مقاومت تا پای جان
يکشنبه, ۰۵ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۱۷
شهید عبدالرحیم کی منش در سال 1341 در کازرون به دنیا آمد او همیشه در تمام کارها مشارکت میکرد و خود را متعلق به مردم می دانست. در زمان انقلاب فعالیت خود را آغاز کرد.
به گزارش نوید شاهد فارس، نوزدهم آبان سال 1341 شمسي در يک شب پاییزی در خانواده اي گرم و پرجوش و سرشار از عشق خدا و دين فرزندي به دنيا آمد که عبدالرحيم نام گرفت او را در خانه (مجيد) نیز میخواندند.
انس با قرآن
پدر در تمام مجالس مذهبي شرکت مي کرد و آیات قرآنی را تلاوت می کرد . از این رو مجید از اوائل طفوليت با قرآن انس گرفت . در 7 سالگي وارد دبستان شد و تحصيلات ابتدائي را در مدرسه فردوسي تمام کرد. او در دوران کودکي پسری خوشرو و خونگرم بود و تمام عبادتهاي خود را با خلوص نيت انجام مي داد. در ماه مبارک رمضان با آن سن کم روزه مي گرفت. مقاومت تا پای جان
او هميشه در تمام کارها مشارکت می کرد و عاشق کار و کمک به ديگران بود. اصلاً متعلق به خود و خانواده اش نبود، بلکه خود را متعلق به مردم مي دانست. در آغاز دوران انقلاب با برادرش در تشويق مردم نسبت به تظاهرات کمک شاياني انجام داد. گاهي مي شد که چندين شب به خانه نمي آمد و چندين مرتبه از سر سپردگان آن رژيم مورد ضرب و شتم قرار گرفت. ولي دست از مقاومت بر نداشت. مرتب از کازرون به شيراز و بالعکس در حرکت بود و از نتيجه تظاهرات خبر مي رساند و روزي که به مسجد حبيب شيراز حمله کردند او در آن مسجد حضور داشت و هنگام تسخير شهرباني شيراز به مدت 8 ساعت در پشت يک درخت جلو در شهرباني با صبر و حوصله ايستاد تا بالاخره موفق شد به کمک ديگران برود. بعد از پيروزي انقلاب به کازرون برگشت در ستاد مقاومت مسجد سيدمحمد کاشي شرکت کرد و شبها به گشت مي رفت. تا اينکه مدرک تحصیلی کلاس سوم راهنمائي خود را گرفت .
با آغاز جنگ تحمیلی از طريق بسيج گچساران عازم جبهه کردستان شد. زماني که مي خواست براي اولين بار به جبهه برود پدرش به او گفت: «تو بيا به کازرون و از مادرت سرپرستي کن تا خودم به جبهه بروم» گفت: نه خودم بروم بهتر است مگر نمي دانيد که دشمن به کشور ما حمله کرده است. اگر من نروم پس چه کسي برود. مدت 2 ماه در جبهه مريوان بود. در این مدت از ناحيه پهلو و بازوي راست زخمي شد و مدت 10 روز در بيمارستان بستري بود.
با بهبودي نسبی دوباره به جبهه بازگشت و در يک عمليات خود و يکي از دوستانش به مدت 3 روز در جنگلها گم شده و در محاصره عراقي ها بودند .
پس از بازگشت به اتفاق چند تن از دوستان خود از کردستان به عنوان مرخصي به گچساران رفت. ولي هدف آنها مرخصي نبود؛ بلکه شنيده بود جنگ در جبهه خوزستان شدت بيشتري دارد .
در پی گمشده
عازم خوزستان شد و در تيپ المهدي شروع به فعاليت کرد. پس از 3 ماه برگشت و مدتي به جبهه نرفت. ولي او آسايش برايش مفهومي نداشت عاشق حماسه بود و آرام و قرار نداشت مثل اينکه به دنبال گمشده اش مي گشت. در اسفندماه 59 مجدد براي سومين بار به جبهه رفت و در سال 60 در عمليات پيروزمندانه فتح المبين شرکت کرد. سپس به کازرون برگشت و چون از قبل دفترچه آماده به خدمت گرفته بود بعد از 5 روز او را به خدمت سربازي فرستادند و در لشکر 21 حمزه بعد از 50 روز آموزش نظامی به صورت فشرده آنها را به خرمشهر بردند و در آنجا چند تن از دوستانش از جمله «حميدرضا جعفر پور» شهيد شد.چرا شهید نمی شوم
او مي گفت: دوستانم شهيد شدند و نوبت من هم مي رسد ولي نمي دانم چطور است که با وجود اين همه خطر من شهيد نمي شوم. پس از 8 ماه در خرمشهر و شرکت مستقيم درحمله رمضان تيپ آنها به دهلران رفت اين بار راه حضرت اباالفضل را در پيش گرفت روزها آب مي آورد و شبها يخ بطوريکه در يک شبانه روز 2 ساعت خواب و استراحت نداشت. حتي وقتي به مرخصي مي آمد در فکر دوستانش بود و مي گفت آنها آب و يخ مي خواهند و هنوز چند روز از مرخصيش مانده بود که مي رفت اينقدر زحمت مي کشيد و کار مي کرد و خود را به آب و آتش مي زد که چندبار از طرف فرمانده مورد تشويق قرار گرفت .شهادت
بعد از يکسال و نيم تيپ آنها جهت پشتيباني عمليات والفجر 4 به مريوان رفت قبل از رفتن به مريوان در آخرين سفر خودش به کازورن از تمام دوستان و آشنايان خداحافظي کرد و مي گفت من مي دانم که اگر به کردستان بروم ديگر بر نمي گردم و مي دانم که من هم روزي شهيد مي شوم مرا حلال کنيد. به مريوان رفت و در عمليات والفجر 4 هنگامي که از يک شناسائي جاده برمي گشتند مورد حمله هوائي نيروهاي عراقي قرار گرفت و خود و 4 نفر از دوستانش در 28 مهر ماه 1362 برابر با 13 محرم الحرام به درجه رفيع شهادت نائل گشت .انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسنادایثارگران فارس
نظر شما