خاطره ای از شهید «حشمت الله قلی» لونی به نقل از مادر شهید؛
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۰۰
نوید شاهد - مادر شهید «حشمت اله قلی» می گوید: پسرم هنگام ظهر به منزل آمد. از او پرسیدم تا به حال کجا بودی؟ در پاسخ به من گفت: «به جز بسیج جایی را ندارم.» حشمت اله کم و بیش فعالیتهایش را در بسیج به مدت دو سال انجام داد و سپس راهی جبهه شد.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید حشمت اله قلی در سال ۱۳۴۴ در شهرستان الیگودرز متولد شد و در تاریخ یازدهم فروردین 1365 در منطقه ی شمال سلیمانیه عراق در ارتفاعات میشلان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

مادر شهید روایت می کند:

با شروع انقلاب حشمت اله نیز حضور فعال خود را در صحنه به اثبات می رساند. یکی از کارهای ایشان در آن زمان تعقیب منافقین بود. در یکی از همان روزها مقداری حلیم نذری در ظرفی ریخته به او دادم تا برای یکی از بستگان ببرد. در آن زمان که ساواک همه خیابانها را محاصره کرده بود با پسرم برخورد می کنند و ظرف حلیم را می گیرند و او را به منزل برمی‌گردانند. تقریباً دو روزی از این ماجرا می گذشت و حشمت اله شب هنگام به منزل می آمد. او با توجه به اطلاعاتی که از وضعیت منزل داشت و می دانست بچه ها به خاطر گرمی هوا در داخل حیاط می خوابند با شتاب آمد و گفت: امشب اجازه ندهید بچه ها داخل حیاط بخوابند. همه را به داخل خانه ببر ممکن است شب داخل حیاط نارنجک پرتاب کنند.

این را گفت و با عجله رفت. آن شب را تا صبح من داخل حیاط گذراندم. دلهره ی عجیبی داشتم اما از حشمت اله خبری نشد. هنگام ظهر به منزل آمد. از او پرسیدم تا به حال کجا بودی؟ در پاسخ به من گفت: که به جز بسیج جایی را ندارم. حشمت اله کم و بیش فعالیتهایش را در بسیج به مدت دو سال انجام داد و سپس راهی جبهه شد.

به جز بسیج جایی را ندارم

نفر اول سمت راست شهید حشمت اله قلی

زمان رفتن حاج آقا میرمؤمنی امام جمعه شهر و مقداری از دوستانش را به منزل دعوت کرد. شب را دور هم گذراندند. فردای آن روز می خواست حرکت کند که برف سنگین زمین را پوشانده بود. از شوهر خاله اش تقاضا کرد که با ماشین او را تا ازنا همراهی کند. ایشان پذیرفتند و تا ازنا با هم رفتند. اما به دلیل بسته بودن جاده برگشتند.

فردای آن روز خیلی عادی و بدون سر و صدا بعد از صرف صبحانه لباسش را بر تن کرد و از منزل خارج شد و در همان لحظه با رفتن او حس عجیبی به من دست داد. تا بعدازظهر با اضطراب و نگرانی منتظر ماندم اما از او خبری نشد. به سراغ یکی از دوستانش رفتم در پاسخ گفتند که ایشان به هنگام رفتن نزد من آمدند و گفتند می خواستم از مادرم خداحافظی کنم اما ایشان حال خوبی نداشتند شما بعداً رفتن مرا به او اطلاع دهید. همان روز سید جواد و سید مصطفی میرشاکی عازم جبهه بودند. پدر حشمت اله نیز با آنان رفت تا او را ببیند. به محض رسیدن به قرارگاه، مصطفی سراغ حشمت اله را می گیرد همرزمانش خبر می دهند که او دیشب عازم مناطق شده است. پدر دست خالی برگشت و سالیان سال است در حسرت دیدار او به سر می بریم.

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده