آرزوی اعزام / خاطره خودنوشت شهيد ايرج باقری + دستخط
سهشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۷
حکايت را گفتم ديگر کاری از پيش نبردم تصميم گرفتم به ستاد عمليات جنگهای نامنظم بروم و حکايت را گفتم بالاخره به آرزوي ديرينه خود رسيدم ...
نوید شاهد فارس : شهيد ايرج باقری در اول شهريور ماه 1342 در خانواده ای مسلمان و متعهد در روستای باقری از شهرستان نورآباد ممسنی ديده به جهان گشود . تحصیلات خود را در مقطع دیپلم در رشته تجربی گذراند . در کنکور سراسري تربيت معلم و ضمن درجه ممتاز در اين کنکور قبول گرديد و پس از اين که امام امت جوانان را به بسيج در راه دفاع از اسلام دعوت نمود وی باعشقي وافر دعوت امام را لبيک گفته و يک تنه با گرفتن معرفي نامه از طريق سپاه پاسداران شهرستان نور آباد ممسني شبانه خود را به اهواز رسانيد و ضمن معرفي خود به ستاد جنگ هاي نامنظم شهيد چمران سرانجام در حمله طريق القدس در منطقه چولانيله بستان با عشقي که داشت در گروه خط شکن شرکت و در هشتم آذر ماه 1360 به آرزوي خود که همان شهادت در راه الله بود رسيد و لذا پیکر شهيد به علت مجهول بودن به تهران حمل و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.روحش شاد .
( خاطره خود نوشت )
بسمه تعالی
و خلاصه اينکه بسيج مرا اعزام نکرد و خودم به طور انفرادی در تاريخ 20/8/60 به اهواز رفتم وقتی به آنجا رسيدم خود را به سپاه اهواز معرفی کردم و آنجا مرا به آسايشگاه بسيج معرفی کردند و شب در آنجا بودم و خود را معرفی کردم و حکايت را گفتم و در جواب مي گفتند درست است که شما هيچگونه نظر سوئی نداريد ولی وظيفه ما اين است که طبق مقررات کار کنيم و شما بايد از طريق بسيج معرفی نامه داشته باشيد . بعد از اينکه آن همه فشار آوردم گفتند برو به ستاد چمران آنجا هم باز گفتند که بايد معرفي نامه داشته باشيد و سپس به مسجد رفتم تا از طريق مسجد اعزام شوم و اينجا هم همين حرف را زدند . خلاصه ناراحت بودم و دو شبانه روز در اهواز در کربلای ايران بودم ولی ديدم که کاری نمی توانم بکنم به بسيج محل بازگشتم تا معرفي نامه بگيرم .
مورخه : 26/8/61 . خلاصه فردا هم با فشار معرفي نامه گرفتم و روانه اهواز شدم به بسيج رفتم و گفتند ما به صورت انفرادی نمي پذيريم ديگر ناراحت شدم با فشار مرا و يک نفر ديگر را به اهواز معرفی کردند و خلاصه اين معرفی نامه برای کار در تدارکات بود و خلاصه من که نمی خواستم در پشت جبهه باشم و بايد در خط اول باشم پس از اينکه به سوسنگرد رسيديم دوباره به اهواز بازگشتم ،
حکايت را گفتم ديگر کاری از پيش نبردم تصميم گرفتم به ستاد عمليات جنگهای نامنظم بروم و حکايت را گفتم بالاخره به آرزوي ديرينه خود رسيدم . و اينجا مرا پذيرفتند و ثبت نام کردم و به اردوگاه مبارزان رفتم و يک شبانه روز در آنجا بود و سپس به درب خزينه رفتيم برای عمليات رزمی دو شبانه روز در آنجا بوديم و سپس به اهواز برگشتيم و چند روز در اهواز بوديم و سپس به سوسنگرد اعزام شديم شب در روستايی مانديم و فردای آن روز که هفتم برج بود به جبهه رفتيم و خلاصه با آن همه رنج و زحمت که به قلم نمي آيد بنويسم به آرزوي ديرينه خود رسيدم . امروز که برابر با هفتم آذر ماه 7/9/60 مي باشد در يکي از سنگرهاي سوسنگرد که واقع در مسجد است نشسته ايم . يک گروه 22 نفره ، اين گروه به اسم ميثم و خط شکن مي باشد و همه دور هم جمع هستيم و هر کسي مشغول کاري است و من هم سرگذشت خود را مي نويسم و خشاب اسلحه ام را پر مي کنم .
انتهای متن/
نظر شما