خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (6)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اميدوارم که پاسداريم برای خودنمائی و ريا و شغل نباشد. فقط و فقط به خاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی که همانا...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطرات یک پاسدار
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "سیدخدابخش موسوی" سوم خرداد سال 1340 در روستای توتستان ممسنی دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در شهرستان نورآباد گذراند. پس از آغاز جنگ تحمیلی، آبان سال 1360 با تعدادی از دوستانش راهی جبهه شد. دوران آموزشی را گذراند و در عملیات طریق القدس شرکت کرد و مجروح شد. پس از چند روز استراحت مجدد به جبهه بازگشت و در عملیات رمضان شرکت کرد. در همان سال به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست. خرداد سال 1364 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی علوم انسانی شد.
سید خدابخش در عملیات های سرنوشت سازی همچون فتح المبین، فتح خرمشهر، طریق القدس، رمضان، محرم و والفجر ها، خیبر و قادر حضور داشت. او بعد از رشادت های فراوان، در عملیات قادر در منطقه ی غرب (اشنویه عراق) به عنوان فرمانده گروهان علی بن ابیطالب (ع) شرکت کرد. وی سرانجام 19 شهریور سال 1364 به شهادت رسید.
 
متن خاطره خودنوشت: پاسداریم فقط در جهت حفاظت از دستاوردهای انقلاب
بسمه تعالی، آن چه در اين جا می خوانيد خاطرات يک پاسدار هست از تاريخی که تصميم می گيرد پاسدار شود اميدوارم که پاسداريم برای خودنمائی و ريا و شغل نباشد. فقط و فقط به خاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی که همانا اسلام و قرآن و حفاظت مرزها و ارگان ها و شخصيت های اسلامی و روحانيون و مراجع تقليد باشد. ان شاء الله.
 
عضویت در سپاه
بسم الله الرحمن الرحيم، بعد از اين که از عمليات رمضان در جبهه های جنوب برگشتم. تصميم گرفتم که عضو سپاه شوم. بعد از مصاحبه و امتحان قرار شد، روز 20 شهریور 1361 به شيراز برای آموزشی اعزام شويم. خلاصه اعزام شديم و با برادران هوشنگ رجان و مهدی قاسمی و ديگر برادران با هم در يک آسايشگاه بوديم.
 
دوران آموزشی
بعد از طی 2 ماه آموزشی اردو رفتيم و بعد از اردو ما با 50 نفر از برادران داوطلب شديم که به واحد توپخانه برويم. بعد از چند روز مرخصی ما دوباره به شيراز رفتيم و از شيراز به طرف اهواز حرکت کرديم و در اين جا بود که ما وقتی هنوز نورآباد بودیم يک جريانی تازه ای رخ داده بود و خوشحال بودم.

خلاصه به اهواز که اعزام شديم با برادر ابوالحسن سلمان پور و برادر وسيعلی بخشيان و ناصر شيرويه با هم بوديم که در اهواز ناصر شيرويه چون واحد زرهی بود برای آموزش به تهران اعزام شد و من و سلمانپور نیز برای آموزش آتشبار نيز به پادگان شهيد صدوقی 40 کيلومتری آبادان اعزام شديم و بخشيان هم به خط رفتند.

ورود به آتشبار دوم

بعد از 10 روز آموزشی به اهواز آمديم و به خانه تلفن زدم و موقعی که با پدرم صحبت می کردم گفتم که غلام کجاست گفت سر وعده گاه نشسته است تا اين که من بروم و بعد ما را به لشکر فجر اعزام کردند و بعد از سه روز در لشکر فجر ما را به خط جبهه بردند و ما وارد آتشبار دوم 15 خرداد شديم و ما را تقسيم کردند و من در واحد هدايت آتش رفتم و شروع به کار کرديم ان شاء الله که بتوانم مسئوليتی که اسلام بر دوش ما نهاده خوب عمل کنيم.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده