او اذان گو و مکبر مسجد بود
شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۹
شهيد صفر علی زارعی در فروردین ماه 1339 در خانواده اي مستضعف در روستاي کربال بنجير دیده به جهان گشود و در خرداد سال 1362 در هنگام وضو گرفتن به شهادت می رسد.
نوید شاهد فارس: شهيد صفر علی زارعی در پنجم فروردین ماه 1339 در خانواده اي مستضعف در روستاي کربال بنجير دیده به جهان گشود.
صفر
علي سومين پسر خانواده بود و پدر کشاورزی ساده بود. پس از گذراندن دوران
طفوليت از 7 سالگي به مدرسه رفت. اين دوران زندگي بسيار به سختي مي گذشت او
از کلاس چهارم ابتدايي به مطالعه کتاب هاي مذهبي پرداخت و هر روز بيشتر
علاقمند مي شد .اذان گوي مسجد شده بود و درماه مبارک رمضان ماه خدا به پشت بام مي رفت و مناجات مي کرد . صفر علی در بين همسالان و دوستان و بزرگتران ازمحبوبيت خاصی برخوردار بود . و سعي مي کرد که دوستان را به اسلام آشنا کند و هميشه سخنش در مورد اسلام بود . صفرعلي تا پنجم ابتدايي را به خوبي گذارند و براي دوره راهنمايي مي بايست به خرامه جهت تحصيل مي رفت اما به علت کمبود در آمد خانوادگي نتوانست به تحصيل ادامه دهد و لذا دو سال ترک تحصيل کرد. ولی پس از آن دو سال اول راهنمايي را به خوبي در خرامه گذارند .
صفر علي عقيده داشت به وسيله تحصيل بهتر مي توانم به دنبال ايمان خود بروم اما در سال دوم راهنمايي بسيار علاقه رفتن به جامعه روحانيت داشت و آن سال بيشتر به خواندن کتاب های مذهبی پرداخت و از طرف مدرسه ساعت های فوق العاده ای گذاشته بودند براي خواندن قرآن که او نيز شرکت مي کرد . کوچکترين وقت خود را بيهوده تلف نمي کرد و به جايی رسيد که معلم ها او را تشويق مي کردند و کتاب هاي مذهبي به او هديه مي دادند که به عنوان مثال 4 جلد اصول کافي است .
دو سال مرتب در فکر
رفتن به حوزه علمیه بود تا جايي که راهي براي موفقيت خود به دست آورد و
نامه اي به قم براي آيت الله گلپايگاني نوشت. او تقاضا کرد که کتابي مي
خواهم که ايمان را قوي تر کند مرا به خدا نزديکتر سازد. طولي نکشيد که جواب
نامه با کتاب آمد . پس از آن دو بار دیگر نامه نوشت و در نامه سوم ، يک
رساله از آيت الله امام خميني فرستاده بود .
صفر
علي با خواندن چنين کتاب هاي تلاش بيشتر مي کرد و تا جايي که ديگر فقط به
فکر رفتن به قم بود و از طلاب مي خواست که او را راهنمايي کنند و به جايي
رسيده بود که دوستان به صفر علي شيخ مي گفتند . او در امر کشاورزی به پدر
کمک مي کرد و پس از آن به شيراز رفت و به کار مشغول شد و حتي يک ساعت خود
را به بطالت نمي گذراند .
صفر علي عشق خاصي
داشت که به جامعه روحانيت وارد شود . اما چون مادرش طاقت تنهايي و دوري او
را نداشت همان جا ماند و راهش را با مکاتبه به آيت الله گلپايگاني ادامه مي
داد . دوره راهنمايي را به خوبي پشت سر گذاشت و دوره متوسطه را در شيراز
شروع کرد . سال اول را در دبيرستان شهرستاني ( احمدي سابق ) گذارند امام
براي ادامه تحصيل و در جهت اسلام واقعي قرار گرفتن به دبيرستان ابوذر
(شاهپور سابق ) رفت و در همان ايام زنگ انقلاب اسلامي ايران به صدا در آمد .
و او در راهپيمايي ها و تظاهرات شرکت مستمر داشت . تا جايي که در سخنراني
هايی که در دانشکده مهندسي ادبيات و جاهاي ديگر بر پا مي شد و شرکت مي کرد
و جريانات را به طور واضح براي خانواده مي گفت و از جنايت هاي شاه خائن آن
ها را با اطلاع مي ساخت .
صفرعلي يک روز بعد از راهپيمايي که هنوز انقلاب اسلامي پيروز نشده بود به خانه آمد و گفت :
پدر
و مادر و خواهر و برادر امروز خدا مي خواست جانم را بگيريد دوباره به
خانواده ام و به اين دنيا پس داد. به خدا قسم امروز ارتش به تيراندازي
پرداخت و پسري که در کنار هم مي رفتيم تير به آن خورد و افتاد و مي گفت، من
متعجب هستم که چرا به من نخورد و اي خانواده شما مگر مرا از چه کس بهتر مي
دانيد و جان من مگر از چه کسي بهتر مي باشد که در راه اسلام جان مي دهند و
مگر خون من از چه کسي رنگين تر است و مگر آن ها که در اين راه جان مي دهند
پدر و مادر دلسوز ندارند . پس چرا اين قدر به فکر جان من هستيد و رو به
خدا مي ايستد و جان سالم مرا مي خواهيد.
يکي از بردرانش مي گويد :
موقع
گرفتن شهرباني من و صفرعلي با هم بوديم شيشه هاي را که از الکل و بنزين و
پنبه و مواد ديگر درست مي کردند چند شيشه را بر دست مي گرفت و پرتاب مي کرد
و دوباره شروع مي کرد و از صبح تا عصر که موفقيت خود را به دست آوردند
شرکت داشت و در همان روزها بود که مجروحين انقلاب احتياج به خون داشتند و
صفر علي خون خود را در اين راه هديه کرد . و اين انقلاب پرشکوه که گفته است
اين ملت مردم ايران به آرزوي خود رسيدند و از زير سلطه شرق و غرب بيرون
آمدند .
و برادر بزرگش مي گويد :
افرادي
که کاملا او را مي شناختند حتي خانواده خود در تعجب بوديم که اين فرد به
اين روش زندگي مي کند و قسم به آن خداي يکتا هيچ فردي کوچکترين ناراحتي از
او نديده بود . و کسي بود که هميشه در موقع صحبت کردن با افراد سر به زير
بود .
او دوره تحصيلات متوسطه را نيز با
موفقيت تمام کرد و بسيار علاقمند بود که در سپاه پاسدارن انقلاب اسلامي
خدمت کند امام موفق نشد و به سربازي رفت و در اين رابطه مي گفت : همه اين
ها يکي است همه خدمت به جامعه مي باشد .
دوران
آموزشي را در لويزان و مدتی را هم در تهران گذراند. پس از آن به شيراز آمد
و فورا به ده بنجير نزد پدر و مادر خود رفت که آن ها رابييند و خداحافظي
کند .
صفر علي با افرادي که هم صحبت شده بود
گفته بود که اين مرخصي اولين و آخرين مي باشد و ديگر شما را نمي بينم و از
تمام افراد خداحافظي براي هميشه کرده بود
در تاريخ 2 خردا 1362 به سوي سرنوشت خود رفت و تا تاريخ شهادتش دو نامه
براي پدر و مادر فرستاد و در آخرين نامه که در تاريخ 17خرداد 1362 مي نويسد
که در 30 خرداد 1362 به مرخصي مي آِیم ( اما در روز 30 خرداد جنازه مطهرش
براي خانواده آورده شد ) و در نامه نوشته بود که فردا به خط مقدم جبهه از
طرف دهلرن به سوي جبهه شرهاني در خاک عراق مي رویم و مدت سه روز در جبهه
بود و عصر روز 22 خرداد سال 1362 که برابر با شب اول ماه مبارک رمضان در موقع وضو
گرفتن از سنگر بيرون مي آِيد و در همان موقع که مشغول وضو گرفتن بوده بر
اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما