نگاهی بر زندگی و مجاهدت های شهید علی اسکندری
پنجشنبه, ۰۸ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۴۵
شهيد علي اسکندري در دهم فروردین 1335 در يکي از روستاهای توابع ارسنجان ديده به جهان گشود و در پنجم فروردین به شهادت رسید.
در دوران کودکي ، شجاع و بي باک بود و در مقايسه با همسالان خود چالاکي فوق العاده اي داشت. در سن 6 سالگي به مدرسه رفت و بنا به بدلايلي نتوانست بيش از پنج کلاس تحصيل کند. شخصيت روحي او آنچنان قوي بود که در همان سنين کودکي زیر ظلم و زور نمي رفت . هر چه بر سنش افزوده مي شد سطح فکرش بالاتر مي رفت و به مسائل گريبانگير اجتماع خود واقف تر مي گرديد و کم کم به اين نتيجه رسيد که ده براي او همچون قفسي است و تاب ماندن در آن را ندارد و به دنبال آن شغل رانندگي را انتخاب کرد .
وي همواره جهت انسانهاي مستضعف و فقير دلش مي سوخت و تا حدالامکان به خرج خانواده هاي محتاج کمک مي نمود .
در بحبوحه انقلاب اسلامی او نیز همانند مردم ایران در تظاهرات شرکت میکرد. در يکي از مسافرتهايش به تهران با چند تن از عوامل سوالک درگير مي شود و بدون واهمه در برابر تهديدهاي آنها که قدرت رژيم بر وجودشان استوار بود مي ايستد . و اين نوع شجاعت در وي باعث شود تا مزدوران در اين انديشه شيطاني بروند که بتوانند در مسير اهداف ضد انساني و اسلامي خود از وجود وي استفاده کنند و در اين راه هر چه تلاش مي کنند کمتر به نتيجه مي رسند و وقتي مقاوت دليرانه اش را در اين مورد تجربه مي کنند .
او را به مدت يک ماه زنداني کرده و تخم نفرت به شاه و دارودسته جنايت کارش را ناخودآگاه در وجودش مي کارند و اين نهال قدرتي مي گيرد تا از آن به بعد هرگونه دفاعي که از آن پليد آن بگوشش مي خورد سرسختانه مي خروشيد و افشاگري مي نمود .
سال 53 ازدواج کرد و ثمره آن در پايان حيات پرخروشش يک پسر و يک دختر بود که بعد از شهادتش فرزند سوم بدنيا آمد . دو سال پس از ازدواج در کار خانه آزمايش مرودشت مشغول به کار شد و مسئوليتي که پذيرفته بود با جديت انجام مي داد تا اينکه سال 57 فرارسيد و شکوه انقلاب اسلامي مملکت را دربرگفته و قلب علي جوان و رشيد همچون ديگر فرزندان اسلام شاد گرديد . و در راه بثمر رسيدن آن بحد توانش زحمت کشيد .
برپائي تظاهرات ضد رژيم و تشويق کارگران همکارش براي شرکت در آن بهترين فعاليتهايش در اين دوران بود . پخش اعلاميه هاي حضرت امام و ايستادن مقابل ضد انقلابهائي که بعضي ناآگاهانه از شاه حمايت مي کردند از ديگر خدمتهايي بود که وي به انقلاب اسلامي مي کرد او از جنايتهاي شاه و وابستگانش در از بين بردن مغزهاي متفکر و دانشمند اسلام سخن مي گفت و چگونگي ثروتمند شدن اين خاندان کثيف و همپانگيهايش را مي زد . .
در سال 59 که قواي اشغالگر رژيم عراق مرزهاي وطن اسلامي را مورد تجاوز قرار داد و نيروها براي رفتن به جبهه ها و دفاع از کيان اسلام بسيج مي شدند . علي قهرمان در پوستش نمي گنجيد . و کار در کارخانه را ترک کرده و رو به سوي سپاه آورد تا رخصت بطلبد و شوق خود را در رفتن به صحنه هاي کارزار جامه عمل بپوشاند و چنين شد که وي از اولين مجموعه نيروهايي بود که در بسيج اوليه ثبت نام کرد و پس از طي دوره مقدماتي آموزش سر از پا نشناخته رو به سوي جبهه گذارد . رفت تا آموزشهاي فراگرفته خود را در مرحله عمل تکميل و به خودسازي مطلوب دست يابد .
دو ماه در جبهه آبادان و پس ازآن سه بار ديگر و در موقعيتهاي حساس جنگ به شوق ديدار يار جبهه را براي اقامت برگزيد . او در نامه هايي که در طول اين مدت به خانواده اش مي نوشت به تربيت فرزندانش تأکيد مي کرد و آرزو مي نمود آنها بتوانند جامه سربازي اسلام را پوشيده و از حيثيت آن دفاع کنند . آنقدر جبهه ها را در نورديد که دوستان زيادي يافت و پس از شهادتش خاطره هاي متعددي ازقول وي تعريف شده ه هر کدام حکايت از روح سرشار از ايمان وي مي کند که از جمله ياران همسنگرش چنين مي گويد:
در پادگان مبارزان اهواز چند روزي اقامت داشتيم که يکي از برنامه هاي آنها ورزش صبحگاهي ونرمش بدن بود . شهيد علي اسکندري مانند يک شير غران مي خروشيد و در ورزشها تحرک فوق العاده اي نشان مي داد به تاکتيکهاي رزمي علاقه مند و ديگران را هم بدان تشويق مي نمود تا در يکي از مراسم وقتي فرمانده گردان صحبت مي کرد و مي گفت منطقه اي که ما حمله خواهيم کرد ماسه زار است و درختچه هاي کوچکي وجود دارد و ... که ناگهان علي از ميان بچه ها برخاسته و از چند عمليات شناسائي که انجام داده بود تعريف مي کرد و مي گفت : اينها عراقيها خيلي ترسو هستند . و به محض اينکه حمله ما متوجه شوند فرار کرده و يا از روي ترس بدون هدف شليک مي کنند . شما ترسي به خود راه مدهيد... .
و يا خاطره اي که وي در يک مصاحبه که از راديو ايران پخش مي شد از اهميت خاص برخوردار است و خلاصه آن بدين صورت است ک شب پرحادثه اي بود بايستي از افرادي که داراي بنيه قوي بوده و قادر به حمل مهمات و اسباب سنگيني مي باشند بهره بگيريم و از اين جهت مرا هم جزء تدارکات نمودند. لاکن بنده معترض شده و گفت که دوست دارم با آرپي جي به صف دشمن حمله برم ولي گفتند که مسئول و فرمانده چنين دستوري داده است و اطاعت از فرمانده واجب مي باشد. بنابراين ما جزو گروه تدارکات شديم و در کانالهاي که جهت عمليات درست شده بود قرار گرفته و تا صبح در آنجا مستقر بوديم حتي نماز صبح را هم به صورت نشسته برگزار نموديم . هوا کم کم رو به روشني مي رفت که يکدفعه از فاصله نه چندان دور ملاحظه شد که شش نفر مسلح از مزدوران عراقي دارند به طرف ما پيشروي مي نمايند دوستان معتقد بودند که چون ما فاقد اسلحه مي باشيم برگرديم ليکن بنده مخالفت کرديم و به آنها از مقابل نزديک مي شدند ايست داديم ( با بيل ) و با اعتماد بنفسي که داشتيم آنها را با يک بيل مجبور به تسليم نموديم به يکي از برادران پيرمرد رزمنده اشاره کردم و گفتم اين اسلحه را بگير و بطرف آنها نشانه گيري کن و بعد بپشت سر آنها رفته و با يکي از اسلحه هاي خود آنها ، را مجبور به رفتن داخل جوي نمودم دست يکي از آنه را به چپيه بسته و بقيه راه مي رفتند و بنحوي که ديگران فکر مي کردند نيروي خودي است ولي آنها عراقي بوده و مي خواستند فرارکنند . بچه ها تصميم به زدن آنها را داشتند که گفتم اگر زنده آنها بگيريم بهتر است در همين اثناء آنها اقدام به فرار نمودند من تيراندازي کردم و دو تن از آنها را زنده و بقيه را که بين آنها يک سرهنگ ارتش عراق بود دستگير کرده و به عقب برگردانيم .
آخرين عملياتي که وي را به لقاء حق رسانيد بهنگام پنجم فروردين 1361آغاز بهاران طبيعت و پيروزي سپاه اسلام در فتح المبين بود آن روز هم علي پيشاپيش شناسائي قواي کفر گرديده بود و بي باکانه قلب دشمن زبون را نشانه رفته بود او همراه سه الي چهار نفر از هم رزمان پر شجاعش به پيش مي رفت که ناگاه يک نفر از آنها مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به سنگر بهداري برگردانده مي شود دوستانش متوجه می شوند که اکنون تيم علي با دشمن درگير است به کمکش مي شتابند نعره همچون شيرش به آنها قدرت مي بخشيد او مي گفت من آتش ميزنم و دشمن را منحرف مي سازم و شما پيشروي کنيد و چنين شد تا اينکه سلاح علي از کار افتاد تيربار گرينف را که تقاضا کرده بود بدستش نرسيد و سينه اش گشوده شد و کنار صورتش هدف قرار گرفت خون سرخ و گرم علي سينه دشت را رنگين کرد بچه ها به فرماندهشان که به زمين افتاده بود مات و مبهوت به او خيره شده بودند که آيا اين همان راست قامت جاودانه است که چند لحظه پيش صداي غرش گلوله هايش خصم زبون را کلافه کرده بود ؟ آيا علي ما ديگر برنخواهد خواست تا از او ره را بپرسيم ؟ بلي جواب آنها همه يک کلام است : علي شهيد شد و اکنون دشمن حتي به جنازه اش رحم نکرد و باران آتش بر او باريدن گرفت و بالاخره علي را که اين بار با پيکر بي جانش به سنگر فرماندهي برگردانديم . اشک در چشمان همه خشک شده بود و آنگاه که در جيبهايش جستجو کرديم و عکسهاي فرزندان او را که خندان به آينده روشن مي نگريستند ديديم تاب از دست داده و برگل از دست رفته مان گريسيتم .
خدايا به ما چنين فرصتي ده تا راه چنين عزيزان عاشقت را بپيمائيم و عاقبتي عطا کن که شرمنده ايثار آنها نگرديم . علي را يازده روز بعد از شهادتش به زادگاهش آوردند جنازه اش را يک شب در ميعادگاه حياتش يعني بسيج نگهداشتند و فردايش روي دوش امت حزب اله و همراه با چشمان گريان همسنگرانش تشييع کردند و پيکر مقدسش را به آرامگاه ابدي بردند و حماسه اين فرزند پاک اسلام براي هميشه در قلبها باقي ماند .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۳
درود بر شهدای بی ادعا. سردار شهید علی اسکندری چهره ماندگار و شجاع و قهرمانی در بین شهداست.
درود بر این سردار دلاور و جوانمرد غیور. به لحاظ شجاعت و ایثار، واقعا یک شهید بی نظیر است. روحش شاد
عالییی