايش نمانده بود و مي گفت: درس را بعداً هم مي شود خواند فعلاً موقع جهاد است...

 و اين پاسدار عارف کوله بار خود را بسته و همه چيز را تنها گذاشت و عازم ميدان عشق ها و آرامي ها گرديد.

 در نامه اي برای پدر از جبهه ، می نویسد:
 پدر جان هنگامي که امام حسين (ع) نداي هل من ناصر ينصرني را سر مي داد و فرمود کسي هست که مرا ياري دهد... الآن حسين زمان ما خميني عزيز احتياج به ياري و کمک دارد و ما امروز بايد به ياري اسلام بشتابيم. پدر جان من تنها فرزند شما نيستم بلکه فرزند سي وشش ميليون نفرم .

پس از گذشت سه ماه از جبهه برگشت در اين مدت هميشه ناراحت بود که چرا خداوند مرا نپذيرفته است براي اين که بيکار نباشد مدتي در تبليغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اقليد در توزيع مجله پيام انقلاب و اميد انقلاب همکاري مي کرد .
 محمد تقي هميشه در حال ذکر گفتن بود در بين راه هنگامي که با دوستان خود برخورد مي کرد به آن ها مي گفت من يک تقاضا از شما دارم که دعا کنيد من شب که مي خوابم يکي از شهدا را در خواب ببينم چون خيلي دلم براي آن ها تنگ شده است . محمد تقي اکثر اقات روزه بود و دائم الوضو بود.

 محمد تقی طی چند سال دائم به جبهه می رفت و هر بار که از جبهه مي آمد ناراحت بود که چرا شهيد نشده است و مي گفت من لياقت شهيد شدن در راه خداوند را ندارم .

شهيد ظهيري هيچ گاه نماز شبش ترک نشد و هر شب را تا صبح بيدار مي ماند . چه در جبهه يا پشت جبهه با خداي خود مشغول راز و نياز بود و نمازهايش را سر وقت مي خواند . و از اخلاق و مهر و محبتي که نسبت به پدر و مادر و از خانواده داشت ناگفتني است.

 نسبت با همه مهربان بود و از آن جا که علاقه زيادي به جبهه و جنگ داشت بار ديگر به جبهه اعزام شد اما اين دفعه آخر بود اين بار ديگر جسم او ياراي گنجانيدن روح بلندمرتبه و ارزشمند او را نداشت و او خود از فرزند حضرت زهرا (ع) درس ايثار و شهامت آموخت و رفت تا شايد بتواند کربلائي بسازد کربلائي که خون حسين (ع) با 72 تن يارانش را زنده گرداند و سرانجام در سن 20 سالگي در بیست و نهم شهریور 1362 در غرب کشور در حمله والفجر به درجه شهادت نائل آمد و روح بلندمرتبه او که مانند پرنده در قفس زنداني شده بود به پرواز در آسمان ها درآمد و به جايي که ساليان دراز در پي آن بود سفر کرد. روحش شاد.

انتهای متن/
منبع:پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده