خاطره خودنوشت شهيد "حسام الدين بهمه ای" (11)
نوید شاهد - شهيد "حسام الدين بهمه ای" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « مدتی در فاو بودم که در اين مدت يک روز که انجام مأموريت می کردم ناگهان گلوله از توپ 155 درست در 5 متری من بر سر يک سنگر اصابت کرد و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

جزيره ام الرصاص و شکسته شدن خط

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "حسام الدين بهمه ای" سوم دی ماه 1343 در روستای يحيی آباد شهرستان بيضاء دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمایی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه شد. 18 ماه در مناطق جنگ کردستان گذراند. پس از مرخصی کوتاه مجدد عازم جبهه شد. او سال 1364 به خدمت سربازی رفت و سرانجام 13 تیرسال 1365 به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت: نامه کسر از خدمت
خيلی اذيت شدم چون وقتی آمدم اهواز پس از دو روز دوباره بدون مرخصی به طرف شيراز حرکت کردم. چون نتيجه ای نگرفتم به کرمان رفتم و دوباره به همين طريق به طرف اهواز و به انديمشک رفتم و پس از مدتی گشت بالاخره سد دز را پيدا کردم و پيش نيروهای ديده بانی رسيدم و دوباره مرخصی 4 روزه گرفتم و به اهواز و سپس به شيراز رفتم و با شهريار موفق شديم که برگ دفترچه را بدست بياوريم و نامه کسر خدمت را گرفته و به اهواز رفتم.روي پرونده گذاشته و مرا به فاو فرستادند.

جزيره ام الرصاص و شکسته شدن خط
مدتی در فاو بودم که در اين مدت يک روز که انجام مأموريت می کردم ناگهان گلوله از توپ 155 درست در 5 متری من بر سر يک سنگر اصابت کرد و او را منهدم کرد و من شانس آوردم و دو روز بعد مرا از آنجا خواستند که به اهواز بيايم چون بوی عمليات می آمد و من همان روز به اهواز آمدم و همان روز مرا به خرمشهر بردند که عمليات شد و ما پس از عبور از عرض اروندرود به جزيره ام الرصاص رسيديم که کلاً بگويم با چه مشقتی خط شکسته شد و بعد ما نتوانستيم پيشروی کنيم.

عقب نشینی و بازگشت به خرمشهر
چون دشمن متوجه شده بود و ممانعت بوجود می آورد و لحظه های آخر عقب نشينی فرمانده گردان به نام تاجيک به ما گفت گلوله بگيريد تا بچه ها عقب نشينی کنند و ما هم کار می کرديم که ناگهان متوجه شديم که فقط من و کمکيم مانده ایم. ناگهان تماس گرفتم به قرارگاه تاکتيکي و او هم گفت فوراً برگرديد که ما هم دوان دوان در اين گل و نيزار فرار کرده و به آخرين قايق رسيديم و از آب آن طرف يعني به خرمشهر برگشتيم.


بعداً فرمانده به ما گفت که شانس آورديد آنها فکر می کردند که ما اسير شديم و او خيلی ناراحت بود و بعداً به قرارگاه معين شده آمديم و فردای آن روز به يکبارگی دستور دادند که سوار بر ماشين شده و به اهواز بازگرديد چون چند گلوله شيميايي زده بود و احتمال آن که دوباره بزند و نيروها را شيمايی کند زياد بود چون نيرو هم زياد بود به هر حال الآن اهواز هستيم. والسلام

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، خاطره خودنوشت شهيد حسام الدين بهمه ای

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده