به مناسبت روز دانشجو گفتگویی با خواهر شهید حجت دلپذیر «دانشجوی رشته معماری»
سهشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۹
وقتی از او می خواستیم که به درس و دانشگاهش بپردازد می گفت:" امام فرموده جنگ در راس همه امور است" و " من در دانشگاه امام حسین(ع) ثبت نام کرده ام" آرزویش شهادت بود و با این که بارها زخمی شد بازهم جبهه را رها نمی کرد.
نوید شاهد فارس: شانزدهم آذر مصادف است با روز دانشجو. دانشجویان به عنوان نخبگان علمی، همواره نسبت به مسایل اجتماعی حساس بوده و مناسب ترین عکس العمل را در طول تاریخ پیدایش دانشگاه و دانشجو از این قشر فرهیخته شاهد بوده ایم. از زمان 16 آذر 32 که دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به حضور نیکسون(معاون رییس جمهور وقت آمریکا) و برقراری رابطه دوباره با انگلستان به صحنه آمدند و سه دانشجوی دانشگاه تهران در خون خود غلطیدند تا صحنه های حضور پرشور دانشجویان در مبارزات انقلاب و پس از آن حضور چشم گیر این قشر در جبهه های حق علیه باطل همه و همه ثابت می کند که دانشجو همواره فعال و پویا بوده و با ظلم و تبعیض مبارزه کرده است.
در این مسیر دانشجویان زیادی جان خود را فدای اسلام و انقلاب کرده و دین خود را به اسلام و انقلاب و ولایت فقیه ادا کرده اند. شهرستان کازرون نیز از این قافله عقب نمانده و 27 شهید دانشجو تقدیم نظام اسلامی کرده است. عزیزانی که می توانستند با اخذ مدرک خود دنیایی راحت و بی دغدغه برای خود و خانواده شان بسازند اما ایثار و حق طلبی را برگزیدند و تا پای جان ایستادند تا آسایش را برای تمام مردم ایران به ارمغان آورند و در عین حال رسالت نخبگی خود را نیز به جای آورند.
در زیر با «شهید حجت دلپذیر» دانشجوی رشته مهندسی معماری دانشگاه علم و صنعت تهران بیشتر آشنا می شویم:
مختصری از زندگی نامه شهید دلپذیر: (به نقل از خواهر شهید)
«شهید حجت دلپذیر» در سال 1344 در خانواده ای مذهبی در کازرون دیده به جهان گشود. در کودکی بسیار کنجکاو و ناآرام بود اما در عین حال از حدود پنج سالگی نماز می خواند و تمرین بندگی خدای سبحان می کرد همان خدایی که بعد ها عاشقانه جان نثارش کرد. در شش سالگی تحصیل را آغاز کرد و از آنجایی که بسیار درس خوان و مودب بود مورد علاقه اولیای مدرسه قرار گرفت و بارها به دلیل درس و اخلاق خوب در مدرسه تشویق شد. این مسیر در دوران راهنمایی و پس از آن هنرستان نیز ادامه یافت. در سال چهارم هنرستان پس از طی دوره آموزشی راهی جبهه های غرب گردید و پس از بازگشت از جبهه با توجه به استعداد فوق العاده ای که داشت هم امتحانات پایانی را به خوبی پشت سر گذاشت و هم در کنکور شرکت کرد و در رشته معماری دانشگاه علم و صنعت تهران پذیرفته شد.
وقتی از او می خواستیم که به درس و دانشگاهش بپردازد می گفت:" امام فرموده جنگ در راس همه امور است" و " من در دانشگاه امام حسین(ع) ثبت نام کرده ام" آرزویش شهادت بود و با این که بارها زخمی شد بازهم جبهه را رها نمی کرد.
پیش از شهادت چند بار مجروح شد؟(به نقل از خواهر شهید)
شهید در عملیات های گوناگونی مثل والفجر 8 – کربلای 4- کربلای 5 – کربلای 8 و کربلای 10 – حضور داشت. در عملیات والفجر 8 بود که ترکش سینه اش را شکافت و ریه اش آسیب دید به طوری که به سختی نفس می کشید. پس از بهبودی نسبی به جبهه باز گشت و در منطقه فاو در اثر بمباران شیمیایی مجروح شد مجددا در عملیات کربلای 4 شرکت کرد و این بار از ناحیه سر مجروح شد. ما از بازگشت او خوشحال بودیم و او بسیار ناراحت. به او می گفتیم تو دینت را ادا کرده ای پسر خاله ات هم شهید شده دیگر استراحت کن. او می گفت:" خاله من عزادار یک نفر است و من عزادار همه، زندگی بعد از دوستان باوفا برای من دیگر چه ارزشی دارد؟" دوباره به جبهه رفت در کربلای 5 نیز مجددا زخمی شد. این بار وقتی به خانه آمد نیمه های شب گریه می کرد و به راز و نیاز با خدای خویش می پرداخت و از این که شهادت نصیبش نشده گله و شکایت می کرد. باز هم پس از کمی بهبودی به جبهه رفت و در عملیات کربلای 8 از ناحیه کمر مجروح شد ولی این بار علی رغم اصرار دوستان به خانه بازنگشت و در انتظار عملیات جدید بود تا شاید به آرزوی همیشگی خود برسد.
چگونگی شهادت(به نقل از خواهر شهید)
عملیات کربلای 10 که آغاز شد -بنا بر تعریف دوستانش- «حجت» شور و حال عجیبی داشت اسلحه را برمی دارد و به سوی دشمن حرکت می کند. باران گلوله بر او باریدن می گیرد. فرمانده از او می خواهد به عقب برگردد اما او فریاد می زند که من هرگز به جبهه پشت نمی کنم دوباره به پیش می رود بعد از دو ساعت درگیری وقتی که سعی می کند از پشت سنگرش به طرف دشمن خیز بر دارد گلوله کالیبر به رانش اصابت می کند و به شدت او را زخمی می کند و با تکرار "یا حسین " "یا حسین " رفته رفته جسمش به سردی گراییده و به وصال معبود می رسد.
چند ساعتی بود که به منطقه سردشت آمده بودیم .گردان های عمل کننده داشتند از راه می رسیدند. «حجت» را دیدم که به طرفم می آمد دست بلند کرد، به طرفش رفتم و حالش را پرسیدم. سخت مریض بود وقتی هوا تاریک شد، نمازش را خواند و خوابید داشتم به چهره معصوم او نگاه می کردم که ناگاه فرمانده از بچه ها خواست جمع شوند که برای عملیات آماده شویم. به او گفتم حجت مریض است گفت اشکال ندارد فردا هم هست؛ اما یکباره «حجت» بیدار شد و گفت من آماده ام هر چه گفتم تو مریضی استراحت کن گفت نه حالم خوب است.
به راه افتادیم زیر آتش توپخانه عراق قرار گرفتیم در لحظه جدایی به او گفتم اگر وصیت یا حرفی داری به من بگو اما چیزی نگفت. معلوم بود از دنیا بریده و خاکیان را نمی بیند. خداحافظی کرد و رفت. سحرگاه همان روز در اثر اصابت گلوله کالیبر به بالای ران و خون ریزی شدید به شهادت رسید.
خصوصیات اخلاقی(به نقل از خواهر شهید)
«حجت» انسانی کامل بود از تظاهر و ریا رنج می برد. علی رغم شجاعت بی نظیر، قلبی با صفا داشت. کودکان یتیم را دستگیری می کرد. خمس حقوق دریافتی اش را می داد. در گرمای شدید تابستان روزه می گرفت و وقتی می گفتیم ضعیف می شوی می گفت:" اگر روح انسان قوی باشد قدرتش بیشتر است من یک رزمنده هستم شاید روزی اسیر شوم شاید مراشکنجه کنند اگر طاقت نیاورم و لب به اعتراف گشایم بسیار مایه شرمساری خواهد بود."
در انجام واجبات دینی بسیار سخت گیر بود و نماز اول وقت را ترک نمی کرد. با مستحبات و نماز شب هم مانوس بود. همه او را دوست داشتند. به پدر و مادر و اعضای خانواده را احترام می گذاشت . بسیار خوش رو و بذله گو بود و همواره در کمک به دیگران پیش قدم بود.
به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) عشق می ورزید و در جبهه نیز محبوبیت خاصی داشت. در دعاهایش همواره از خدا می خواست به مرگ طبیعی نمیرد.
خاطره ای از همرزم شهید
(شوخ طبعی)
روزی حدود ظهر زنگ منزل به صدا درآمد. در را باز کردیم، حجت بود که از جبهه برگشته بود-بالبی خندان و سر و صورتی خاکی- وارد منزل شد. پس از کمی استراحت از او خواستیم از جبهه برایمان بگوید که البته با شکسته نفسی می گفت ما که کاره ای نیستیم که خاطره داشته باشیم. پس از اصرار قبول کرد خاطره زخمی شدنش را برایمان نقل کند همه چشم به دهان او دوخته بودیم. گفت:" زمانی که ترکش به بدنم اصابت کرد و سخت مجروح شدم، روی زمین افتاده بودم و زیر لب "یاحسین" می گفتم که از دور دیدم چند نفر با لباس نورانی و سفید به طرفم می آیند گمان کردم دارم شهید می شوم و حوریان بهشتی به سراغم می آیند اما وقتی نزدیک شدند دیدم بر و بچه های امداد هستند و بدون این که بپرسند کی هستی و چکاره ای زیر بغلم را گرفتند و به سختی روی برانکارد انداختند." که در این لحظه همه اهل خانه زیر خنده زندند.
اوقات فراغت(به نقل از خواهر شهید)
حجت اغلب اوقات خود را در مسجد و پایگاه مقاومت محل می گذراند و بچه های پایگاه را در درس هایشان کمک می کرد. شبها نگهبانی میداد و در تدارکات جبهه نیز همراهی و کمک می کرد.
همچنین در کنار برادرش "مصطفی" به ورزش های رزمی می پرداخت و نیز با توجه به استعدادی که در نقاشی و کاریکاتور داشت گاهی به این هنرها می پرداخت.
گزیده ای از خاطره نگاری های شهید:
25/3/64
25 خرداد ماه برای پاسداری ثبت نام کردم و شروع خدمت من 25/3/64 شد.
؟
19/4/65 به پادگان امام آمدم روز پنجشنبه بود. مسعود کبیری و نصیری و محسن دهقان و مهدی کوزه گری در پادگان بودند. 20/4/65 به نخلستان فاو رسیدم، مدت چهار روز در آنجا بوده و سپس به خط مقدم رفتم و بعد از 14 روز در تاریخ 5/5/65 به پادگان عزیمت کردیم.... 7/5/65 بچه ها به مرخصی رفتند. 21/5/65 به مرخصی 48 ساعته رفتم.
23/5/65
در مینی بوس نوار مصیبت گذاشته بودند و من خیلی ناراحت و اندوهگین شدم به لطف خدای بزرگ. راستی چقدر لذت دارد گریه برای کسی که هزار و چند سال قبل برای رضای خدا در انبوه مصیبت ها در خاک و خون غلطان شد و با تن صد پاره به دیدار معشوق شتافت. پروردگارا توفیق شهادت را نصیب من گردان.
25/5/65
ساعت 3 بعد از ظهر درباره شهدای عملیات فتح المبین
اندکی پیش حسن همدانی را می دیدی، بعد از آن چطور و چگونه با افتخار شهید شد؟
آیا تو نمی توانی؟ چرا به خودت حرکت نمی دهی؟...
اندکی درباره شهدای نزدیک به خودت و آشنای با خودت بیندیش تا برایت عبرت شود.
26/5/65
به یک راهپیمایی طولانی رفتیم مهدی سلیمانی و قدمعلی جاویدی فرمانده گروهان و معاون بودند
31/5/65
روز
جمعه است دیشب به یک راهپیمایی دو ساعته رفتیم. دیروز ساعت 2 بعد از ظهر مهدی سلیمانی فرمانده عزیز گروهان از شناسایی برگشت. الان ساعت 8 است و با برادران مهران کتویی، مهدی سلیمانی، ایرج دهقان و رزمی در کنار چادر نشسته ایم و صحبت منطقه عملیاتی است.
چکیده ای از مناجات شهید:
- خدایا فقط تو مرا به عنوان شهید بپذیری برایم کافیست گرچه مردم بدم را بگویند و یا خیمه در خانه مان را آتش بزنند. فقط تو از من راضی باش دیگر هیچ چیز نمی خواهم...
- مهدی جان من سرباز نمک نشناس تو هستم. سر و جانم فدایت باد ای امام منتظر اما آنقدر با تو غریبم که نشد وقتی مخلصانه و با دلی پاک با تو درد دل کنم و صدایت بزنم و آنچه در دل دارم بگویم...
-پروردگارا در این نیمه شعبان و تولد بقیه اله سند شهادت مرا امضا بفرما...
فرازهایی از وصیت نامه:
-خودسازی را از هر سن و سالی که در آن هستید آغاز کنید و مروج دین و اخلاق اسلامی باشید.
-گاهی می بینم انسان هایی بسیار گرامی در برابر رزمندگان اسلام خود را سگ اصحاب کهف می دانند، اما نمی دانم خود را چه بخوانم تا وجدانم راحت شود و عطش شرم و حیای درونی خود را فرو نشانم.
-ای مشتری خوب یک بار هم جنس بد را همراه جنس خوب خریداری کن و دل ما را به دست بیاور. من دیگر شرمم می شود به خانه برگردم و خانواده ام از دیدنم خوشحال شوند و دوستانم مدحم کنند.
گفتگو: امیرخسرو شجاعی/ شهرستان کازرون
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۳
روحش شاد و یادش گرامی