رویای صادقانه یک شهید / خاطره خودنوشت شهيد عوضعلي بهرامي (2)
پنجشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۱۵
شهید عوضعلی بهرامی در آخرین روزهای حیاطش در خاطرات خود می نویسد: دوباره شب بعد صداي انواع گلوله ها گوش ما را کر کرده بود. در دور تا دور سنگر ما به زمين مي خورد و به برادران گفتم خدا با ماست شما چند آيه امن يجيب مضطر اذا دعا و يکشف سوء را بخوانيد ساعت 1 بعد از نيمه شب چشمان ما خواب گرفته بود .من خودم ديدم حضرت علي (ع) با ذوالفقار دور سنگر مي چرخيد .
نوید شاهد فارس : شهيد عوضعلي بهرامي در دهم مرداد ماه 1344 در آباده دیده به جهان گشود.
تحصیلت
خود را از 7 سالگی آغاز کرد و تا سوم متوسطه در رشته علوم انساني گذراند .
و سرانجام در 27 آذر 1360 بر اثر اصابت گلوله ترکش به سر به شهادت رسید.
(خاطره خودنوشت شهید)
روز 17آذر 1360 که گلوله ها بيشتر بر سر ما مي ريخت ما روحيه خود را قوي تر مي ديديم و روز به روز قوي تر مي شديم. ساعت 10 همان روز فرمانده به ما گفت : در بيابان گشتي بگذاريد . ما چشممان به يک جسد شهيد افتاد اين شهيد 15 روز با برانکارد که مي خواستند حمل کنند نتوانسته بودند همانجا شهيد را گذاشته بودند. صورت آن شهيد ناشناس بود و ما خداي را شکر گفتيم. فرمانده به ما گفت: اين دومين شهيد است که ما در اين دو روز پيدا کرديم. باز به ما گفت :گشتن را ادامه بدهيد و هر پاره هم شهيدي که به جاي مانده پيدا کنيد شب نشده با برادران همسنگري جمع شديم در جلو سنگر و مثل باران بهار گلوله خمپاره و توپ بر سر ما مي باريد برادران همسنگر شام ميل نکردند. گفتم : برادران شام بخوريد، اينها چيزي نيست و خدا با ماست .
امروز باز به گشت ادامه داديم . برادران هر وقت ما هم در راه خدا شهيد شويم مگر از اين جنازه شهيد که در آفتاب سوخته بودند عزيزتريم مگر از علي اکبر حسين عزيزترند . مگر از علي اصغر عزيزتريم . دوباره شب بعد صداي انواع گلوله ها گوش ما را کر کرده بود. در دور تا دور سنگر ما به زمين مي خورد و به برادران گفتم خدا با ماست شما چند آيه امن يجيب مضطر اذا دعا و يکشف سوء را بخوانيد ساعت 1 بعد از نيمه شب چشمان ما خواب گرفته بود .من خودم ديدم حضرت علي (ع) با ذوالفقار دور سنگر مي چرخيد . امام زمان را مي خواهيد ديدار کنيد در جبهه ها شرکت کنيد اين انقلاب ، انقلاب حضرت مهدي (عج) و نائبش امام خميني است و چون حق است هميشه پيروز است منافق نابود است.
الان ساعت 2 بعد از ظهر جمعه 20/9/60 مي باشد و من و محمدرضا کريمي ساکن بهمن و 12 نفر برادران آباده اي به نام هاي : 1- احمد اسدي ، 2- عوضعلي بهرامي 3- علي اکبر عسکري 4- هدايت اله گلزاره 5- غلامرضا دهقاني 6- حميدرضا کريمي 7- حسين حيدري 8- غلامرضا دانش طلب 9- محمد حسن صفي خاني 10- حسن نادري 11- سيد مومني نور محمدي و 12- سرتيپ کريمي. الان در سنگر نشسته ايم در سنگر جبهه بستان ، صداي گلوله ها که به گوش ما مي خورد و اطراف سنگرهاي ما مي خورد و صداي بمب ميگ عراقي که بر سر ما مي ريزد . لحظه لحظه روحيه ما را قوي تر مي سازد. تا اين ساعت سخنم را تمام مي کنم باز هم اين پيام را مي رسانم ملت داخل شهر و شهرستانها و روستاها شما داخل صفهاي طويل نفت نايستيد . مسجد سنگر است . سنگرها را حفظ کنيد. (امام خميني ) در نماز جمعه شرکت نمائيد و نماز جماعت نيز شرکت نمائيد ، صداي بلندگو که بگوش شما رسيد عمل کنيد. درود بي کران بر امام خميني ، درود بر رزمندگان اسلام ، سلام بر شهيدان ، اي آسمان پر از ستاره ، بگو به ابرها که خون بباره ، چطور يک مادر طاقت بياره با دستهاي خود روي قبر بچه اش لاله بکاره .
ما در سنگر نشسته بوديم عده اي از برادران در بيرون بودند ناگهان صدائي شنيديم که پدافند نيروهاي هوائي بکار افتادند و شروع به تيراندازي کردند ناگهان صداي هواپيماي دشمن را شنيديم به سنگرها پناه برديم . هواپيما آمد روي سنگرها در يک لحظه پائين آمد و درست 200 متر با زمين فاصله داشت ، ناگهان صداي مهيب و ترسناکي شنيديم که سنگرها را به لرزه درآورد . ما گفتيم که صداي هواپيما بود ،وقتي که هواپيما رفت ما به آنجا رفتيم و ديديم که هواپيماي دشمن راکد انداخته در 15 الي 10 متري ما و رفته . از آنجايي که امام زمان و خدا با مابود اين راکد به ما آسيبي نرسانده و ما همگي صحيح و سالم مانديم.شب که شد همه دور هم جمع شديم و گفتيم که اگر امام زمان نبود و خدا کمک نمي کرد ما الان تکه تکه شده بوديم.
تنگه چزابه - مورخه 15/9/60
"والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته"
"والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته"
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما