نوید شاهد – هم‌رزم شهید "قنبرعلی نجفی" نقل می‌کند: «شب قبل از عملیات، بچه‌ها حس و حال دیگری داشتند. یکی دعای توسل می‌خواند و دیگری قلم را روی کاغذ می‌دواند و در حال نوشتن وصیت‌نامه بود. قنبرعلى دل توی دلش نبود. مشغول ذکر و دعا بود که گفت: خدا کنه حالا که بساط عشق داره جور می‌شه، ما رو هم بپذیرن!» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید والامقام دعوت می‌کند.

حالا بساط عاشقی جوره

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید قنبرعلی نجفی نهم اسفندماه ۱۳۴۱ در شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش عباسعلی، كارگری می‌‏کرد و مادرش كشور نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. كارمند بانک ملی بود. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب يک پسر شد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. چهارم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد. مزار او در فردوس‌‌رضای زادگاهش واقع است.

 

حالا بساط عاشقی جوره
شب قبل از عملیات، بچه‌ها حس و حال دیگری داشتند. یکی دعای توسل می‌خواند و دیگری قلم را روی کاغذ می‌دواند و در حال نوشتن وصیت‌نامه بود. چند نفری هم داشتند حنا درست می‌کردند و می‌گفتند: «باید آراسته بریم مهمانی خدا.» قنبرعلى دل توی دلش نبود. دعا می‌خواند و ذکر می‌گفت. گفتم: «التماس دعا!»

سرش را بلند کرد و گفت: «محتاجیم به دعا! خدا کنه حالا که بساط عشق داره جور می‌شه، ما رو هم بپذیرن!» حس و حال عجیبی داشت. گفت: «حمید! سرت رو بیار جلو.» توی گوشم زمزمه کرد: «اگر بار گران بودیم، رفتیم / اگر نامهربان بودیم، رفتیم» در شب عملیات به آنچه که می‌خواست رسید.
(به نقل از هم‌رزم شهید، حمید حقیری)

 

خونه آخرت‌مون رو باید محکم کنیم!
قرار شد در منطقه عقبه تیپ ۱۲ قائم (عج) اطراف چادرها، سنگرهای انفرادی جهت محافظت در مقابل حمله هوایی ایجاد کنند. قنبرعلی چند نفر دیگر را هم با خود همراه کرد. کلنگی را برداشت و شروع به کار کرد. عرق از سر و رویش می‌ریخت. با دست، عرق پیشانی‌اش را جمع می‌کرد و برای ما حرف می‌زد. یک سنگر که داخلش تونل بود، ایجاد کرد. خوشحال بود از اینکه توانست ساختن سنگر را به پایان ببرد.

یک شب آسمان دلش گرفته بود و می خواست ناراحتی دلش را روی سنگری که با زحمت و عرق ریختن قنبرعلی و دوستانش ساخته شده بود، خالی کند. سنگر خراب شد، چون خاک آن قسمت از منطقه آهک داشت.

باران با خراب کردن سنگر، سوژه خوبی به دست بچه‌ها داد. سر به سر قنبر می‌گذاشتند و می‌گفتند: «خشت اول گر نهد معمار کج / تا ثریا می‌رود دیوار کج.» یکی از بچه‌ها که از خنده زیاد ریسه رفته بود، گفت: «پی ساختمان رو محکم‌تر می‌کردی که اینجوری توی آب حل نشه دلاور!» او هم جدی گفت: «اگه خونه دنیایی خراب شد خیلی مهم نیست! پی خونه آخرت‌مون رو باید محکم کنیم!»
(به نقل از هم‌رزم شهید، محمدرضا راشدی)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

جایزه‌ای که خدا در کودکی به شهید "نجفی" داد، مروری بر زندگی شهید نجفی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده