وصیت نامه شهید سید محمد شعاعی؛
مادرم در تشییع جنازه ام مردم محبت دارند شرکت میکنند نمیگذارند تنها باشی ولی دلا بسوزد برای آن شهیدی که پیکر بی سرش سه روز و سه شب در صحرای گرم کربلا افتاده بود .
مادر در عزایم همچون مادر وهب در برابر منافقین مقاوم و استوار باش

نوید شاهد فارس:
شهید سید محمد شعاعی در 12 خرداد ماه 1345 در شیراز دیده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه گلستان آغاز کرد و پس از اتمام دوره راهنمايي و هنرستان به دانشگاه رفت و در رشته الکترونيک مشغول به تحصيل شد . با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 11 اردیبهشت 65 به شهادت رسید.


(متن وصیت نامه)
 " لن تنالوالبر حتی تنفقوا مما تحبون "قرآن کریم "
خدایا خیر و نیکی را فقط در وجود تو میجویم. بهترین نیکوئی رسیدن به لقائت و در جوارت زیستن و از نعمت وصالت بهره بردن است . لیکن خدایا چیزی جهت انفاق ندارم اگر جانم را بخواهی که ارزش وجود تو را ندارد و شرمم می آید زین نقدکم عیار که کنم نثار تو ،
خدایا این جان را هم که از خود ندارم بلکه تو بخشیده ای، خدایا میبینی که من هیچ ندارم که ره توشه سازم جهت دیدارت .
خدایا عاجزم و بر عجز خود آگاهم ، بیچاره ام و بر بیچارگی خود گواهم خدایا دستم گیر که جز تو پناهی ندارم و بدانجا ببر که محبان و مخلصانت را بردی چون خداجان تا خود را شناختم در هجر وصلت گداختم کی باشد که بسرآید شب هجرانم و بردمد صبح وصالم . کی باشد کین قفس بپروازم ، در باغ الهی آشیان سازم . و اما بعد وصیتی چند دارم با سرورانم برادران و خواهران ایمانی وصیتی با شما دارم و آن تکرار سخن آن عزیز است که فرمود  ایها الناس اوصیکم بالخمینی برادران قلوبتان را مملو از عشق به وجود اقدس امام کنید در اعمالتان در افکارتان در سیاستتان در دیانتتان همه و همه امام را الگو قرار دهید که یقین دارم که فلاحت و رستگاری در هر دو جهان تنها و تنها در گرو اطاعت محض از امام است . پس در همه اوقات دست به دعا برداشته و برای سلامتی و طول عمر این قلب تپنده عالم اسلام دعا کنید که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار .

و اما مادر مهربانم :
مادر نمیگویم در عزای من گریه مکن چون رسول خدا نیز در سوگ فرزندش ابراهیم گریست . در شهادتم گریه کن لیکن میدانم هر وقت گریه کنی آشنایان و همسایگان هستند که تسلای دلت باشند پس یاد کن از آن شهید سر از تن جدائی که عزادارش کودکی خردسال بود و هر وقت میخواست گریه کند بجای تسلای دلش او را با تازیانه ساکت میکردند. آری مادرم هر وقت خواستی گریه کنی بیاد آقای غریبمان حسین (ع) گریه کن و نیز بیاد سید الشهدای مظلوم انقلابمان شهید بهشتی .
مادرم در تشیع جنازه ام مردم محبت دارند شرکت میکنند نمیگذارند تنها باشی ولی دلا بسوزد برای آن شهیدی که پیکر بی سرش سه روز و سه شب در صحرای گرم کربلا افتاده بود . مادرم اگر خواستی گریه کنی برو شریک غم ام البنین باش او که پس از واقعه کربلا گفت دیگر مرا مادر پسران نخوانید چون دیگر پسری نداشت و تو هم دیگر پسر نداری و چه خوب وجه اشتراکی دارید .


 آری مادرم هر وقت دلت گرفت و یاد فرزند افتادی برو در مجلس فرزند زهرا (س) شرکت کن که زهرا داغ بسیار دیده و دلی پردرد و دردی جانکاه از پهلوی شکسته دارد ، اما مادرم دوست دارم در عزایم همچون مادر وهب که سر فرزند را بسوی دشمن پرتاب کرد و گفت چیزی را که در راه خدا دادم پس نمیگیرم تو نیز چون او مقاوم و استوار در مقابل منافقین و آنهائی که ممکن است بیایند و با سخنان نیشدار دل تو را بدرد بیاورند با صبر و بردباری خود ایستادگی کنی و پوزه کثیفشان را به خاک مذلتی که در آنند بیشتر بمالی .
در ضمن اگر جنازه ام پیدا نشد بی قراری مکن چون جده ام زهرا نیز مفقود الاثر است و ان شاءالله آقا امام زمان می آیند و همراه قبر مادرشان قبر مرا نیز پیدا میکنند .



سخنی چند با برادران دانشگاهیم :

عزیزان شما که خود منبع علمید و نیازی به صحبت من حقیر ندارید ، فقط چند کلمه ای من باب تذکر عرض میکنم برادران ، خوب میدانید که ما بیش از هر چیز احتیاج به متخصص داریم و چه کسی باید این نیاز را برآورد آیا از ضد انقلابهای از فرنگ برگشته باید انتظار داشت آیا از آنانی که تا دیروز در همین دانشگاهها با آنها درگیر بودیم آنها آقا بالاسر ما باشند؟ خیر برادر عزیز دانشجوی حزب الهی ، چشم امام و امت شهیدپرور به بازوان کارای شماست پس برادران از شما عاجزانه تقاضا میکنم درس بخوانید و دوباره به نوکران اجانب ، آنها که بحول و قوه خداوند و پشتکار امت حزب الله از صحنه کنار زده شدند اجازه ندهید از در تخصص وارد شوند و هرچه بخواهند بسر ملت بیاورند .
برادران: سنگر انجمن اسلامی را حتی لحظه ای خالی نگذارید که انجمن اسلامی پشتوانه و پناهگاه و سنگر دانشجوی مسلمان و معرف اسلام است در دانشگاه .

سخن آخرم با برادران گروههای مقاومت است عزیزانی که هر وقت دلم میگرفت رو به بسیج می آوردم و قلبم از زیارتشان شاد میگشت و بجرات میتوانم بگویم بهترین لحظات عمرم وقتی بود که در جمع عزیزان بسیجی بودم و به چهره های پاک و معصوم نوجوانانی مینگرستم که شب سرد زمستان رختخواب گرم را رها کرده و با عشق به خدا و برای رضایت محبوب با خلوصی وصف ناشدنی به نگهبانی و حراست از انقلاب خونبار اسلامیمانن مشغول بودند .
آری برادران حتماً گروههای مقاومت را با حضور گسترده خود پر کند که هرچه خیر و برکت است در همین مساجد است و شالوده و زیربنای اسلام از مساجد پاگرفته و چه خوب فرموده اند اماممان که مساجد سنگرند و شما نیز چون همیشه به پیروی از رهبر عزیزمان سنگر مساجد و گروههای مقاومت را همچنانکه تاکنون حفظ کرده اید با حال و شور نگهدارید و سعی در جذب و شکل دادن به نوجوانان این امیدهای آینده اسلام داشته باشید. .

در خاتمه از تمام عزیزانی که به نحوی به آنها برخورد داشته ام عاجزانه تقاضا میکنم ان شاءالله به بزرگواری خود این بنده حقیر را مورد عفو قرار دهند و از دعای خیر فراموش نکنند .
ربنا اننا سمعنا منادی للایمان آن آمنو بربکم خامنا "ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار "
و ما توفیقی الا بالله
 مورخه 17/11/1364
ساعت 10/3 بعدازظهر
جبهه آبادان . سید محمد شعاعی

انتهای متن/
منبع : پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده