پدر منتظر پوشیدن لباس دامادی «احمد» بود
يکشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۵۷
پدرو مادر آرزوی آن را داشت که پسر را در لباس دامادی ببینند ولی احمد در جواب می گفت:عروسي من زمانی خواهد بود که ايران به پيروزي برسد و کافران از خاک عزيزمان بيرون بروند . من عروسيم را با خون و با شهادت پذیرفته ام...
نوید شاهد فارس: شهيد احمد سرمايه در پنجم فروردین ماه 1342 در خانوادهای بسيار فقير در فیروزآباد دیده به جهان گشود. دوران کودکي و ابتدايي خود را با وجود گرفتاري و بي بضاعتي در مدرسه محمدآباد به پايان رساند و دوره راهنمائي خود را در مدرسه شبانه روزي فيروزآباد ادامه داد و در همان دوران بود که کم کم حرکت اسلامي به وسيله پيام امام شروع شد و احمد هميشه پيش از اينکه به درس فکر کند به رژيم فاسد شاه فکر مي کرد و هميشه از خدا مي خواست که رژيم را سرنگون کند و هر جا که بود چه در مدرسه يا در جایي ديگر وقتي مي شنيد تظاهراتي بر عليه رژيم شروع شده فورا خود را به آنجا مي رساند و در تظاهرات شرکت مي کرد و هميشه مي گفت : آيا روزي مي رسد که حکومت اسلامي در ايران برقرار شود و ما براي حکومت اسلامي فردي مفيد باشيم .او هميشه پشت سر روحانيت بود و شبها تا سحر بيدار مي ماند و بعضي مواقع به خيابانها مي رفت و اعلاميه امام را پخش مي کرد . تا اينکه در بهمن ماه 1357 با رهبري امام بزرگوارمان ايران پيروز شد و رژيم پهلوي سرنگون گشت .
بعد از پيروزي انقلاب و تشکیل سپاه و بسیج در فيروزآباد ، احمد نیز در بسيج ثبت نام کرد .
مهر ماه سال 1359 ؛ جنگ ناخواسته به وسيله کشور عراق بر ايران تحميل شد که اين جنگ تنها به وسيله عراق شروع نشد بلکه به وسيله جنايتکاران آمريکا با دست صدام کافر شروع شد . با شهادت پسر دایی اش دیگر تاب ماندن را نداشت و نمي توانست در خانه بنشيند که در زمستان سال 1360 به وسيله بسيج سپاه پاسداران به جبهه رفت و سه ماه با کافران جنگيد و به مرخصي آمد .
پس از بازگشت از جبهه به مدرسه رفت ولي هر شب تا سحر بيدار مي ماند و دعا مي خواند . او بارها مي گفت من نمي توانم درس بخوانم درس من در جبهه است من نمي توانم در اينجا بمانم و برادرانم در جبهه کشته شوند و او مي گفت : من کمتر از آن بچه دوازده ساله نيستم که نارنجک به کمر بست و زير تانک عراقي رفت و خون من هم قرمزتر از آن نيست .
پدرو مادرش آرزوی آن را داشت که پسر را در لباس دامادی ببینند ولی احمد در جواب می گفت:عروسي من زمانی خواهد بود که ايران به پيروزي برسد و کافران از خاک عزيزمان بيرون بروند . من عروسيم را با خون و با شهادت پذیرفته ام.و زندگي اين دنيا را به آن دنيا نمي فروشم. در آن زمانی من خوشبخت خواهم شد که به هدف نهايي خود برسم .
بعد از اين گفتار پدر و مادرم ديگر سکوت کردند و اشک در چشمانشان جاري شد . و باز رضايت به رفتن او به جبهه دادند و او آن موقع بود که پدر و مادرم را غرق بوسه کرد . فورا به بسيج رفت و فرداي آن روز به جبهه اعزام شد . زمانی که در جبهه بود نامه اي براي ما فرستاد و مي گفت «مرا خواهيد ديد يا در کربلا يا با جسد من روبرو خواهيد شد .تا جنگ است من ديگر به خانه بر نخواهم گشت» که پدر و مادرم خيلي ناراحت مي شدند . و فقط براي او دعا مي کردند و از خدا مي خواستند که او و تمام رزمندگان سالم به خانه هايشان برگردند .
شهید احمد سرمایه سرانجام در 2 فروردین 1361 در جبهه شوش در حمله فتح المبين پس از اينکه چند تانک عراقي را به وسيله آر پي جي هفت منهدم مي کند پایش روي مين مي رود و پس از انفجار از کمر به پايين مجروح مي شود. پس از چند دقیقه خمپاره ای در نزدیکی او اصابت میکند. او به شدت مجروح می شود و ديگر اميدي به زنده ماندنش نبود. احمد را ابتدا به بیمارستان دزفول و از آنجا که به يزد مي فرستند ولي معالجات سودي نمي بخشد و سرانجام در یازده فروردين 1361 در سن 19 سالگی در بيمارستان به شهادت مي رسد .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما