یک مناجات نامه خواندنی به قلم شهید نعمت الله محمدی
سهشنبه, ۰۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۱۷
خدايا تو ميداني که در تار و پود وجودم به مهر تو سرشته است از لحظه اي که به دنيا آمدم ياد تو را بر قلبم گره زدند و نام تو را در گوشم خوانده اند تو ميداني که در سراسر عمرم هيچ گاه تو را فراموش نکرده ام ، در سرزمين هاي دور دست فقط تو در کنار بودي ، در شب هاي تار تو فقط انيس دردها و غم هايم بود ، در صحنه هاي خطر فقط تو مرا حفظ مي کردي ، اشک هاي ريزانم را فقط تو مشاهده مي کردي بر قلب مجروحم فقط ياد تو و ذکر تو مرهم مي گذاشت .
نوید شاهد فارس: شهید نعمت اله محمدي
در 5 مرداد سال 1342 در روستایي از توابع دشمن زياري شهرستان ممسنی ديده
به جهان گشود. وي از همان کودکي به اسلام پايبند بود . تحصيلات ابتدائي و
راهنمایی را در روستاي کلاه سياه از توابع دشمن زيادي گذرانيد . در سال
تحصیلی 1358-1359 در رشته جوشکاري ديپلم خود را با نمره عالي اخذ کرد. با
پیوستن به ارتش راهی جبهه شد و سرانجام در 30 مهر سال 1364 در منطقه عملياتي سومار ، جبهه شرهاني به علت اصابت نارنجک و گلوله دشمن به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
(متن مناجات نامه)
بسم الله الرحمن الرحیم . سلام و درود بر حسين (علیه السلام) " نيايش بنده اي گنهکار در پاي معبود ابدي و ازلي خويش "اين ها را به نيت آن ننوشته ام که کسي بخواند و بر من رحمت آورد ، بلکه نوشته ام که قلب آتشينم را تسکين دهم و آتشفشان درون را آرام کنم . هنگامي که شدت درد و رنج طاقت فرسا ميشد و آتشي سوزان درونم زبانه مي کشيد و ديگر نمي توانستم آتشفشان وجودم را کنترل کنم آن گاه قلم به دست مي گرفتم و شراره هاي شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم مي کندم و بر کاغذ سرازير مي کردم و آرام ،آرام بسکون و آرامش مي رسيدم . آن چه در دل داشتم بر روي کاغذ مي نوشتم و در مقابل مي گذاشتم و در اوج تنهايي خود با قلب خود راز و نياز مي کردم آن چه را داشتم به کاغذ مي دادم وانعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دريافت مي کردم و از تنهايي بدر مي آمدم .
اين ها را ننوشتم که بر کسي منت بگذارم بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند اين جا قلب مي سوزد اشک ميجو شد وجود خاکستر مي شود و احساس سخن مي گويد . اين که کسي چيزي نمي خواهد انتظاري ندارد ، ادعائي نمي کند ، ضجه ايست که از سينه اي پر درد و به آسمان طنين انداخته و سايه اي کمرنگ از آن ها فريادها بر اين صحفات نقش بسته است .
چه زيباست رازها و نيازهاي درويشي دلسوخته و نا اميد در نيمه شب ، فرياد خروشان يک انقلابي از جان گذشته در دهان اژدهاي مرگ ، اعتراض خشونت بار مظلومي ، زير شمشير ستمگر ، اشک سرد يأس و شکست بر رخساره زرد ، دل شکسته اي در ميان برادران به خاک و خون غلطيده ، فرياد پر شکوه حق از جان گذشته اي عليه ستمگران روزگار . چه خوش است از جان شستن و دنيا را سه طلاقه کردن از همه قيد بند اسارت آزاده شدن بدون بيم و اميد عليه ستمگران جنگيدن پرچم حق را در صحنه خطر بر افراشتن ، و مرگ بر افراشتن به همه طاغوت ها نه گفتن ، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن جايي که ديگر انسان مصلحتي ندارد تا حقيقت را براي آن فدا کردن ديگر از کسي واهمه اي نمي کند تا حق را کتمان نمايد ... آن جا حق و عدل همچون خورشيد مي تابد همه قدرت ها و حتي قداست ها فرو مي ريزند ، به هيچ کس جز خدا فقط خدا سلطنت نخواهد کرد .
من آن آزادي را دوست دارم و از اين که در دوره هاي سخت حيات آنرا تجربه کرده ام خوشحالم و با آن اخلاص و سبکي ايثار و لذت روحي و معراج که در آن تجربه ها به آدمي دست مي دهد حسرت مي خورم ، خوش دارم که کوله بار هستي خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگيرم و عصا زنان به سوي صحراي عدم رهسپار شوم خوش دارم که از همه چيز و همه کس ببرم و جز خدا انيسي و همراهي نداشته باشم خوش دارم که زمين زير اندازم و آسمان بلند رو اندازم باشد و از همه زندگي و تعلقات آن آزاد گردم خوش دارم که مجهول و گمنام به سوي زجر ديدگان دنيا بروم در رنج و شکنجه آن ها شرکت کنم و هم چون سربازي خاکي در ميان انقلابيون افريقا بجنگم تا به درجه شهادت نائل آيم خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتي قبري را از اين زمين اشغال نکنم خوش دارم که هيچ کس مرا نشناسد ، هيچ کس از غم و دردهايم آگاهي نداشته باشد ،هيچ کس از رازها و نيازهايم نفهمد ، هيچ کس اشک هاي سوزانم را در نيمه هاي شب نبيند ، هيچ کس به من محبت نکند ، هيچ کس به من توجه ننمايد جز خدا کسي را نداشته باشم جز خدا با کسي راز و نياز نکنم ، جز خدا انيسي نداشته باشم جز خدا به کسي پناه نبرم ، خوش دارم آزاد از قيد و بندها در غروب آفتاب بر بلندي کوهي به نشينم و فرو رفتن خورشيد را در درياي وجود مشاهد کنم ، همه حيات خود را به زيبايي خدا بسپارم ، و اين زيبايي سحر انگيز با پنجه هاي هنرمندش با تار و پود وجودم بازي کند ، قلب سوزانم را بگشايد ، آتشفشان درونم را آزاد کند ، اشک را که عصاره حيات من است ، آزادانه سرازير نمايد ، عقده ها و فشارهايي که بر قلبم و روحم سنگيني مي کنند بگشاد ، غم هاي خفه کننده اي را که حلقومم را ميفرشند ، و درد هاي کشنده اي را که قلبم را سوراخ سوراخ ميکنند ، با قدرت معجزه آساي زيبايي تغيير شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاري مبدل کند و آن گاه حياتم را بگيرد و من ديوانه وار ، همه وجودم را تسليم زيبايي کنم ، و روحم به سوي ابديتي که از نورهاي زيبايي مي گذرد پرواز کند و در عالم آرامش طمأمينه از کهکشانها بگذرم و براي لقاء پروردگار به معراج روم ، و از درد هستي و غم وجود بياسايم ،و ساعتها و ساعتها در همان حال باقي بمانم ، و از اين سير ملکوتي لذت ببرم .
خوش دارم درنيمه هاي شب ، در سکوت مرموز زمين و آسمان ، به مناجات برخيزم با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را با اسرار ناگفتني آسمان بگشايم ، آرام آرام به اميد کهکشان ها صعود نمايم محو عالم بي نهايت شوم ، از مرزهاي عالم وجود در گذرم ، و در وادي فنا غوطه ور شوم ، و جز خدا چيزي را احساس نکنم . خدايا ما را ببخش ، گناهاني که ما را حاطه کرده و خود از آن آگاهي نداريم ، گناهاني را که مي کنيم و با هزار قدرت عقل و توجيه مي کنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم . خدايا تو آن قدر به من رحمت کرده ، و آنچنان من را مورد عنايت خود قرار دادي که من از وجود خود شرم مي کنم ، خجالت مي کشم که در مقابلت بايستم ، و خود را کوچکتر از آن مي دانم که در اين همه بزرگواري و پروردگاري تو را شکر مي کنم ، و تشکر را نيز تقصيري و اهانتي به ساحت مقدست مي دانم خدايا دوستان آن قدر به من محبت کرده اند و آن چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که راستي خجلم و آن قدر خود را کوچک مي بينم که نمي توانم از عهده بدر آيم .
خدايا تو به من فرصت بده ، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم . خدايا کاش سال ها در به در باشم ، به خاطر مستضعفين دنيا مبارزه کنم و از همه چيز خود چشم بپوشم ، و آرزو مي کنم روز در ايران عزيز همه استعدادهاي خود به کار گيرم خدايا آرزو مي کنم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بي خيال از زور و تزوير و دروغ و تهمت و دشمني و خيانت در فضاي آن بسازندگي پردازم و هر چه بيشتر به تو تقرب بجويم .
خدايا تو ميداني که در تار و پود وجودم به مهر تو سرشته است از لحظه اي که به دنيا آمدم ياد تو را بر قلبم گره زدند و نام تو را در گوشم خوانده اند تو ميداني که در سراسر عمرم هيچ گاه تو را فراموش نکرده ام ، در سرزمين هاي دور دست فقط تو در کنار بودي ، در شب هاي تار تو فقط انيس دردها و غم هايم بود ، در صحنه هاي خطر فقط تو مرا حفظ مي کردي ، اشک هاي ريزانم را فقط تو مشاهده مي کردي بر قلب مجروحم فقط ياد تو و ذکر تو مرهم مي گذاشت .
خدايا از آن چه کرده ام اجر نميخواهم و به خاطر فداکاريهاي خود بر تو فخر نمي فروشم آن چه داشته ام تو داده اي و آن چه کرده ام تو ميسر نموده اي همه استعدادهاي من همه قدرت هاي من همه وجود من زاده اراده تو است ، من از خود چيزي ندارم که ارائه دهم ، و از خود کار نکرده ام که پاداشي بخواهم . خدايا عذر مي خواهم از اين که به تو اجازه مي دهم که با تو راز و نياز کنم عذر مي خواهم که ادعاهاي زياد دارم و در مقابل تو اظهار وجود مي کنم در حالي که خوب مي دانم وجودم من زائيده اراده من نيست و بدون خواسته تو هيچ و پوچم عجيب آن که از خود مي گويم منم ميزنم ، خواهش دارم و آرزو مي کنم .
خدايا تو مرا عشق کردي که در عشاق بسوزم تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم تو مرا آه کردي که سينه بيوه زنان و دردمندان بآسمان صعود کنم تو مرا فرياد کردي تا کلمه حق را هر چه رساتر در برابر متجاوزان اعلام نمايم . تو مرا حجت قرار دادي تا کسي نتواند خود را فريب بدهد ، تو مرا مقياس سنجش قرار دادي تا مظهر ارزش هاي خدائي باشم . تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاري را بنمايانم تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتي ، تو مرا با آتش عشق سوختي ، تو مرا در طوفان حوادث پرداختي ، در کوره غم و درد گداختي ، تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي و در کوير فقر و حرمان و تنهايي سوزاندي .
خدايا تو به من پوچي لذات زودگذر را نمودي ، ناپايداري روزگار را نشان دادي لذت مبارزه را چشاندي و ارزش شهادت را آموختي خدايا تو را شکر مي کنم که از پوچي ها و ناپايداري ها و خوشي ها و قيد و بندها آزادم نمودي و مرا در طوفان هاي خطرناک حوادث رها کردي و در غوغاي حيات در مبارزه با ظلم و کفر غرقم نمودي و مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي . فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست بلکه درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بلاخره شهادت است . خدايا تو را شکر مي کنم که اشک را آفريدي ، که عصاره حيات انسان است ، آن گاه که در آتش عشق مي سوزم يا در شدت درد مي گدازم يا در شوق زيبايي و ذوق عرفاني آب مي شوم و سرپاي وجودم روح مي شود ، لطف مي شود ، عشق مي شود ، سوز مي شود ، و عصاره وجودم به صورت اشک آب مي شود ، و به عنوان زيبا ترين محصول حيات که وجهي به صورت عشق و ذوق دارد وجهي ديگر به غم و درد بر دامان وجود فرو مي چکد .
اگر خداياي بزرگ از من سندي بطلبد ، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد ، اشکم را تقديم خواهم کرد. خدايا تو مرا اشک کردي که همچون باران برنمکزار انسان ببارم ، تو مرا فرياد کردي که همچون رعد در ميان طوفان حوادث بغرم . تو مرا درد و غم کردي تا همنشين محرومين و دل شکستگان باشم ف تو مرا عشق کردي تا در قلبهاي عشاق بسوزم . تو مرا برف کردي تا در آسمان ظلمت زده بتازم و سياهي اين شب ظلماني را بدرم . تو مرا زهد کردي هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتي وجود داشته باشم به هنگام پيروزي به تقسيم غنائم دامان خود برگيرم و در کوير تنهايي با خداي خود تنها بمانم .
غم و درد ، خدايا تو را شکر مي کنم که غم و دردهاي شخصي مرا که کثيف و کشنده بود از من گرفتي و غم ها و دردهاي خدايي دادي که زيبا و متعال بود . خدايا تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتي ، تو مرا با آتش عشق سوختي ، در کوره غم گداختي و در طوفان حوادث ساختي و پرداختي ، تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي ، و در کوير فقر و حرمان و تنهايي سوزاندي ، خدايا تو را شکر مي کنم که مرا سنگ زيرين آسياب کردي ، و به من قدرت تحمل دادي که اين همه درد و فشار را که در تصورم نمي گنجيد بر قلب و روحم حمل کنم ، از مجالس جشن و شادي بگريزيم و بمراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه مي برم .
خدايا تو را شکر مي کنم که غم را آفريدي و بندگان مخلص خود را بآتش آن گداختي و مرا از اين نعمت بزرگ توانگر کردي . خدايا در غم و درد شخصي مي سوختم ، تو آن چنان در دردها و غم هاي زجر ديدگان و محرومان و دل شکستگان غرقم کردي که دردها و غم هاي شخصي را فراموش کردم . تو مرا با زجر و شکنجه همه محرومين و مظلومين تاريخ آشنا کردي تو علي را به من شناساندي ، تو مرا با حسين آشنا کردي ، تو دردها و غم هاي زينب را بر دلم گذاشتي ، تو مرا با تاريخ در آميختي ... و من خود را در تاريخ فراموش کردم ، با ازليت و ابديت يکي شدم و از اين نعمت بزرگ ، تو را شکر مي کنم . خدايا تو را شکر مي کنم که به من درد دادي و نعمت درد عطا فرمودي ، تو را شکر مي کنم که جانم را با آتش غم سوزاندي و قلب مجروحم را براي هميشه داغدار کردي ، دلم را سوختي و شکستي تا فقط جايگاه تو باشد ، خدايا همه چيز بر من ارزاني داشتي و بر همه اش شکر کردم . جسمي سالم و زيبا دادي ، پايي قوي و تند و چالاک عطا کردي و بازواني توانا و پنجه اي هنرمند بخشيدي فکر عميق و ذهني شديد دادي و از تمام موهبات با اعلاء درجه برخوردارم کردي . موفقيت هاي فراوان به من دادي ، از همه چيز ، و از همه چيزهاييها و زيبائيها و از همه کمالات به حد نهايت به من عطا کردي و بر همه اش شکر مي گذارم . اما اي خداي بزرگ ، يک چيز بيش از همه به من ارزاني داشتي که نمي توانم فکرش کنم و آن درد و غم بود . درد و غم از وجودم اکسيري ساخت جز حقيقت چيزي نجويد ، جز فداکاري راهي برنگزيند ، و جز عشق چيزي از آن ترشح نکند . خدايا نمي توانم بر اين نعمت تو را شکر کنم ، ولي به خود جرأت مي دهم از تو بخواهم که اين اکسير مقدس را تباه نکني .
خدايا تو را شکر مي کنم که مرا بي نياز کردي ، که از هيچ کس و از هيچ چيز انتظاري نداشته باشم خدايا عذر مي خواهم که در مقابل تو مي ايستم و از خود سخن مي گويم و خود را چيزي به حساب مي آورم که تو را شکر کنم . درمقابل تو بايستم و خود را طرف مقابل به حساب آورد ! خدايا از آن چه مي گويم از قلبم مي جوشد و از روحم لبريز مي شود . خدايا دل شکسته ام ، زجر کشيده ام ، ظلم زده ام ، از همه چيز نااميد و از بازي سرنوشت مأيوسم ،
در مقابل آينده اي تيره و مبهم و تاريک قرار گرفته ام ، تنها تو را مي شناسم ، تنها به سوي تو مي آيم ، تنها با تو راز و نياز مي کنم . خدايا دل شکسته اي با تو راز و نياز مي کند ، زجر کشيده اي که وارث مصيبت و شکنجه است ، ظلم زده اي که تا عماق استخوان هايش از شدت درد و رنج ميسوزد ، نا اميدي که در افق سرنوشت جز ظلم و حرمان و تاريکي نمي بيند ، جز آينده اي تاريک و مبهم سراغ ندارد خدايا هنگامي که غرش رعد آسايي من در بحبوحه حوادث محو مي شود و به کسي نمي رسد ، هنگامي که فرياد استغاثه من در ميان فحش ها و دروغ ها و تهمت ها ناپديد مي شد ، تو اي خداي من ناله ضعيف شبانگاه مرا مي شنيدي و بر قلب سوخته ام نور مي تافتي و با استغاثه ام جواب مي گفتي . تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي ، تو در کوير تنهايي انيس شب هاي تار من شدي ، تو در ظلمت نااميدي ، دست مرا گرفتي و کمک کردي در ايامي که هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه و پيش بيني نبود تو بر دلم الهام کردي و به رضا و توکل مرا مسلح نمودي و در ميان ابرهاي ابهام ، در ميان مسير تاريک و مجهول و وحشتناک مرا هدايت کردي .
خدايا مظلوم از ظلم تاريخ ، پژمرده از جهل اجتماع ، ناتوان در مقابل طوفان حوادث ، نااميد در برابر مبهم و مجهول تنها ، بيکس ، فقير ، در کوير سوزان زندگي ، محبوس در زندان آهنين حيات . دل غم زده و دردمندي آرزوي آزادي مي کند . و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از اين غربتکده سياه رداي خود را به وادي عدم بگشاند و از بار هستي برهد ، و در عالم نيستي فقط با خداي خود به وحدت برسد . اي خداي بزرگ ترا شکر مي کنم که راه شهادت بر من گشودي ، در يچه اي پر افتخار را از اين دنياي خاکي به سوي آسمان باز کردي ، و لذت بخش ترين اميد حياتم را دراختيارم گذاشتي ، و با اميد استخلاص ، تحمل همه دردها و غم ها و شکنجه ها را ميسر کردي . جبه? سومار نعمت اله محمدي . 23/6/1364 _ 28/12/1405 "ذيحجه " . والسلام
انتهای متن.
منبع:
رونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما