نوید شاهد - همسر شهید "احمدرضا کشميری" در خاطره ای روایت می کند: «آذر ماه سال 1359 ازدواج کردیم با اينکه تازه داماد بود مجدد عازم جبهه شد. در این ماموریت با اصابت ترکش در نواحی سینه و قلب به شدت مجروح شد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

تابوتی بر دوش فرشتگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "احمدرضا کشميری" ششم مرداد سال 1337 در شيراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را در مدرسه اميرکبير گذراند. دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز با موفقیت پشت سرگذاشت و موفق به اخذ دیپلم در رشته راه و ساختمان شد. پس از اتمام سربازی ارديبهشت سال 1359 وارد سپاه پاسداران شد. پس از موفقيت در دوره آموزشی با کوششی خستگی ناپذير در استهبان به خدمت ادامه داد. پس از مدتی به جبهه کردستان مريوان رفت. پس از چند ماه به خانه بازگشت. با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم جبهه جنگ شد. پس از بازگشت به شيراز مدتی در ستاد عملياتی سپاه، پادگان امام حسين و نيز در دادگاه انقلاب به خدمت ادامه داد.
آذر ماه سال 1359 ازدواج کرد با اينکه تازه داماد بود مجدد عازم جبهه شد. پس از فعاليت فراوان بر اثر ترکش خمپاره مجروح و جهت مداوا به بيمارستان آبادان و به علت جراحت سخت و سنگین به تهران اعزام شد و پس از مدتی وی را به شيراز آوردند در تمام اين دوران با اين که 17 بار او را جراحی کردند و بدنش بيش از حد ضعيف شده بود از عبادت و ياد خدا غافل نشد و نمازش را به طور خوابيده می خواند. احمدرضا سرانجام پس از تحمل دردهای فراوان 23 شهريور 1360 به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلستان شهدای دارالرحمه شيراز به خاک سپرده شد.

متن خاطره: تابوتی بر دوش فرشتگان
همسر شهید "احمدرضا کشميری" در خاطره ای روایت می کند: آذر سال 1359 ازدواج کردیم. با اينکه تازه داماد بود مجدد عازم جبهه شد. در این ماموریت با اصابت ترکش در نواحی سینه و قلب به شدت مجروح شد. پس از بیمارستان آبادان و تهران او را به شيراز آوردند. من باردار بودم.

یک روز از ساعت 6 صبح تا 18 عصر در کنارش ماندم و کارهای شخصی اش را خودم شخصاً انجام دادم و حاضر نبودم فرد ديگری بخواهد آن کار را انجام دهد. خيلی وقت ها فراموش می کردم که باردارم.

صبح روز قبل از شهادتش از خواب که بیدار شد گفت: خانومم نمی دانی چه خوابی ديدم... وعده الهی نزيک است.
گفتم: چه خوابی ديده ای خير است؟! گفت: خواب ديدم شهيد شده ام و مرا در داخل تابوت گذاشته اند. جمعيتی بسيار زياد سفيد پوش در جلو و عقب تابوتم در حال حرکت بودند و سيدی بزرگوار و بسيار نورانی در پيشاپيش جمعيت در حرکت بود و تو هم در حالی که زنانی سفيد پوش اطرافت بودند همراهیت می کردند و من به تو گفتم زهرا ببين من زنده ام و نمرده ام. از خواب بيدار شدم شور و شعفی فراوان در خود احساس می کردم.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده