گفتگو با خواهر شهید «محمد اژدری» شهید تازه تفحص شده / توتیای چشم مادر خوش آمدی
شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۰۳
پس از ۲۹ سال انتظار زمان وصال رسید. پیکر پاک برادرم را در آغوش کشیدم بغضم شکست و جهنم هجر به بهشت وصال تبدیل شد. انتظار و غربت تمام شد. مادرم او را در آغوش کشید برایش لالایی گفت از گهواره خالی و قنداق خونین گفت. می خواستیم با او از غم دل بگوئیم اما از شوق دیدارش غم دل فراموش شد.
نوید شاهد فارس: سخت است که بخواهیم از فراق بنویسیم آن هم فراقی 29 ساله. فراق یعقوب
از یوسف با دیدار، حلاوت یافت اما چه باید گفت از پدرانی که در فراق
فرزند طعم وصال را نچشیدند. پدرانی چون پدر شهید محمد اژدری که پیش از
بازگشت فرزندش به وطن دل از دیار خاکی کند و سخت است از حال مادری گفت که
29 سال انتظار کشید تا فرزندش را دوباره در آغوش کشد و زبان و قلم قاصر است
از حال و هوای لحظه دیدار مادر و فرزند
و همچنین بیان صبوری خواهری که عاشق برادر بوده و هست. برای آنکه اندکی حال و هوای این فراق و وصال عارفانه را درک کنیم با خواهر شهید تازه تفحص شده« محمد اژدری» هم کلام شدیم که حاصل این گفتگو را در زیر می خوانید:
با سلام و عرض تبریک و تسلیت بازگشت پیکر مطهر برادر رشیدتان لطفا مختصری خود را معرفی کنید:
فاطمه اژدری هستم خواهر شهید محمد اژدری، شهید تازه تفحص شده که پس از۲۹سال به آغوش خانواده بازگشته است. خدا را شاکرم و افتخارم بر این بوده و هست که خواهر شهیدم زیرا این نعمت شامل هر کسی نمی شود. علاقه من به برادرم از همان ابتدا همانند علاقه حضرت زینب (س) به امام حسین (ع) بود و امیدوارم بتوانم همانند حضرت زینب(س) ادامه دهنده راه مقدس شهدا باشم. به وصیت شهید شغل معلمی را برگزیدم و امروز پس از سی سال تلاش در راه آموزش کودکان و نوجوانان به افتخار بازنشستگی رسیده ام.
از زندگی برادر و فرازو نشیب ها بگویید در چه سالی و در کجا به دنیا آمد؟
«محمد» در یکم شهریور سال ۴۶ به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدارس عشایری و راهنمایی را در دهنو بوشیگان دیلمی و سال اول و دوم دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح قائمیه گذراند. در مدرسه قاری قرآن صبحگاهی بود و صوت دلنشینی داشت. اخلاقش زبانزد خاص و عام بود. بالاخره رفتن به جبهه را برماندن در مدرسه ترجیح داد و در سال ۶۶ با علاقه خود و با اصرار زیاد داوطلبانه به خدمت سربازی رفت تا برای دفاع از وطن و ناموس کشورمان با دشمن بعثی بجنگد. همواره می گفت دفاع از خاک میهن تکلیف شرعی ماست. و اکنون پس از 29 سال چشم انتظاری به خانه برگشته...
چقدر با شهید اختلاف سنی داشتید و آیا خاطره ای از برادر در ذهن دارید؟
حدود شش سالی از برادرم کوچکتر بودم . در افق خاطراتم لحظات شیرین بسیاری با «محمد» داشتم. مخصوصا در تابستان ها با هم درکارهای کشاورزی به پدرم کمک می کردیم. همیشه وقتی حرف از شغل آینده می شد، از خود چیزی نمی گفت. اما به من تاکید داشت که خواهر خوب من باید معلم شود و بالاخره با تشویق او من روانه دانش سرا شدم. هنوز سال اول دانش سرا را تمام نکرده بودم که به جبهه اعزام شد و بعد از چند ماه خبر مفقود شدن او را برای ما آوردند.
از اخلاق و منش شهید بگویید:
بسیار خوش اخلاق، مهربان و باگذشت بود. صله رحم را به جا می آورد. به حضرت امام خمینی (ره) علاقه شدیدی داشت. بسیار خانواده دوست و هنرمند بود. به نقاشی علاقه زیادی داشت ،مضمون همه نقاشی هایش پرچم هیهات من الذله و توپ و تانک و مبارزه با بعث عراق بود .
محمد چگونه به جبهه اعزام شد؟
هنوز سن سربازی اش نرسیده بود که داوطلبانه به سربازی رفت پس از پایان دوران آموزشی در جهرم مستقیما به اهواز جهت رفتن به خط مقدم جبهه اعزام شد. چند ماهی از رفتنش به جبهه نگذشته بود که نامه ای از او به دستمان رسید. نوشته بود که «ما رزمندگان از دشمن خوفی نداریم و فعلا آماده باش هستیم و نمی توانیم به مرخصی بیاییم به امید خدا ما پیروزیم و پدر و مادر و همه را به صبر دعوت کرده بود .»
آخرین دیدار:
آخرين بار كه براى خداحافظى آمد بسيار به پدر و مادرم التماس مىكرد كه مرا حلال كنيد و برايم دعا كنيد تا بتوانم فرمان امام خمينى را به نحو احسن انجام دهم و به درجه رفيع شهادت نايل آيم، دوست دارم شهيد شوم... درادامه می گفت: براى من گريه نكنيد. لباس سياه نپوشيد. اگر من شهيد شدم بدانيد كه به آرزوى ديرينه خود رسيدهام. امام خمينى را فراموش نكنيد.
چگونگی شهادت و حال و هوای خانواده
21 تیر 67 بودکه خبر آوردند در یک عملیات، جنگ سختی بین رزمندگان نیروی انتظامی با نیرو های بعث عراق و مجاهدین خلق صورت گرفته است و عده زیادی به شهادت رسیده اند. ما چون عشایر بودیم از تمام رسانه ها دور بودیم فقط یک رادیو دو موج قدیمی داشتیم که هر لحظه برای شنیدن خبر تازه از رزمندگان به دورش جمع می شدیم. انتظار برای شنیدن خبر و حتی دریافت نامه ای از برادرم روزها و ماه ها و سال ها به طول انجامید اما خبری از برادرم نشد. برای پدرم بسیار سخت بود. به ناچار به اهواز و به پادگان مربوطه مراجعه کرد و متاسفانه هیچ خبری از برادرم دریافت نشد و او را جز مفقود الاثر ها قلمداد کردند. ما امیدوار بودیم که اسیر باشد. سال ها انتظار کشیدیم تا این که بالاخره مقام معظم رهبری حدود سال 83 برای اینکه خانواده شهدای مفقود الاثر از چشم انتظاری به درآیند دستوردادند همه عزیزان مفقودالاثر شهید اعلام شوند و شبه قبری برایش به یادبود ساخته شد.
سال های انتظار برای شما و خانواده خصوصا پدر و مادر چگونه گذشت؟
ما همیشه چشم انتظار بودیم که حتی پلاکی خالی یا یک مشت خاک از او پیدا شود تا بلکه توتیای چشم پدر و مادر مظلوممان باشد. سالها چشم انتظار بودیم و باتوسل به آقا ابا عبدالحسین صبر پیشه کردیم.
چه خوش باشد که بعد از انتظاری به امیدی رسد امیدواری.
یوسف گم گشته ما، باز آمد ولی متاسفانه یعقوب زمان (پدرم) در قید حیات نبودند.
مرحوم پدر چه حسی نسبت به این موضوع داشت؟
مرحوم پدرم در جریان مفقود الاثر شدن برادرم مانند کوهی استوار و سنگی صبور خانواده را به امیدواری دعوت میکرد و بنا به وصیت برادرم نگذاشت هیچ کدام از ما سیاه بپوشیم. خیلی برایمان سخت بود. مخصوصا من که در آن زمان در دانشسرای مالک اشتر شیراز مشغول تحصیل بودم و از ناراحتی تصمیم به ترک تحصیل گرفتم اما بابای خوبم با تشویق و اینکه تو باید به وصیت برادرت عمل کنی و معلم بشوی مرا وادار به ادامه تحصیل کرد. و خوشبختانه توانستم دینم را به نحو احسن ادا کنم و در سنگر مدرسه انجام وظیفه نمایم.
وقتی به شما خبر دادند پیکر شهید پیدا شده چه حسی داشتید( حس خودتان و مادر)
روزپنجشنبه ۲۶ بهمن بودکه خبر رجعت پیکر پاک برادرم را مسئولین محترم ناجا ضمن فراهم سازی زمینه مناسب برای خانواده اعلام کردند. واقعا قابل توصیف نیست که بیان کنم چه حالی به ما مخصوصا به مادرم دست داد. من ناخود آگاه گفتم محمد قهرمانم خوش آمدی جانم قربانت حالا چرا .. . واقعا با بازگشت پرستوی مهاجرمان شور و شعف خاصی نه تنها در خانواده بلکه در تمام اقوام و نزدیکان و هم شهریانمان ایجاد شد. از برکت قدم مبارکش باران رحمت شروع به باریدن گرفت همه شهر حال هوای خاصی داشت که قابل وصف نیست.
وقتی برای دیدار پیکر شهید که پس از 29 سال بازمی گشت می رفتید چه حسی داشتید و چه اتفاقات ویژه ای در این دیدار افتاد؟
بعد از ۲۹ سال انتظار زمان وصال رسید رفتیم پیکر پاک برادرم را در آغوش کشیدیم بغض ما شکست و جهنم هجر به بهشت وصال تبدیل شد. انتظار و غربت تمام شد. مادرم او را در آغوش کشید برایش لالایی گفت از گهواره خالی و قنداق خونین گفت. می خواستیم با او از غم دل بگوئیم اما از شوق دیدارش غم دل فراموش شد. محمد آمد، برادر عزیزم سرباز امام زمان، گل پر پر شده ام، یاور رهبرمان آمد. جانم به قربان همسنگران و همرزمانش که با هم سالهای غربت را در زیر خروارها خاک تحمل کردند و باهم عهد بستند باهم بیایند. شهید سیروس مهاجر، شهید قنبری و شهید رضایی و... آمدند تا دوباره ما را بیدار کنند تا پیروان راه راستین شهدای عزیزمان باشیم. و به خاطر بیاوریم که این عزیزان از جان گذشتند اما در برابر دشمنان میهن اسلامی سر تسلیم فرود نیاوردند.
امروز که پیکر عزیزتان در خاک وطن خفته چه تفاوتی در درون خود احساس می کنید نسبت به زمانی که شهید مفقودالجسد بود؟
الان که کبوتر خونین بالم به وطن برگشته ودر خاک وطن در گلزار شهدا ودر جوار آرامگاه ابدی پدر چشم انتظارم آرمیده شادی غیر قابل وصفی داریم که رنج تمام این 29 سال انتظار را از دلمان درآورده. از خداوند متعال سپاسگزارم که برادرم پرستوی مهاجرم را به زادگاه خود برگرداند .خداوند به بندگان خود در قرآن کریم سفارش به صبر کرده و می فرماید:
أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
اى کسانى که ایمان آورده اید! مدد جویید به صبر کردن در مصائب و خواندن نماز البته خدا با صبرکنندگان است .
و امروز ما میوه صبر خود را چیدیم و به وصال برادرمان رسیدیم.
با سپاس فراوان از شما که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید برای خودم وشما آرزوی موفقیت در پیشبرد اهداف شهید و پایبندی به اصول و ارزش هایی که شهدا برای آن جنگیدند دارم.
فرازی از وصیت نامه شهید محمد اژدری:
پدر جان بسیار دوست داشتم درسم را ادامه دهم تا بتوانم در آینده شخصی مفید برای جامعه باشم و بتوانم زحمت های شما و مادر مهربانم را جبران نمایم اما خودت بهتر می دانی که اسلام و قرآن در خطر است. کشور عزیزمان در خطر است ما نباید در برابر ابرقدرت ها ساکت بنشینیم. من نیز خود تصمیم نهایی ام را گرفته ام، به جبهه می روم تا در کنار برادران رزمنده بجنگم.
مصاحبه کننده: امیرخسرو شجاعی
انتهای متن/
و همچنین بیان صبوری خواهری که عاشق برادر بوده و هست. برای آنکه اندکی حال و هوای این فراق و وصال عارفانه را درک کنیم با خواهر شهید تازه تفحص شده« محمد اژدری» هم کلام شدیم که حاصل این گفتگو را در زیر می خوانید:
با سلام و عرض تبریک و تسلیت بازگشت پیکر مطهر برادر رشیدتان لطفا مختصری خود را معرفی کنید:
فاطمه اژدری هستم خواهر شهید محمد اژدری، شهید تازه تفحص شده که پس از۲۹سال به آغوش خانواده بازگشته است. خدا را شاکرم و افتخارم بر این بوده و هست که خواهر شهیدم زیرا این نعمت شامل هر کسی نمی شود. علاقه من به برادرم از همان ابتدا همانند علاقه حضرت زینب (س) به امام حسین (ع) بود و امیدوارم بتوانم همانند حضرت زینب(س) ادامه دهنده راه مقدس شهدا باشم. به وصیت شهید شغل معلمی را برگزیدم و امروز پس از سی سال تلاش در راه آموزش کودکان و نوجوانان به افتخار بازنشستگی رسیده ام.
از زندگی برادر و فرازو نشیب ها بگویید در چه سالی و در کجا به دنیا آمد؟
«محمد» در یکم شهریور سال ۴۶ به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدارس عشایری و راهنمایی را در دهنو بوشیگان دیلمی و سال اول و دوم دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح قائمیه گذراند. در مدرسه قاری قرآن صبحگاهی بود و صوت دلنشینی داشت. اخلاقش زبانزد خاص و عام بود. بالاخره رفتن به جبهه را برماندن در مدرسه ترجیح داد و در سال ۶۶ با علاقه خود و با اصرار زیاد داوطلبانه به خدمت سربازی رفت تا برای دفاع از وطن و ناموس کشورمان با دشمن بعثی بجنگد. همواره می گفت دفاع از خاک میهن تکلیف شرعی ماست. و اکنون پس از 29 سال چشم انتظاری به خانه برگشته...
چقدر با شهید اختلاف سنی داشتید و آیا خاطره ای از برادر در ذهن دارید؟
حدود شش سالی از برادرم کوچکتر بودم . در افق خاطراتم لحظات شیرین بسیاری با «محمد» داشتم. مخصوصا در تابستان ها با هم درکارهای کشاورزی به پدرم کمک می کردیم. همیشه وقتی حرف از شغل آینده می شد، از خود چیزی نمی گفت. اما به من تاکید داشت که خواهر خوب من باید معلم شود و بالاخره با تشویق او من روانه دانش سرا شدم. هنوز سال اول دانش سرا را تمام نکرده بودم که به جبهه اعزام شد و بعد از چند ماه خبر مفقود شدن او را برای ما آوردند.
از اخلاق و منش شهید بگویید:
بسیار خوش اخلاق، مهربان و باگذشت بود. صله رحم را به جا می آورد. به حضرت امام خمینی (ره) علاقه شدیدی داشت. بسیار خانواده دوست و هنرمند بود. به نقاشی علاقه زیادی داشت ،مضمون همه نقاشی هایش پرچم هیهات من الذله و توپ و تانک و مبارزه با بعث عراق بود .
محمد چگونه به جبهه اعزام شد؟
هنوز سن سربازی اش نرسیده بود که داوطلبانه به سربازی رفت پس از پایان دوران آموزشی در جهرم مستقیما به اهواز جهت رفتن به خط مقدم جبهه اعزام شد. چند ماهی از رفتنش به جبهه نگذشته بود که نامه ای از او به دستمان رسید. نوشته بود که «ما رزمندگان از دشمن خوفی نداریم و فعلا آماده باش هستیم و نمی توانیم به مرخصی بیاییم به امید خدا ما پیروزیم و پدر و مادر و همه را به صبر دعوت کرده بود .»
آخرین دیدار:
آخرين بار كه براى خداحافظى آمد بسيار به پدر و مادرم التماس مىكرد كه مرا حلال كنيد و برايم دعا كنيد تا بتوانم فرمان امام خمينى را به نحو احسن انجام دهم و به درجه رفيع شهادت نايل آيم، دوست دارم شهيد شوم... درادامه می گفت: براى من گريه نكنيد. لباس سياه نپوشيد. اگر من شهيد شدم بدانيد كه به آرزوى ديرينه خود رسيدهام. امام خمينى را فراموش نكنيد.
چگونگی شهادت و حال و هوای خانواده
21 تیر 67 بودکه خبر آوردند در یک عملیات، جنگ سختی بین رزمندگان نیروی انتظامی با نیرو های بعث عراق و مجاهدین خلق صورت گرفته است و عده زیادی به شهادت رسیده اند. ما چون عشایر بودیم از تمام رسانه ها دور بودیم فقط یک رادیو دو موج قدیمی داشتیم که هر لحظه برای شنیدن خبر تازه از رزمندگان به دورش جمع می شدیم. انتظار برای شنیدن خبر و حتی دریافت نامه ای از برادرم روزها و ماه ها و سال ها به طول انجامید اما خبری از برادرم نشد. برای پدرم بسیار سخت بود. به ناچار به اهواز و به پادگان مربوطه مراجعه کرد و متاسفانه هیچ خبری از برادرم دریافت نشد و او را جز مفقود الاثر ها قلمداد کردند. ما امیدوار بودیم که اسیر باشد. سال ها انتظار کشیدیم تا این که بالاخره مقام معظم رهبری حدود سال 83 برای اینکه خانواده شهدای مفقود الاثر از چشم انتظاری به درآیند دستوردادند همه عزیزان مفقودالاثر شهید اعلام شوند و شبه قبری برایش به یادبود ساخته شد.
سال های انتظار برای شما و خانواده خصوصا پدر و مادر چگونه گذشت؟
ما همیشه چشم انتظار بودیم که حتی پلاکی خالی یا یک مشت خاک از او پیدا شود تا بلکه توتیای چشم پدر و مادر مظلوممان باشد. سالها چشم انتظار بودیم و باتوسل به آقا ابا عبدالحسین صبر پیشه کردیم.
چه خوش باشد که بعد از انتظاری به امیدی رسد امیدواری.
یوسف گم گشته ما، باز آمد ولی متاسفانه یعقوب زمان (پدرم) در قید حیات نبودند.
مرحوم پدر چه حسی نسبت به این موضوع داشت؟
مرحوم پدرم در جریان مفقود الاثر شدن برادرم مانند کوهی استوار و سنگی صبور خانواده را به امیدواری دعوت میکرد و بنا به وصیت برادرم نگذاشت هیچ کدام از ما سیاه بپوشیم. خیلی برایمان سخت بود. مخصوصا من که در آن زمان در دانشسرای مالک اشتر شیراز مشغول تحصیل بودم و از ناراحتی تصمیم به ترک تحصیل گرفتم اما بابای خوبم با تشویق و اینکه تو باید به وصیت برادرت عمل کنی و معلم بشوی مرا وادار به ادامه تحصیل کرد. و خوشبختانه توانستم دینم را به نحو احسن ادا کنم و در سنگر مدرسه انجام وظیفه نمایم.
وقتی به شما خبر دادند پیکر شهید پیدا شده چه حسی داشتید( حس خودتان و مادر)
روزپنجشنبه ۲۶ بهمن بودکه خبر رجعت پیکر پاک برادرم را مسئولین محترم ناجا ضمن فراهم سازی زمینه مناسب برای خانواده اعلام کردند. واقعا قابل توصیف نیست که بیان کنم چه حالی به ما مخصوصا به مادرم دست داد. من ناخود آگاه گفتم محمد قهرمانم خوش آمدی جانم قربانت حالا چرا .. . واقعا با بازگشت پرستوی مهاجرمان شور و شعف خاصی نه تنها در خانواده بلکه در تمام اقوام و نزدیکان و هم شهریانمان ایجاد شد. از برکت قدم مبارکش باران رحمت شروع به باریدن گرفت همه شهر حال هوای خاصی داشت که قابل وصف نیست.
وقتی برای دیدار پیکر شهید که پس از 29 سال بازمی گشت می رفتید چه حسی داشتید و چه اتفاقات ویژه ای در این دیدار افتاد؟
بعد از ۲۹ سال انتظار زمان وصال رسید رفتیم پیکر پاک برادرم را در آغوش کشیدیم بغض ما شکست و جهنم هجر به بهشت وصال تبدیل شد. انتظار و غربت تمام شد. مادرم او را در آغوش کشید برایش لالایی گفت از گهواره خالی و قنداق خونین گفت. می خواستیم با او از غم دل بگوئیم اما از شوق دیدارش غم دل فراموش شد. محمد آمد، برادر عزیزم سرباز امام زمان، گل پر پر شده ام، یاور رهبرمان آمد. جانم به قربان همسنگران و همرزمانش که با هم سالهای غربت را در زیر خروارها خاک تحمل کردند و باهم عهد بستند باهم بیایند. شهید سیروس مهاجر، شهید قنبری و شهید رضایی و... آمدند تا دوباره ما را بیدار کنند تا پیروان راه راستین شهدای عزیزمان باشیم. و به خاطر بیاوریم که این عزیزان از جان گذشتند اما در برابر دشمنان میهن اسلامی سر تسلیم فرود نیاوردند.
امروز که پیکر عزیزتان در خاک وطن خفته چه تفاوتی در درون خود احساس می کنید نسبت به زمانی که شهید مفقودالجسد بود؟
الان که کبوتر خونین بالم به وطن برگشته ودر خاک وطن در گلزار شهدا ودر جوار آرامگاه ابدی پدر چشم انتظارم آرمیده شادی غیر قابل وصفی داریم که رنج تمام این 29 سال انتظار را از دلمان درآورده. از خداوند متعال سپاسگزارم که برادرم پرستوی مهاجرم را به زادگاه خود برگرداند .خداوند به بندگان خود در قرآن کریم سفارش به صبر کرده و می فرماید:
أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
اى کسانى که ایمان آورده اید! مدد جویید به صبر کردن در مصائب و خواندن نماز البته خدا با صبرکنندگان است .
و امروز ما میوه صبر خود را چیدیم و به وصال برادرمان رسیدیم.
با سپاس فراوان از شما که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید برای خودم وشما آرزوی موفقیت در پیشبرد اهداف شهید و پایبندی به اصول و ارزش هایی که شهدا برای آن جنگیدند دارم.
فرازی از وصیت نامه شهید محمد اژدری:
پدر جان بسیار دوست داشتم درسم را ادامه دهم تا بتوانم در آینده شخصی مفید برای جامعه باشم و بتوانم زحمت های شما و مادر مهربانم را جبران نمایم اما خودت بهتر می دانی که اسلام و قرآن در خطر است. کشور عزیزمان در خطر است ما نباید در برابر ابرقدرت ها ساکت بنشینیم. من نیز خود تصمیم نهایی ام را گرفته ام، به جبهه می روم تا در کنار برادران رزمنده بجنگم.
مصاحبه کننده: امیرخسرو شجاعی
انتهای متن/
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۲
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۲
شهید محمد اژدری برادر سرکار خانم فاطمه اژدری است خواهر شهید همیشه می گفتند برادرم روزی از سفر می اید
خواهر شهید همیشه می گفتند برادرم روزی از سفر می اید