خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (18)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «سفر پنجم آواز غم با شفقی که به خون نشست: داستانی از آواز سوزناک غم و شفق سپيدی که به خون نشست، داستانی از غروبی خونين، سنگری خونين، پيکری خونين و بالاخره داستانی از چگونگی شهادت بهمن شجاعی...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

روایت زندگی یک شهید از زبان شهیدی دیگر

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

متن خاطره: خاکريز دهلاويه و قهرمان جنگ های هويزه
سفر پنجم آواز غم با شفقی که به خون نشست: داستانی از آواز سوزناک غم و شفق سپيدی که به خون نشست، داستانی از غروبی خونين، سنگری خونين، پيکری خونين و بالاخره داستانی از چگونگی شهادت بهمن شجاعی. معروف به بهمن شير. در خاکريز دهلاويه و عمليات ايذائی شهيد محراب که در آن رحمان رضا زاده، قهرمان جنگ های هويزه تا حمله مذکور شهيد می شود.

زندگی نامه یک شهید به روایت شهیدی دیگر
ابتدا از بهمن می گويم: "بهمن شجاعی" فرزند محمد، جوانی بود که سال 1337 در کوره خانه های جنوب شهر کازرون در خانواده ای فقير به دنيا آمد. وی اولين فرزند خانواده اش بود. در دامان پدر و مادر بزرگ شد. بهمن خیلی ساده بود او روزگار را در صحراها گذرانده بود. از همان کودکی به شغل پدر آشنا شد. بهمن بی اندازه به صحرا دل بسته بود روز و شب به دنبال پدر در مزرعه ها کار می کرد. پس از اينکه به سن تکليف رسيد به اصول و احکام اسلام پايبند بود. دائم حساب دارائی اش را داشت و بی امان خمس و ديگر وجوهات واجب را می پرداخت. در سال های رژيم شاه با نماينده فعلی امام در کازرون تماس می گرفت و بعد از پرداخت وجوهات تقاضای رساله امام می کرد که بعد از چندی رساله را با آرم ديگری برايش فرستادند.

بهمن تیربارچی بود
روزهای آغاز انقلاب مبارزه را هر چه بيشتر ادامه داد. با تشکيل بسيج مستضعفين در آن شرکت کرد و شب ها در بسيج نگهبانی می داد و روزها در صحرا کار می کرد. کمتر به شهر می آمد. هرگز احساس خستگی نمی کرد. با شروع جنگ تحميلی عراق بلافاصله به جبهه نورد اعزام شد و بعد از مدتی به سوسنگرد. در تمامی عملياتی که در سوسنگرد انجام شد شرکت مستقيم داشت. از ابتدا تير بار چی بود در عمليات المهدی در غرب سوسنگرد به فرماندهی شهيد ديده ور و بعد در عمليات 31اردیبهشت 1360 عمليات علی بن ابيطالب که در آن غرب سوسنگرد آزاد شد در هر سه عمليات تيربارچی بود. در عمليات آزادی برديه و احمر و دهلاويه تماماً تير بار چی بود.


دريای خروشان ايمانش کرانه ای نداشت
حمل تيربار برايش چنان عادی شده بود که کوچکترين ضعف هم به خود راه نمی داد. در عمليات شهيد چمران «کرخه نور» آر پی جی زن بود. بهمن خصوصيات مبارزان صدر اسلام را دارا بود. از کمی سپاه اسلام واهمه ای نداشت از کمبود سلاح هرگز به خود ترسی راه نمی داد. دريای خروشان ايمانش کرانه ای نداشت و امواج سهمگين انديشه خدائيش هرگز به ساحل غم برخورد نمی کرد. از بيکاری رنج می برد از اينکه سواد نداشت از درون می سوخت. صدای رسايش هميشه خوش آواز بود. دائم سرودهای غم انگيز می خواند. بيشتر دعاها را از حفظ داشت. با اينکه هرگز مدرسه نرفته بود اوقات بيکاری را به ذکر خدا می گذراند. بيشتر شبها تا صبح نگهبانی می داد و دليری و بی باکيش همه را متوجه می کرد و بر اساس همين به او لقب شير داده بودند.

19ترکش در بدن بهمن / اذان گوی جبهه ها
وقتی می خواست بخوابد درست روی لبه خاکريز می خوابيد. توکل بر خدا را از همه چيز افزون می داشت حتی يک شب بر بالای خاکريز جای هميشگی اش نخوابيد و همان شب يک خمپاره 80 درست سرجايش خورد بعد از فتح مالکيه زخمی شد و 19 ترکش در بدنش فرو رفت. بی اندازه از شوخی های بی خود رنج می برد و دائم گوشزد می کرد «برادر هرگز غيبت نکن» در هر غروب با آواز دلکش اذان می گفت: تمامی اين مدت که در جبهه بود هرگز نماز شبش ترک نمی شد يک بار فراموش کردم او را بيدار کنم بعد که بيدار شد زياد ناراحت شد می گفت: اميدوارم خدا مرا ببخشد برای ما بلالی بود که با اذانش همه از خواب بيدار می شدند. در هنگامه نبرد ظاهری خشن داشت ولی قلبی مملو از لطف و محبت

انتهای متن/

منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده