گفتگوی اختصاصی نویدشاهد ؛
جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۸
هر بار که اسم سوریه را می آورد دلم می لرزید و راضی نمی شدم. یک روز به من گفت مانده ام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمی شوی به سوریه بروم . جواب حضرت زینب و رقیه را خودت بده... در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.
گفتگوی نوید شاهد فارس:
شهید خادمی در تیر ماه 1356 در روستای امیرحاجیلو فسا دیده به جهان گشود . او را جلیل نامیدند تا باهمان معنای پر محتوای نامش عالی قدر و رفیع رشد کند. دوران کودکی را در همان روستای محل تولد با بازیها و سرگرمی های خاص خود و درس و مشق دبستان گذراند . بعد از آن به همراه خانواده به فسا عزیمت کرد . دوران دبیرستان را به انتها نرسانده مشتاق خدمت در نهاد سپاه پاسداران گردید. در سال 74 در آستانه 18 سالگی با گذراندن یک دوره آموزشی در پادگان شهید حبیب الهی اهواز به پاسداران وطن پیوست. جلیل پس از طی دوره های آموزشی در پادگان خاتم الانبیاء تهران و توپخانه موشکی 56 یونس (ع) سروستان ، در گردان جندالله به عنوان فرمانده قبضه مشغول خدمت گردید. و در سال 76 ازدواج کرد.

زهرا رستمی  همسر شهید خادمی 18 سال با جلیل زندگی کرده است. او از ابتدای زندگی با تفکرات و عقاید همسرش آشنا و با آنها مانوس شد و اکنون از آن دوران برای ما روایت می کند:


عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم
«آشنایی با جلیل»
پدر کارمند دادگستری لار بود. و من نیز در آنجا به دنیا آمدم. در هشت سالگی به علت فوت بستگان نزدیک پدر به فسا بازگشتیم . چند سالی را در فسا بودیم که متوجه شدیم خانواده آقای خادمی نیز از روستای امیر حاجیلو به فسا آمده اند. آنها از خویشاوندان دورمان بودند که تا آن زمان من آنها را ندیده بودم. رفت آمد خانوادگی شروع شد .
  اوایل سال 1374 دوازده ساله بودم که پدر جلیل به منزلمان آمد و من را برای پسرش خواستگاری کرد. آن زمان در مقطع راهنمایی درس میخواندم. ( در روستای ما رسم بر این بود که دختر در سن یازده ، دوازده سالگی ازدواج کند.) با شنیدن این موضوع ناراحت شدم و مخالفت کردم. گفتم میخواهم درس بخوانم. پس از آن خواستگارهای زیادی آمدند که همه را رد کردم.
یک سال بعد از آن یکی از بستگان پدری به خواستگاریم آمد . پافشاری و سخت گیری های پدر شروع شد و ما نباید روی حرف پدر حرفی میزدیم. خواهر جلیل به محض شنیدن خبر خود را  به خانه ی ما  رساند و از من پرسید‌: اگر علاقه ای بین تو و جلیل است بگو. سکوت کردم . دوباره پرسید: آیا تو جلیل را دوست داری.از خجالت فقط سرم را تکان دادم. چند شب بعد با خانواده به خواستگاری آمد . و جواب مثبت را گرفتند و من نشان کرده ی جلیل شدم.

 سال 1376 یکی از  زیباترین خاطرات زندگیم رقم خورد . و ما عقد کردیم.
یک هفته از عقد مان گذشته بود. زنگ خانه به صدا در آمد و جلیل با کاغذی در دست به منزلمان آمد. خیلی ناراحت بود. پرسیدم چه شده؟ گفت: ماموریتی به من محول شده و باید به جزیره بروم . ما آن زمان خیلی وابسته هم بودیم و این خیلی ناراحت کننده بود.
چهل روز ماموریت جلیل برای من 40 سال گذشت . هر روزم پر می شد از دلتنگی های عاشقانه . بغض ، اشک های بی دلیل...  مثل الان. اصلا انگار باید از همان اوایل زندگیم به این دور بودن ها  خودم را وفق میدادم تا در این روزها کمتر نبودنش را  بهانه کنم  و صبور باشم ...
 

«به عشق اهل بیت (ع) خادم شد»
جلیل صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندانمان را به خواندن قرآن تشویق می نمود. علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد. این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک. هر هفته همه گرد هم می آمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم. این امر موجب شد که صله رحم نیز انجام شود.  یکی از مقررات جلیل این بود که به هیچ عنوان هیئت تشریفاتی نشود ساده بی ریا. حتی گاهی می گفت یه استکان چای برای پذیرایی کفایت میکند. پس از مدتی با اصرارم جلیل در هیئت خانوادگی نیز مداحی کرد.
یکی از همرزمانش میگفت: یک شب پس از نماز و مغرب و عشاء دلمان هوای زیارت عاشورا کرد. آن روز عملیات موفقیت آمیزی داشتیم. همه گرد هم  بودیم و آماده خواندن زیارت عاشورا . یکی از دوستان گفت: جلیل صدای خوبی دارد بگذارید جلیل بخواند. او شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا، با نوای زیبایش همه را دگرگون کرد...

جلیل مداحی را از هیئت فاطمیه آغاز کرد و حاجت قلبی اش را از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) گرفت و مدافع حرم شد.
منت خدای را که به من افتخار داد        مرا ز خاندان شهیدان قرار داد
داغ همسرم گر چه سخت بود           ولی از خون همسر شهیدم به من اعتبار داد

عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی

ماه عسل پس از 12 سال!
سال 88 سعادت زیارت ضریح شش گوشه ی امام حسین(ع) نصیبمان شد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . بچه ها را در آن سفر همراه خود نبردیم. آنها را به پدر و مادر سپردیم و راهی شدیم . یک سفر عاشقانه زیبا...
در این سفر از توجه های زیاد جلیل و محبت های فراوانش نسبت به من باعث شد تا تمام افراد کاروان فکر کنند که ما برای ماه عسل به کربلا آمده ایم . خنده ام گرفته بود که بعد از 12 سال زندگی مشترک همه این فکر را می کنند.
 


عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی

یادگاری از جلیل / اکنون برایم یک عبا مانده و یک انگشتر و خاطرات جلیل

یک شب با صدای گریه ی فاطمه از خواب بیدار شدم. دیدم جلیل نیست. فاطمه را آرام کردم و در اتاق را آرام باز کردم . جلیل گوشه ای از سالن نشسته بود. عبا یی (که از نجف خریده بود ) روی شانه هایش و انگشتر عقیق یمن هم در انگشتانش خوابش برده بود. صدایش زدم .چشمانش را باز کرد. گفتم جلیل خدا اینگونه قرآن خواندن تو را دوست ندارد! ببین بین قرآن خواندن خوابت برده..

گفت: زهرا جان. خداوند خطاب به فرشتگانش می گوید در دل این شب، وقتی همه خواب هستند  بنده ی من با همه ی خستگیها یش  و خوابی که تمام چشمانش را فرا گرفته . بیدار مانده تا من به او عطا کنم هر آنچه می خواهد ...

و اکنون برایم یک عبا مانده و یک انگشتر و سجاده با یک جای خالی و قاب عکسی که هیچ وقت جای خالیش او را پر نمی کند...

مرا در این مکان دفن کنید
یک روز به امامزاده شهیدان رفتیم. فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت اگر من مردم مرا در این مکان دفن کنید . ناراحت شدم و گفتم : خدا نکند تو بمیری. تازه اول خوشبختیمان است با دستش روی شانه هایم زد و گفت بیا برویم بادمجان بم آفت ندارد...

آن جایی را که جلیل نشان داد در میان شهدا بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط شهدا را در این مکان دفن می کنند...

«برخورد شایسته اخلاق نیکو»
جلیل هر زمان از اداره به خانه می آمد تمام خستگی هایش را پشت در می گذاشت و با لبخند وارد خانه می شد. با شور و نشاط خاصی که داشت با صدای بلند سلام می کرد. در این 18 سال روزی نشد که با بی حوصلگی آشپزی کنم همیشه با عشق به همسر و فرزندانم و با تمام وجود آشپزی می کردم.  

روزهای پنج شنبه  زودتر از ایام هفته تعطیل می شد و به خانه می آمد .  سفره را پهن میکردم .   محمد و مریم با وجود گرسنگی شدیدی که داشتند، غذا نمیخوردند. همه منتظر آمدن یک نفر بودیم که جمعمان کامل شود و با هم بر سر یک سفره بنشینیم .
روزهای جمعه نیز در خدمت خانه بود. نمی گذاشت به چیزی دست بزنم. تمام کارهای خانه را انجام می داد . از ظرف شستن تا جارو کردن خانه . گاهی دلم برایش می سوخت و به او کمک می کردم . سریع کارها را تمام می کرد غذا را می پخت تا به خطبه های نماز جمعه برسد. اکثرا با دخترم به نماز جمعه می رفت . و در راه بر گشت برای مریم تنقلات می خرید و باهم می خوردند و قتی نزدیک خانه می شد دست و صورتش را می شست که من متوجه نشم..

 وقتی هم برمی گشتند سفره را پهن می کردم و همه دور هم جمع می شدیم من و محمد با اشتها غذا میخوردیم ولی آنها نه .... بعدها متوجه شدم که پدر و دختر یواشکی تنقلات می خوردند و سیر بودند که غذا نمیخوردند....
عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم
«می گفت : اگر نروم شرمنده حضرت زینب می شوم»
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده .

من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.

روز اعزام ،سال 93 
جلیل ساکش را با شور و نشاط و عشقی که داشت برای اعزام آماده کرد . آن روز حس همسران هشت سال دفاع مقدس را داشتم . با تمام وجود حس می کردم که جانم می رود. از اول از دواجم جلیل اکثرا در ماموریت بود چرا این ماموریت برایم سخت تر بود. این اولین اعزام جلیل بود و من باردار بودم . در این ماموریت مدام تماس می گرفت و حال من و دخترش را می پرسید.

عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی

«شیرین ترین لحظات زندگی جلیل»
تولد فرزندانم بهترین لحظات زندگیم بود. آن هم با حضور جلیل آقا که هیچ وقت مرا تنها نگذاشت ،آقا محمد ، مریم خانم هدیه خداوند به ما بود که گرما بخش زندگیمان شد .

برای سومین بار بود که داشتم مادر می شدم. خداوند فاطمه خانم را به ما هدیه داد تا بیشتر به زندگیم گرما ببخشد . حال مساعدی نداشتم . مرا از فسا به شیراز ارجاع دادند. در بیمارستان زینبیه بستری شدم . جلیل آقا هم بیرون بیمارستان پشت درهای بسته مانده بود.
 مادرم برایم تعریف می کرد؛ از وقتی که تو را در بیمارستان بستری کردند تا وقتی که از اتاق عمل بیرون آمدی چه ها که به او نگذشته است.
برای ملاقات به دیدنم آمد.  گل به همراه نیاورده بود. کنار گوشم زمزمه کرد: خودت گلی نیاز به گل آوردن من نبود . بعد دستش را توی جیبش کرد و یک جعبه به من داد و گفت ارزش تو بیشتر از این چیزهاست...
یک انگشتر عقیق بود . کارهایش هم برایم غیر منتظره بود . دقیقا مثل روز سالگرد ازدواجمان که با یک جعبه شیرینی وارد خانه شد و سالگرد ازدواجمان را تبریک گفت .
بعد از اینکه یکدیگر را دیدیم به من گفت یک شب تا دیر وقت به شاهچراغ رفتم و نذر کردم هر دوی شما صحیح و سالم باشید.

پس از تولد فرزند سومم فاطمه، جلیل تمام کارهای او را خودش انجام می داد . میگفت من که اغلب ماموریت بودم و نتوانستم کمکت کنم. الان که میتوانم میخواهم جبران کنم. اما افسوس که سایه پدر چهارماه بیشتر بر سر فاطمه نبود.
فاطمه خانم دقیقا سه ماه و دوازده روزش بود که جلیل شهید شد و سهم آن هم از پدر فقط یه سنگ سرد شد...



«آخرین دیدار»
خاطره ی که دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود

17 آبان 94 شب من در آشپز خانه مشغول آماده کردن شام و جلیل محو نوشتن متنی در دفترش بود که حتی صدای گریه فاطمه را نشنید . چند بار صدایش زدم . نگاهی به من کرد دفتر را زمین گذاشت و به سراغ فاطمه رفت. بعد از شهادتش متوجه شدم که وصیت نامه اش می نوشت.
همان شب به مسجد رفت زیارت عاشورا خواند و برگشت ساکش را پیچید . و آماده رفتن .
 
روز بعد قبل از حرکت گفت : شما هم با من تا شیراز بیایید. نمی دانم ، شاید می دانست که این آخرین دیدار است . مریم  شیفت ظهر بود از پدر خداحافظی کرد و در آن لحظه مثل ابر بهاری گریه می کرد و راهی مدرسه شد. جلیل نتوانست تحمل کند دنبال مریم رفت و گفت با ما تا فرودگاه به شیراز بیا. همه آماده شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم.
به فرودگاه شیراز رسیدیم ساک را روی زمین گذاشت . فاطمه در بغلم بود . نگذاشت به خاطر بچه پیاده شوم گفت هوا سرد است. همان جا خداحافظی کردم.
من از داخل ماشین مات و مبهوت قدم های جلیل بودم. ساکی که روی زمین می کشید و نسیم پاییزی که کت جلیل را تکان می داد.
آن لحظه در ذهنم ثبت شد . کاش آن روز دوباره تکرار می شد تا در لحظه خداحافظی یک دل سیر او را نگاه می کردم...


عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی


ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم
شهید خادمی در گوشه ای از وصیت نامه خود می نویسد:

ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید.
ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین
سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.

روز شهادت حضرت رقیه آسمانی شد
سامرا که رفت زنگ زد. گفتم جلیل 5 صفر روضه حضرت رقیه را فراموش نکن . گفت همان روز به سامرا می روم و از آنجا نائب الزیاره همه هستم و تماس می گیرم .
 24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود...

عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی


خبر شهادت/
میخواستم پیکر جلیل را به خانه بیاورم تا بار دیگر همه دور هم جمع شویم...

در اول به من گفتند که جلیل زخمی شده است. رو به پدر گفتم : حقیقت را به من بگو جلیل حرفهایی را به من زده است و من می دانم به آرزویش رسیده . پدر با تعجب پرسید: تو چه می دانی ؟ چه کسی به تو گفته؟! گفتم: پدر جلیل روزی که عازم بود کفنش را به من داد و حتی مزارش ر اهم نشانم داده است...

چند روزی طول کشید تا پیکر جلیل را به فسا آوردند و به رضوانیه بردند. من از آنها درخواست کردم که پیکر جلیل را به خانه بیاورند تا بار دیگر هم که شده دور هم جمع شویم و از او وداع کنیم .

گفتم دیدارم با جلیل به قیامت رفت. بگذارید تا ببینمش . به رضوانیه رفتیم کفنش راباز کردند ولی جمعیت به اندازه ای زیاد  بود که نتوانستم با او صحبت کنم. هرچه درخواست کردم که بگذارید لحظه ای با او صحبت کنم ولی نگذاشتند.
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که فاطمه را روی سینه جلیل گذاشتم و فاطمه روی صورت بابا دست می کشید (این صحنه در ذهنم ماندگار شد) مرا بلند کردند و پیکر را بردند. دلم طاقت نیاورد. به سمت جلیل دویدم التماس کردم که بگذارید یک بار دیگر اورا ببینم ...
 به خانه برگشتم تمام روح و ذهنم در کنار جلیل بود . ساعت دو و نیم نیمه شب بود. به کوچه رفتم و از بستگانم خواهش کردم که مرا به رضوانیه ببرند چونکه می دانستم هیچ گاه او را به خانه نمی آوردند.
به رضوانیه رفتیم . با اصرار زیاد درب سرد خانه را باز کردند. کنار تابوتش نشستم . درب تابوت را میخ کوبی کرده بودند هرچه سعی کردم نتوانستم بازش کنم. آن مرد و قتی تلاشهای مرا دید درب تابوت را باز کرد. پنبه های روی صورت جلیل را کنار زدم  چهره اش را دیدم . انقدر محو او شده بودم که سرمای سرد خانه را حس نمی کردم. چشمهایش نیمه باز بود دست روی چشمتنش گذاشتم ... در همان حال که گریه می کردم جلیل را پایین تابوتش دیدم ایستاده بود ومی خندید .گفتم باید بخندی حال و روز مرا میبینی ...



عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی
«هدیه ی پدر»
فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم.
خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم...  برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.

 روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...
از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.
زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود.

عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی

«نامه ای به پدرم»
پدرم! وقتی رفتی، دلم گرفت، آخر با تو می شد به پیشباز صنوبرها رفت و پرستو ها را تا دیار نور بدرقه کرد.
با تو می شد تا آن سوی پرچین دلها رفت و عشق خدائی را زیباتر دید.
با تو دلم چه آرامش غریبی داشت.
بگو ای مسافر نازنینم! بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟!
آری! تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی، چراکه روح بلند تو نمی توانست در این دنیای خاکی بماند.
خوشا به حالت ای بابای عزیزم که به قافله حسین(ع) پیوستی و از علائق دنیا گذشتی.
خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس نماید، نگاهت نگاه عشق و فداکاری است.
(نامه از فرزند شهید جلیل خادمی)
انتهای متن/


عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم جلیل خادمی


برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۸
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۶۳
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۵
1
13
روحت شاد و راهت پر رهرو.
محمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۰۸ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۵
1
13
راهت ادامه دارد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۵۳ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۵
1
10
آقا جلیل دست ما رو هم بگیر.
محمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۲۰ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
1
14
لحظات خداحافظی بعد از 18سال زندگی ......خیلی سخته
و سختتر از همه اینه که میدونی که دیگه برنمیگرده.....
و دیدارها میمونه به قیامت .....
ان شاءالله که شهید خادمی عزیز شفاعت ما هم بکنه در اون دنیا
سارا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
1
12
سلام. این متنو که خوندم احساس کردم کنارتونم و دارم تمام صحنه ها رو‌میبینم. خدا بهتون صبر بده. اونم از نوع زینبی
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
1
11
شهدا مارا هم دعاکنید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
1
8
سلام به همه شهدا راحتان ادامه دارد.برای مادعاکنیدشهادت قسمت ماهم بشود
فاطمه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
1
8
راهت ادامه دارد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۱ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۸
1
11
جلیل جان ما که جا ماندیم و تو از ما سبقت گرفتی . راهت را ادامه میدهیم .
سپیده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۰۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۹
1
10
روحت شاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۴۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۰
1
8
ای کاش ، بعضی ها پای بر خون شهدا نمی گذاشتند........
طیبه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۶
1
10
خیلی خیلی عالی بودمخصوصاتولدفاطمه بااون همه زخم زبونهاکه درسوریه برگزارشده
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۳۱ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۱
1
8
یه نیم نگاهی ،، فقط یه نیم نگاهی بهمون کن شهید مدافع حرم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۱ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۵
1
8
شهیدعزیز دست ماهم بگیر وماهم دعاکن
خدیجه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۴۵ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۷
1
9
خوشا به سعادت شهید جلیلی.
زهرا خانم من به زندگی شما غبطه خوردم .ای کاش شوهر من نماز میخواند.کاش فقط بد اخلاق نبود .کاش اعتیادنداشت.کاش ....ای شهید عزیز ک پیش خدا آبرو داری برای ما هم دعا کن دنیا وآخرتمون رو به خیر بگرداند
زینب
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۲۵ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۷
1
7
برادر شهیدم مث برادر نداشتم دوست دارم
کمکم کن شفاعتم رو ببر به آسمون ها پیش خدا
من یه دختر16ساله و عاشق شهدا هستم
خودت دستم رو بگیر
ناشناس
|
United States of America
|
۱۵:۴۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۸
1
6
جلیل اقا... رفتی و محمد باقر هنوز از تو میگه و دلتنگته... هواشو داشته باش
ناشناس
|
United States of America
|
۱۵:۴۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۸
1
6
جلیل اقا... رفتی و محمد باقر هنوز از تو میگه و دلتنگته... هواشو داشته باش
محمد حسین
|
United States of America
|
۲۲:۴۷ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۸
1
7
ایشالا که دعا خیر شهید بعد از برای خانواده بزرگوارشون
بدرقه راه ما جوون ها هم باشه
زنده بی نام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۷ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۳
1
6
خوش بحالت،آه از این دنیا آه از این سرنوشت که مبهوت و وابسته زر و زیور این دنیا شدیم و خود را به بهای کم فروختیم ،خدایا به اشکام که تنها دارایی خالصمه قسمت میدم شهادت رو سرنوشتم قرار بده منو از گرداب این دنیا دربیار،ارزش خلقت من بیشتر از اینه که مثل پرنده ای فقط به فکر دانه خوردن باشم ودر دام دنیا اسیر، به کدام زخمه امشب زده ای به سازِ جانم که بیان حال گفتن به زبان نمیتوانم تو مرا به من رساندی به ورای تن رساندی به رها شدن رساندی که بر این یقین بمانم
پرویز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۲۱ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
2
6
سلام سلام بر شهیدان
کلمات قاصرند از وصف حال
خادم الشهید مهدی روزبهان ازملایر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۰۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
1
4
خدایا به آبروی شهدا قسمت می دهیم خیانتکاران به خون پاک شهداوکشورومردم وخانواده های عزیزشان را رسوا کن
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۳۸ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
1
6
دخترم خداوند بهت صبر بده مرا هم دعا کن
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۰۳ - ۱۳۹۸/۰۱/۰۴
1
6
شهدا سنگ نشانند که ما ره گم نکنیم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۱۸ - ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
1
4
بسم رب الشهدا والصدیقین
گاهی یک نگاه حرام شهادت را برای کسی که لایق شهادت بودن را نشان داده است سال ها عقب می اندازد چه برسد به کسی که هنوز لیاقت شهید شدن را نشان نداده است
طاهره
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۳
1
5
سلام بر شهیدان و سلام به شما زهرا خانم دلنوشتهات را خواندم گریه کردم خوشا به سعادت شهیدت وخوشا به سعادت شما ودلبندانت برای من دلشکسته هم دعا کن تو این ساعت شب دلم هوای شد برام دعا کن حاجتم روا بشه مثل روزی که برای اولین بار رفتی کربلا منم چشمم به ضریح اقام امام حسین روشن بشه خوش بسعادتت پیش شهیدت که می ری یاد من هم کن
حمید رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۸
1
6
رفیق قدیمی روزگار بی تو بر من سخت میگذرد.ای کاش بودی..(حمیدرضا)
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۲۲ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۸
1
6
سلام زهرا خانم من که دلنوشته هاتونو خوندم یاد اونموقع افتادم که همسرمن با شهید جلیلی به ماموریت رفتن.وبا هم بودن.همسرم تعریف میکرد وقتی ک فهمیدند شهید جلیلی و شهید سیفی شهید شدند.اون زمان به منم خیلی سخت گذشت چندروز فقط گریه میکردم چون ازهمسرم خبری نداشتم .خیلی سخت بود خیلی.خدا ان شا الله بهتون صبر بده
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۴/۳۱
1
6
سلام. برام دعا کنید که منم عاقبت بخیر بشم
سپهر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۸ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۸
1
6
سلام رفیق روزهای ناب ، تو شهید شدی ومن مجروح ،خوشا به حالت ، تنها امیدم همان خوابی ست که با هم بودیم و قولهایی که بهم دادی ، منتظرت می مانم.
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۴
1
6
دلم برا روزهای گذشته خیلی تنگ شده . اون خاطراتی که با هم داشتیم وقتی خاطرات گذشته را ورق میزنم حسود میشوم نسبت به تو .........ان شاالله عاقبت ما هم ختم بخیر بشه. ان شاالله که شفاعتم و بگیری نزد مادرم زهرا س
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۲۹ - ۱۳۹۸/۰۷/۲۰
1
6
بسیار زیبا و غم انگیز. خداوند جزای خیر بده. حضرت زینب یاورتون باشه
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۲۲ - ۱۳۹۸/۱۰/۰۶
1
6
جا مونده ام از شهدا .دعا کنید که منم عاقبت بخیر بشوم.
فاطمه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۴۷ - ۱۳۹۸/۱۰/۰۸
1
6
از هم ی خانواده های شهدا و همچنین خانوادا شهید خادمی
میخوام مارو حلال کنید
ان شاالله خدا توفیق بده ادامه دهنده راهشون باشیم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۸/۱۰/۱۵
2
6
اقا جلیل دست ما هم بگیر
روحت شاد
جامانده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۹ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۰
1
6
سلام بر شهدای مدافع حرم
سلام بر سردار دلها
شهید مدافع حرم
حاج قاسم سلیمانی که با شهادتش جهانی را بیدار کرد
راهت را ادامه میدهیم شهید مدافع حرم .....
شهید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۲۹ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۵
1
6
تا اخرین نفس از خون شهدا دفاع میکنیم و مطیع امر رهبرمان حضرت سید علی خامنه ای هستیم .
لبیک یا حسین لبیک یا خامنه ای
ترنم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۸ - ۱۳۹۸/۱۱/۰۸
1
6
خوش به سعادت این شهید و خانوادش
یا امیرالمومنین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۰۶
0
4
سلام....واقعا آدم خیلی احساس شرمندگی میکنه در برابر خانواده های شهدای مدافع حرم....ای کاش برای ما دعا کنن....ان شاء الله خداوند هر لحظه آرامششون رو بیشتر کنه. یا علی
سرباز رهبر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
1
6
نثار روح بلند مطهر امام و شهدای هشت سال جنگ تحمیلی و شهدای مدافعان حرم حمد و سوره را قرائت می نماییم .......... روحش شاد و یادش گرامی باد
سرباز رهبر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۲
1
6
شهدا شرمنده ایم
چقدر این روزها جای خالی بابا قاسم بیشتر ما رو اذیت میکنه، بابا قاسم ی که همیشه دست نوازش بر سر فرزندان شهدا می‌کشید، تا لحظه‌ ای از دلتنگیهایشان را برطرف کنه....... اما حالا ما ماندیم و دلتنگیهایمان
راهت ادامه دارد سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
سیدحسین مولوی فرد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۶/۲۰
1
6
اللهم ارزقنا شهادة
فدایی رهبر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۳
1
10
چقدر این روزها دلتنگ هستیم. از نبودن حاج قاسم، ولی دلم قرص حاج قاسم هایی هست که برای ترامپ قمار باز، وقت شمارش برای مرگش تعیین کرده اند...
اون ترامپی که بعد از شکستش در انتخابات باید هر لحظه منتظر مرگش باشد... چون خون حاج قاسم سلیمانی در همه جای جهان در جوش و خروش است.
آمریکا و اسرائیل جنایت کار فکر نکنند که با شهادت حاج قاسم ما را زمین گیر کرده اند!! کور خواندید ما هم یک قاسم سلیمانی هستیم و به پای ولایت و کشورمان ایران عزیز جان می‌دهیم. ما چشم و گوشمان به دهان رهبرمان حضرت سید علی خامنه ایست. حکم جهادمان دهد به یکباره طوفان برپا میکنیم.
عابد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۵۹ - ۱۳۹۹/۱۱/۰۵
0
0
شهدا شرمنده ایم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۲
0
7
آقا جلیل خیلی شرمندتونیم دعامون کن ،دعاکن ماهم شهادت بخوایم ،ماهم مثل شهید زنده عمل کنیم .
یا حسین ع
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۵/۱۶
1
7
شهدا رو یاد کنید حتی بایک صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۱۲ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۲
0
7
جلیل جان ماهم دعا کن
راهت ادامه دارد
جلیل
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۱۷ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۷
0
8
روحت شاد و یادت گرامی رفیق
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ابوالفضل
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۰۸ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۵
0
6
راهش ادامه داره
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۳۲ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۲
0
5
شهید عزیز ما را هم شفاعت کن .تو چقدر عزیز بودی که روز شهادت حضرت رقیه س به ارزویت رسیدی . فاطمه خانم دختر شیرین زبانم. تو با آن سن کم خیلی چیزها را تجربه کردی درد یتیمی را میفهمی . غم دوری پدرت و حسرت آغوش گرمش را خوب کشیده ای
برای من هم دعا کن تا عاقبت بخیر بشوم .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۷ - ۱۴۰۰/۱۲/۱۴
0
5
رفیق شهیدم تو چقدر نابی
الهام عربشاهی کاشی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۳
0
3
باسم رب الشهدا و الصدیقین
نام و یاد و راه شهدا جاودان باد
وقتی دل و جانت را به اربابت سیدالشهدا علیه السلام دادی آن وقت دردانه ارباب میزبان دخترت می شود ...
سلام خدا بر همه شهدای مدافع حرم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۵۵ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۷
0
4
ان شاالله شفیع ما هم باشند .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۲/۱۰
0
4
خوش به سعادتشون، التماس دعا
مهدیه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۲۷ - ۱۴۰۱/۰۳/۰۷
0
4
به نام الله برادر عزیز خوش به سعادتت دست من هم بگیر همسر شهید واسه ما هم دعا کن التماس دعا
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۳ - ۱۴۰۱/۰۵/۲۹
0
4
راهت ادامه دارد شهید عزیز
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
0
5
خوش به سعادت همه شهدا. ولی به قول مقام معظم رهبری مقام همسران شهدا کمتر از شهدا نیست. ماشالله به غیرت و از خودگذشتگی بانوان عزیزی مثل شما.
برای ما حتما دعا کنید بخصوص وقتی سر مزار شهید جلیلی بزرگوار رفتید دعامون کنید. درسته من زن هستم ولی دعا کنید در اون دنیا هم مقام با شهدا باشم.
اسلام شادمانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۲۴
0
3
ای شهید عزیز(جلیل خادمی)
شما به وظیفه خود عمل کردید، وظیفه ماهم حفظ ارزشهای شماست.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۶ - ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
0
4
شهدا، شهدا.......ای کاش در این روزها بودید و دوشا دوش سربازان گمنام حضرت امام خامنه ای ، می‌جنگید ، تا ریشه ی این خائنین وطن فروش را قطع کنید . لعنت بر دشمنان و خائنین وطن فروش... اللهم عجل لولیک الفرج
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۲۹ - ۱۴۰۱/۱۰/۱۶
0
1
شهدا سنگ نشاندند که ما ره گم نکنیم . به پای ولایت و خون شهدا می ایستیم تا آخرین نفس . لبیک یا خامنه ای .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۱/۲۰
0
1
شهدای عزیز ،در این شب های قدر برای ما جاماندگان از غافله ی شهادت ، دعا کنید . اللهم عجل لولیک الفرج
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۴۶ - ۱۴۰۲/۰۴/۱۳
0
0
شهدا زنده هستند و به اعمال ما نظاره‌گر. شهید عزیز هر جا دیدی از مسیر مستقیم، منحرف میشوم... کمکم کن
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۱ - ۱۴۰۳/۰۴/۳۰
0
0
شهدا چقدر دوست داشتنی بودند.شهید عزیز برای عاقبت بخیری ما هم دعا کنید
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده