در سالروز شهادت مروری بر؛
پدرم کارگر ساده اي بود که با رنج و مشقتهاي زياد خرج خانواده را فراهم مي کرد زماني که بدستهاي پينه بسته پدرم مي نگريستم اشک از ديدگانم جاري مي شد و در دل آرزو مي کرد که اي کاش روزي بتوانم جبران زحمات پدرم بکنم.
نوید شاهد فارس: شهيد عبدالکريم گلخني در سوم ارديبهشت ماه 1339 در فسا دیده به جهان گشود او دانشجوی رشته فیزیک بود. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار به جبهه رفت . سرانجام در بيست و يکم مرداد ماه 1362 به شهادت رسید. در زیر مروری خواهیم داشت بر زندگي نامه شهيد عبدالکريم گلخني که به قلم خویش به رشته تحریر در آمده است:

زندگي نامه خودنوشت دانشجوی شهيد «عبدالکريم گلخني»

باري : من در سال 1339 در خانواده اي فقير و تهيدست و مذهبي چشم به جهان گشودم پدرم کارگر ساده اي بود که با رنج و مشقتهاي زياد خرج خانواده را فراهم مي کرد زماني که بدستهاي پينه بسته پدرم مي نگريستم اشک از ديدگانم جاري مي شد و در دل آرزو مي کرد که اي کاش روزي بتوانم جبران زحمات پدرم بکنم و مادرم زني زحمتکش بود که در تمام طول زندگي با رنجهاي زيادي روبرو بود مانند حضرت زينب (س) ستمديده ولي با اين همه رنج و مشقت خم به ابرو نمي آورد و هميشه با مشکلات مبارزه مي کرد .

چون پدرم درآمد کمي داشت ناچار مادرم در خانه بکار نانوائي دست زد تا به اين وسيله کمکي به درآمد پدرم باشد خلاصه پدر و مادرم بسيار رنج ديده و زحمتکش بودند من از همان دوران کودکي مزه تلخ و شيرين زندگي را فهميدم و هميشه افسوس مي خوردم که چرا زندگي ما با مشکلات روبرو است خلاصه من به سن هفت سالگي رسيدم که راهي مدرسه شدم و چون عشق و علاقه زيادي به درس خواندن بخصوص کتابهاي ديني داشتم در درس خواندن کوشا بودم هميشه آرزويم اين بود که هر چه زودتر تحصيلاتم را به پايان برسانم تا بتوانم شغلي بدست آورم تا به هموطنانم خدمت کنم.

من در زندگي علاقه زيادي به قرآن و مکتب اسلام و روحانيت دارم و هميشه در ذهنم اين است که در مسير روحانيت قرار گيرم و کار آنها را دنبال کنم و به اولين آرزويم رسيدم و در اين بوده در سال 1357 که مصادف با چهلمين روز شهادت طلاب حوزه علميه قم که شورش مردم مبارز فسا آغاز گرديد در اين هنگام که در راهپيمائيها و همچنين مبارزه با ضد انقلابيون چه در مدرسه و چه در بيرون شعار مي دادم دستگير شدم و به زندان منتقل گرديدم چون در زندان هم دست از شعار دادن بر عليه خاندان کثيف شاه جلاد برنمي داشتم به من شکنجه هاي زيادي دادند

بالاخره انقلاب به پيروزي نهائي رسيد و من از زندان آزاد گرديدم از پيروزي انقلاب بسيار خوشحال بودم و سعي مي کردم که به اين انقلاب کمک زيادي کنم در ايام انقلاب بود که موفق شدم به دانشگاه راه يابم و به تحصيلات خود ادامه دهم در مدت يکسال در دانشگاه بودم که بين دانشجويان تفرقه هاي زيادي بوجود آمد ناچار دانشگاه را تعطيل و بسته شد چون من بيکار بودم و به پاسداري از اسلام و روحانيت عشق مي ورزيدم شغل پاسداري را انتخاب نمودم و به اين شغل افتخار مي کردم بزودي جنگ با کفار شروع گرديد من از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم خوشحالي من از اين بود که بتوانم به جبهه بروم و کفار بعثي را شکست دهم بالاخره خداوند اين سعادت را به من داد و به جبهه رفتم و از خوشحالي نمي دانستم چه کاري در جبهه بدست بگيرم چون کوشا بودم معاون مخابرات شدم در جبهه بودم که مادرم را از دست دادم ديگر هيچ دلخوشي نداشتم و تنها آرزويم شهادت بود که روزي به فيض شهادت نائل گردم خلاصه زندگي من با رنج و مشقتهاي زيادي روبرو بود و بالاخره خداوند يکبار ديگر اين سعادت و خوشبختي را به من داد تا بتوانم در ميان ديگر رزمندگان باشم . اين بار مي دانم حتماً به تنها آرزويم خواهم رسيد به اميد آن روز .
خدايا شهادت را نصيبم کن که سعادت و خوشبختي خود را در شهادتم مي بينم .
آمين يا رب العالمين .
والسلام

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده