جشن حنا بندان قبل از عملیات!
يکشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۴۴
یکی از همرزمان شهید قربانی نقل می کند: شب قبل از عملیات بود. دست و سر تمام بچه ها را حنا بستیم. حبیب را صدا زدم و گفتم بیا دست و سرت را حنا ببندم . در جواب گفت : من فردا با خون خودم سرم را حنا می بندم...
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حبيب الله قربانی در 19 شهریور ماه 1346 در يکی از روستاهای شهرستان فسا به نام سروک ديده به جهان هستی گشود و در کلبه فقيرانه ای که با دست پدری کشاورز و مادری قاليباف ساخته شده بود زندگی را آغاز کرد.
ممتاز مدرسه
به هفت سالگی که رسيد در مدرسه روستا شروع به تحصيل نمود تا سال سوم ابتدائي را در دبستان سروک گذراند. او در تحصیل و اخلاق ممتاز مدرسه بود و به همین خاطر هديه اي از طرف آموزش و پرورش شهرستان فسا دريافت نمود. پدر به خاطر فقر و فشار زندگی و تحصيل فرزندانش روستا را ترک کرد و به مرودشت رفت. حبیب الله ادامه دوران ابتدائي خود را در دبستان دانش مرودشت گذراند. و سالهای تحصیلی راهنمایی را در مدرسه اميرکبير مرودشت مشغول تحصيل شد.
کمک به مادر
حبیب الله اکثر اوقات بدون پول به مدرسه مي رفت زيرا مي دانست پدرش درآمدی ندارد. کمتر به پدر براي پول رجوع مي کرد. اکثر کارهای خانه را او انجام مي داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه مقاومت شهيد زارعي ثبت نام نمود و بعد از آن به گروه مقاومت شهيد کلاهدوز انتقال يافت.
درس و مشق مدرسه در کنار درس رشادت
او تمام وقت خود و حتی تکالیف مدرسه را در گروه مقاومت می گذراند حبیب الله در گروه مقاومت درس رشادت و شهادت را آموخت. سال اول دبيرستان بود که دیگر طاقت نیاورد و براي جبهه ثبت نام نمود. به شيراز رفت ولي به خاطر کم بودن سن با گريه بازگشت و پس از چندی دوباره مراجعت کرد و توانست به جبهه اعزام شود. در این مدت توانست 3 بار به جبهه اعزام شود و در دومین اعزام در عملیات خيبر شرکت کند.
براي رفتن سر از پا نمی شناسم
وی در وصیت نامه خود می نویسد:من حبيب الله قرباني فرزند درويش قرباني در حالی که ندای هل من ناصر حسين بلند شده است براي لبيک گوئي به نداي نواده اش امام خميني به جبهه اعزام مي شوم براي رفتن در اين راه سر از پا نمي شناسم و جانم را در طبق اخلاص گذاشته ام تا شايد بتوانم روز قيامت خود و خانواده ام جلوي سر بريده سرورم امام حسين سربلند باشيم.
آخرین دیدار و سیب بهشتی
مادرش در خاطره ای می نویسد:
آخرین بار پس از پنج روز مرخصی به جبهه رفت . روز پنجم لحظه ای که قصد رفتن کرد، به او گفتم: ننه من می خوام باهات بیام . گفت: نیاید بچه ها سختشون میشه. گفتم: نه ننه بچه ها رو جایی میزارم و باهات میام. به سپاه رفتیم ماشین ها آماده ی حرکت بودند. بسیجی ها سوار و پیاده می شدند و در این حدفاصل حبیب هم 3 مرتبه پیاده شد. و خداحاحفظی کرد. هر دو نفرمان گریه می کردیم. تا اینکه ماشین حرکت کرد. حبیب توی پله های اتوبوس ایستاده بود و نگاهمان به هم قفل شده بود. یک مرتبه یک عدد سیب برایم انداخت. نمی دانم سیب را از کجا آورده بود. آن روزها مثل الان فراوانی سیب و میوه نبود. ماشین حرکت کرد و با چشمانم تا آنجایی که دید داشتم ماشین را تعقیب کردم. تا اینکه از چشمم کاملا محو شد . آمدم بچه ها را برداشتم و به خانه آمدیم و آن سیبی که گویا از بهشت آمده بود را به بچه ها دادم...
جشن حنا بندان قبل از عملیات!
به نقل یکی از همرزمان:
شب قبل از عملیات بود. دست و سر تمام بچه ها را حنا بستیم. حبیب الله را صدا زدم و گفتم بیا دست و سرت را حنا ببندم . در جواب گفت : من فردا با خون خودم سرم را حنا می بندم . روز بعد به شهادت رسید و چفیه ای که دور گردنش بود پر از خون شده بود.
شهادت
شهيد حبيب الله قربانی سرانجام در 13 مرداد ماه 1363 به شهادت رسید. پیکر پاکش پس از تشییع در گلزار شهدای مرودشت به خاک سپرده شد.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما