خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (33)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «آثار شکست برايم مشخص می شد. تعدادی از تانک ها را زدند. ارتش عقب نشينی کرد بچه های سپاه هم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره تلخ عقب نشینی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

متن خاطره خودنوشت:

در خاطره قبل خواندید:نميدانید چه حالی به من دست داد. نمی توانستم گريه کنم. مثل اين بود که باورم نمی شد. کمی اطراف را نگاه کردم سر محمود را ديدم که صورت نداشت بعد سر را بلند کردم روی يک گونی گذاشتم و مغزهای سرش و تکه های گوشت ها همه را جمع کردم بعد وسائل داخل جيب و بلوزش را بيرون آوردم. يک شيشه عطر بود و کليد و کمی پول و چند نامه، آنوقت دکمه پيراهنش را باز کردم و سينه اش را چند بار بوسيدم بوی خوش عطر تمام بدنش را گرفته بود. آنوقت پيکرش را بغل کردم آوردم اين طرف خاکريز و گذاشتم روی برانکارد سرش را هم در کنارش گذاشتم و منتظر شدم که کسی بيايد و او را به سوسنگرد انتقال دهد.

خاطره تلخ عقب نشینی
ساعت تقريباً 12 بود يکی از دوستانم به نام داود حيدريان که اهل تهران بود آمد و بعد از اينکه از جسد محمود عکس گرفت او را با آمبولانس به سوسنگرد آورد بعد از او مقداری راه آمدم نمی دانم کجا ماندم و سنگر گرفتم شايد در همان نزديکی ها بود که حمله کرده بوديم. آثار شکست برايم مشخص می شد. تعدادی از تانک ها را زدند. ارتش عقب نشينی کرد بچه های سپاه هم دستور دادند بيايند عقب و تا ساعت 5 بعدازظهر ما را عقب آوردند ديگر متوجه جسد رحمان نبودم.

گروه از هم پاشیده بود / همه زخمی بودند
يادم رفته بود آمدم سوسنگرد. بهرام گلستان مريض بود. رسول زخمی شده بود. کاظم پديدار زخمی شده بود. جاسم طرفی و رحيم باوی فر آقا برادی تماماً زخمی بودند. گروه از هم پاشيده بود. غلام هم سردرد زيادی داشت فقط من و اکبر سالم بوديم. اکبر و غلام به بيمارستان رفتند. از جسد رحمان خبری نبود. فردا می خواستيم برويم که ديگر منطقه دست عراقی ها بود و نشد. بالاخره رحمان شهيد شد و پیکرش هم پيدا نشد او به آرزويش رسيد همچنين ياسين، بهترين دوستم نيز در اين عمليات شهيد شد. خوشحالم که اگر جسد رحمان پيدا نشد ولی ماندم و جسد ياسين را به عقب انتقال دادم.


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده