هر کس وظیفه ای دارد که باید به آن عمل کند / گفتگویی با برادر شهید یونس کاظمی
سهشنبه, ۰۱ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۴۳
پدر و دو برادر شهید کاظمی به جبهه رفته بودند که یونس هم هوای رفتن به جبهه به سرش خورد. به او گفتند : پدر و برادر بزرگترت که به جبهه رفته اند و برادر دیگرت نیز دراسارت است حداقل تو نزد ما بمان "
او در جواب می گوید هر کس وظیفه ای دارد که باید به آن عمل کند.
نوید شاهد فارس: شنيدن داستان زندگی شهدا می تواند سرمشق و سرلوحه زندگی نسل های حال و آينده باشد تا فرزندان ایران بدانند که جامعه ای که در آن زندگی می کنند، آرامش آن را مدیون چه کسانی هستند.
هر کدام از شهدا شرح حال و زندگی نامه ای دارند که از شروع تا پايان زندگیشان همه راه و روشی ارزشمند برای ما در بر دارد .
در زیر گفتگویی داریم با برادر شهید یونس کاظمی:
با سلام در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید.
اینجانب یوسف کاظمی برادر شهید معظم یونس کاظمی هستم. بنده برادر بزرگ شهید هستم ،حدود 6 ماه توفیق حضور جبهه های حق علیه باطل را داشتم؛ در حال حاضر هم در حرفه معلمی مشغول به کار هستم.
یونس در چهارم خرداد سال 1351 در روستای دهبه ازتوابع شهرستان قیروکارزین به دنیا آمد.
حدودا 3 ساله بود که از روستا به شهر امام شهر نقل مکان کردیم.
هفت ساله بود که راهی مدرسه شد ؛ علی رغم سن کم همیشه درمسجد حاضربود، کل ماه مبارک رمضان درمسجد حضورداشت.
ایشان مکبرنماز جماعت مسجد بود و خیلی مورد تشویق مردم قرارمی گرفت و حتی بعضی از مواقع اذان هم می گفت.
پس از اتمام دبستان وارد مدرسه راهنمایی شد، از نظر درس همیشه نفر اول کلاس بود و بهترین نمره را کسب می کرد ؛ همچنین از نظر خط هم بهترین خط را در مدرسه داشت .
در مدرسه راهنمایی ، ایشان به عنوان پیش نمازجماعت بودند و همه دانش آموزان به او اقتدا می کردند .
ازنظر ورزش هم نمونه بود ، در مسابقات فوتبال که برگزار می شد تیمی که یونس درآن شرکت می کرد همیشه اول بود.
آیا خاطره خاصی هم از آن زمان به یاد دارید؟
یونس دو بار در دوران نوزادی و کودکی از خطر حتمی مرگ جان سالم به در برد.
یکی نوزاد بود و درگهواره خوابیده بود که زلزله شدیدی اتفاق افتاد و همه بیرون ازحیاط بودند، زن عمویم بلافاصله به درون خانه رفت و به محض بغل کردن یونس خانه خراب شد و آوار روی گهواره برادرم ریخت . و او جان سالم به در برد .
و یا درحادثه رانندگی که پیش آمد.
این حکمت یا سرنوشتی که در انتظار یونس بوده که اینچنین شود که او اززلزله ای به این شدت ویا از به زیر رفتن ماشین نجات یافته و برای کاری بزرگ که همان پاسداری ازدین است برگزیده شده باشد.پیش بینی امام راحل به ذهنمان رسید که شاه به امام گفته بود چه کسی می خواهد درراه انقلاب به شما کمک کند وامام گفته بود" که نیروهای ما اکنون درگهواره هستند" که واقعا هم همین طوربود که نیروهای امام درآن زمان درگهواره بودند.
در آن ایام گویی کل خانواده برای رفتن به جبهه کمر همت بسته بودند.
پدرم سه بار اعزام شده بود و من هم دوبار،برادر دیگرم نیز دوبار اعزام شده بود که درمرحله ی دوم اسیر شده بود که حدود پنج سال و نیم در اسارت نیروهای عراقی به سر برد .
وقتی یونس می خواست به جبهه برود ،خانواده به اوگفته بودند" که پدر و برادر بزرگترت که به جبهه رفته اند و برادر دیگرت نیز دراسارت است حداقل تو نزد ما بمان " ومی خواستند با این کارجلوی رفتن او را بگیرند ولی او درجواب می گفت :"هرکس وظیفه ای دارد آنها وظیفه ی خودرا انجام می دهند ومن هم وظیفه ای دارم وباید به آن عمل کنم".
درجبهه هم تک تیراندازبود وهم مسئول بی سیم .
یونس 14 روز قبل از شهادتش آخرین نامه اش را برای من فرستاد البته یک ماه بعد یعنی پس از مفقود شدنش به دست ما رسید. در نامه از احوالات خود نوشته بود و از سرنوشت برادرش ابوالقاسم که به اسارت در آمده بود اطلاعی نداشت. او پسر کوچک خانواده بود ولی در شهادت از همه ما پیشی گرفت.
متن نامه
«سلام عليکم پس از تقديم عرض سلام و سلامت بودن شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم باري برادر جان برخود لازم دانستم که چند کلمه اي از سرگذشت خودم براي شما بنويسم بدانيد که فراموشي در کار نيست و نخواهد بود و اميدوارم که اين سلام گرم و صميمانه که از ته قلبم سر چشمه مي گيرد بپذير واميدوارم که مثل گلهاي بهاري شاد و خندان باشيد و اگر از حال جوياي اينجانب يونس کاظمي خواسته باشيد الحمدالله صحيح و سلامت مي باشم اميدوارم که شما هم مثل من صحيح و سلامت باشيد و برادر جان ناراحت نباشيد که ما بحمدالله همه بچه ها پهلوي هم هستيم و برادر جان من اصلا خبري از ابوالقاسم ندارم و نمي دانم کجاست فقط اين را مي دانم که رفته است کردستان
برادر يک محله يعني ادامه عمليات والفجر هشت شده است و ما به زودي خواهيم رفت خط و شغل من نارنجک تفنگی است و برادر جان گروه معارف اسلامی که سرود اين پيروزی خجسته باد اين پيروزي مي خواند پهلوي ما آمد و سرود خواند و خلاصه خواهم وقت شريفتان نمي شوم تمام قومان و خويشان يک به يک سلام مي رسانم کسي که شما را هيچ وقت فراموش نمي کند .»
در جبهه به صورت دسته جمعی اسیرشده بودند و به شهادت رسیدند .
دو ماه ازرفتن ایشان به جبهه نگذشته بود در باورمان نمی گنجید که شهید شده چرا که 15سال بیشترنداشت.
همه به شیراز رفتیم و از طریق ماهواره و فیلمی که گرفته بودند ایشان را در ماهواره تماشا کردیم و شناختیم .
بعد از شهادت ایشان ما از او اطلاعی نداشتیم و فکر می کردیم که او هم مانند برادر دیگرم اسیرشده است.
مدتی او را به عنوان مفقودالاثر به ما معرفی کردند و بعد از دو سال چون اثری از او نشد او را به عنوان مفقود الجسد معرفی کردند که بعد از چهارسال جسد او را پیدا کردند.
گروهی را دسته جمعی اسیرکرده وبعد از تیرباران آنها را در گوردسته جمعی دفن کرده بودند.
یونس درمنطقه عملیاتی شرهانی در 24 اردیبهشت 1365 به شهادت رسید و در تاریخ 16 شهریور 1369 پیکر پاک و مطهرش درتفحص توسط گردان انصار پیدا شد و باشکوه تمام تشییع شد.
دو ماه ازتشییع و به خاک سپردن یونس نگذشته بود که برادر دیگرم نیز از اسارت آزاد شد و به وطن بازگشت .
این درحالی بود که او از شهادت یونس هیچ اطلاعی نداشت؛ ابتدا می گفتیم در بیمارستان است .
چند روزکه گذشت گفت:" بیا باهم به گلزارشهدا برویم". دلهره داشتم چه بگویم تا اینکه نزدیک گلزار که رسیدیم گفتم یکی از اقوام هم شهید شده ، هنوز دلهره سراپای وجودم را گرفته بود، چرا که این دو برادرم باهم بگو و مگوها وشیطنت های دوران نوجوانی وکودکی داشتند؛
تااینکه دلم را محکم کردم و گفتم :"آن اقوام ازخانواده ی خودمان است برادر کوچکمان یونس"...
مات ومبهوت ،درد و رنج کشیده از دوران اسارت آمده بود ،نفسی تازه کند، داغ برادر را در کجای آن دل پراز رنج خود بگذارد، اما دید که سرنوشتی که برای خود انتخاب کرده سرنوشتی است که نصیب همگان نخواهد شد و با دلداری های خانواده واطرافیان آرام گرفت.
انتهای متن/
نظر شما